کدام شخصیت علمی هزار بار برای ایده خود آزمایش کرد تا به نتیجه رسید
کدام شخصیت علمی هزار بار برای ایده خود آزمایش کرد تا به نتیجه رسید را از سایت نکس درجه دریافت کنید.
نیکولا تسلا
نیکولا تسلا (به انگلیسی: Nikola Tesla) (/ˈtɛslə/; سیریلیک صربی: Никола Тесла;[۱] تلفظ [nǐkola têsla];[الف] زاده ۱۰ ژوئیه ۱۸۵۶ – درگذشته ۷ ژانویه ۱۹۴۳)، مخترع، مهندس برق، مهندس مکانیک و آیندهپژوه صربتبار آمریکایی[۳][۴][۵] بود. وی بیشتر برای نقشش در طراحی سیستم نوین برقرسانی بر اساس جریان متناوب شناخته میشود.[۶]
تسلا بدون دریافت مدرک تحصیلی در رشتهٔ مهندسی و فیزیک تحصیل کرد. او پیش از مهاجرت به آمریکا، در مخابرات راه دور و مهندسی برق تجربه داشت. وی در سال ۱۸۸۴ به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرده و شهروند آمریکا شد. او مدت کوتاهی در نیویورک در شرکت توماس ادیسون مشغول به کار شد. پس از مدتی کوتاه با کمک حامیان مالی، فعالیت مستقل خود را آغاز و با احداث آزمایشگاهها و کارخانههایی، محصولات الکتریکی تولید کرد. جرج وستینگهاوس، که تسلا برای مدت کوتاهی مشاورش بود، حق امتیاز موتور القایی و ترانسفورماتور را که از اختراعات ثبتشدهٔ تسلا بودند، خرید. فعالیتهای تسلا در سالهای آغازین بهرهگیری از انرژی الکتریکی، به واردشدن او در اختلاف بر سر انتخاب جریان متناوب یا مستقیم به عنوان استاندارد انتقال توان الکتریکی انجامید. از این اختلاف به نام جنگ جریانها یاد میشود. جریان متناوب تسلا، جریان مستقیم ادیسون را شکست داد و دلیل آن هم ترانسفورماتورها (مبدلهای ولتاژ) بودند؛ جریان متناوب، امکان تبدیل ولتاژهای مختلف به هم را فراهم میکند و این، برگ برندهٔ جریان متناوب بود.
تسلا با کمک شرکا برای تأمین مالی و بازاریابی ایدههای خود، آزمایشگاهها و شرکتهایی را در نیویورک راهاندازی کرد تا طیف وسیعی از دستگاههای برقی و مکانیکی را ابداع کند. در سال ۱۸۸۸ موتور القایی جریان متناوب (AC) او و اختراعات مربوط به پلی فاز AC مرتبط با آن (سیستم چند فاز)(انگلیسی: Polyphase system)، با مجوز وستینگهاوس الکتریک، سود و درآمد قابل توجهی نصیبش کرد.
در تلاش برای ایجاد اختراعاتی که بتوان از آن برای ثبت اختراع استفاده و به بازار عرضه کند، تسلا طیف وسیعی از آزمایشها را با نوسانگرهای مکانیکی / ژنراتورها، لامپهای تخلیه الکتریکی انجام داد. حتی تسلا تصویربرداری اولیه با اشعه ایکس را انجام داد. او همچنین یک قایق با کنترل از راه دور ساخت. تسلا به عنوان یک مخترع مشهور شد و دستاوردهایش را در آزمایشگاه خود به افراد مشهور و مراجع ثروتمند نشان داد و ایدهها و اختراعات او نقل محافل شد. در طول دهه ۱۸۹۰، تسلا ایدههای خود را برای روشنایی بیسیم و توزیع برق بیسیم در سراسر جهان، طی آزمایشهای ولتاژ و فرکانس بالا در نیویورک و کلرادو اسپرینگز دنبال کرد. در سال ۱۸۹۳، دربارهٔ احتمال ارتباط بیسیم با دستگاههای خود اظهاراتی را بیان کرد. تسلا سعی کرد تا این ایدهها را در پروژه ناتمام خود به نام برج واردن کلیف، برای ارتباط بیسیم بینقاره ای و فرستنده برق بکار گیرد، اما قبل از این که بتواند آن را تکمیل کند، به علت ته کشیدن بودجه پروژه را رها کرد. پس از پروژه برج واردنکلیف، تسلا در دهههای ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ مجموعهای از اختراعات مختلف را با موفقیت آزمایش کرد. تسلا بعد از این که بیشتر ثروت خود برای تحقیقات، آزمایشها و اختراعاتش صرف کرد، در فقر و انزوا در هتلهای ارزانقیمت نیویورک زندگی میکرد و قادر به پرداختن صورتحسابهای خود نبود. نیکولا تسلا در ژانویه سال ۱۹۴۳ در نیویورک درگذشت و با مرگش کارهای او به مرور به دست فراموشی سپرده شد. بعد از مرگ تسلا نه تنها نام او بلکه اختراعات، طرحها و ایدههای او رو به فراموشی بود تا این که در سال ۱۹۶۰ در کنفرانس عمومی اوزان و مقیاسها به پاس خدماتش، یکای چگالی شار مغناطیسی در سیستم SI، به نام تسلا نامگذاری شد.
برخی تسلا را مخترع رادیو[۷] و نیز «مخترع قرن بیستم»[۸] شمردهاند.
سالهای اولیه[ویرایش متنی]
نیکولا تسلا در دهم ژوئیه ۱۸۵۶ در روستای سمیلجان، امپراتوری اتریش (کرواسی کنونی) زاده شد. پدر او، میلوتین تسلا[a] کشیش ارتدکس بود. مادر تسلا، دوکا تسلا (نام خانوادگی اصلیش Mandić) (۱۸۲۲–۱۸۹۲) که پدر او نیز کشیش ارتدوکس بود، در ساخت لوازم خانگی، تجهیزات مکانیکی و به خاطر سپردن اشعار حماسی صربی استعداد داشت و مخترع خوبی بود. نیکولا مدرک دانشگاهی نگرفت، اما فیزیک میدانست. تسلا حافظه و تواناییهای خلاقانه خود را مدیون صفات ژنتیکی خود و رفتارهای مادرش میدانست. اجداد تسلا از غرب صربستان، در نزدیکی مونتهنگرو آمده بودند.
تسلا چهارمین از پنج فرزند بود. او دارای سه خواهر به نامهای میلکا، آنجلینا و ماریکا و یک برادر بزرگتر به نام دن بود که وقتی که تسلا پنج سال داشت در سانحه سوارکاری کشته شد.[۹] در سال ۱۸۶۱، تسلا تحصیل در دبستان سمیلجان را شروع کرد و در آنجا به تحصیل آلمانی، ریاضی و دینی پرداخت.[۱۰] در سال ۱۸۶۲، خانواده تسلا به نزدیکی گسپیچ[b] نقل مکان کردند، جایی که پدر تسلا به عنوان کشیش مشغول به کار بود. نیکولا دورهی دبستان را به پایان رساند[۱۰] و پس از آن در سال ۱۸۷۰ برای تحصیل در دبیرستان به کارلواتس نقل مکان کرد.[۱۱]
بعدها تسلا نوشت که او توسط استاد فیزیک خود به الکتریسته و برق علاقهمند شده است.[ب] تسلا متذکر شد که ماهیت و شگفتیهای مربوط به این «پدیده مرموز» باعث شده تا بخواهد «این نیروی شگفتانگیز را بیشتر بشناسد».[۱۲] تسلا میتوانست محاسبات انتگرالی را در ذهن خود انجام دهد و همین امر باعث شده بود تا معلمان او به این باور برسند که او تقلب میکند.[۱۳] نیکولا دوره چهار ساله را در سه سال به پایان رساند و در سال ۱۸۷۳ فارغالتحصیل شد.[۱۴]
در سال ۱۸۷۳ تسلا به سمیلجان بازگشت. مدت کوتاهی پس از رسیدن به وبا مبتلا شد و نه ماه در بستری بود و چندین بار تا پای مرگ رفت. پدر تسلا که در ابتدا از او خواسته بود که کشیش شود،[۱۵] در دوران مریضی نیکولا قول داد در صورت بهبودی بیماری، او را به بهترین دانشکده مهندسی بفرستد.[۱۰][۱۱] در سال ۱۸۷۴، تسلا در جنوب شرقی منطقه لیکا به تومینگاج،[c] در نزدیکی گراچتس،[d] از خدمت سربازی در ارتش اتریش-مجارستان فرار کرد؛ و در آنجا به کاوش و اکتشاف کوهستان پرداخت. تسلا میگفت که این تماس با طبیعت، او را از نظر جسمی و روحی نیز قویتر کردهاست.[۱۰]
وی در حالی که در تومینگاج بود، کتابهای زیادی خواند و بعداً گفت که آثار مارک تواین به او کمک کرده است تا بهطور معجزهآسایی از بیماری قبلی خود بهبود یابد.[۱۱]
در سال ۱۸۷۵، تسلا با بورسیه در دانشگاه صنعتی گراتس اتریش ثبت نام کرد. تسلا در طول سال اول حتی در یک کلاس درسی خود غیبت نکرد، بالاترین نمرات ممکن را بدست آورد و با نمره ۹ از ۱۰ در امتحان قبول شد [۱۰][۱۱] (تقریباً دو برابر بیشتر از حد لازم برای قبولی)[۱۶])، نیکولا یک باشگاه فرهنگی صربستانی را راهاندازی کرد.[۱۰] نیکولا تسلا تقدیرنامه ای از طرف معاون دانشکده فنی خطاب به پدرش دریافت کرد که اظهار شده بود: «پسر شما ستاره درجه یک است.»[۱۶] در سال دوم، تسلا با استاد پوچل بر سر ماشین گرام (یک مولد الکتریکی است که جریان مستقیم تولید میکند) به مجادله برخاست، زیرا از نظر تسلا کموتاتور (جابهجاگر که جهت جریان را در موتور الکتریکی جریان مستقیم عوض میکند) لازم نبود.
تسلا ادعا میکرد که بدون تعطیلی یکشنبه یا تعطیلات رسمی، از ۳ صبح تا ۱۱ بعداز ظهر کار میکرده است.[۱۱] پس از مرگ پدرش در سال ۱۸۷۹، [۱۷] در پایان سال دوم تحصیل، تسلا بورسیه تحصیلی خود را از دست داد و به قمار معتاد شد.[۱۰][۱۱] در طول سال سوم، تسلا کمک هزینه و شهریه خود را در قمار باخت.
در دسامبر سال ۱۸۷۸، تسلا گراتس را ترک و تمام روابط خود با خانواده اش را قطع کرد تا واقعیت ترک تحصیل را مخفی کند.[۱۷] دوستانش فکر میکردند او در رودخانه ماریبور در نزدیکی ماریبور، که تسلا او به عنوان طرح فنی با مزد ۶۰ فلورین در ماه کار میکرد، غرق شده است. او اوقات فراغت خود را صرف ورقبازی و قمار در خیابانها میکرد.[۱۷]
در مارس ۱۸۷۹، پدر تسلا به ماریبور رفت تا با التماس پسرش را به خانه برگرداند، اما او امتناع ورزید. در همان زمان، نیکولا دچار نوعی شوک عصبی شد. در ۲۴ مارس ۱۸۷۹، به دلیل نداشتن اجازه اقامت تحت مراقبت پلیس به گاسپیچ بازگردانده شد. در ۱۷ آوریل ۱۸۷۹، میلوتین تسلا پدر نیکولا در ۶۰ سالگی پس از دوره بیماری نامشخص درگذشت. برخی منابع میگویند که وی بر اثر سکته مغزی درگذشت. در طی آن سال، تسلا کلاس بزرگی از دانشآموزان را در مدرسه قدیمی خود در گاسپیچ آموزش داد. در ژانویه سال ۱۸۸۰، دو عموی تسلا پول کافی برای کمک به وی برای انتقال از گسپیچ به پراگ محل تحصیل نیکلا جمع کردند. او خیلی دیر به ثبت نام در دانشگاه کارل رسید. او هرگز زبان لاتین را که به عنوان درسی اجباری و ضروری در چک نیاموخته بود و در چک بیسواد به حساب میآمد. با این حال، تسلا در جلسات سخنرانی در زمینه فلسفه در دانشگاه به صورت مستمع آزاد شرکت کرد، اما برای دورهها نمرهای دریافت نکرد.
کار در تلفنخانه بوداپست[ویرایش متنی]
در سال ۱۸۸۱، تسلا به بوداپست، مجارستان نقل مکان کرد تا زیر نظر تیوادار پوسکاس[e] در شرکت تلگراف و تلفن بوداپست کار کند. به محض ورود، تسلا فهمید که این شرکت در حال ساخت است و هنوز فعال نیست، بنابراین به جای آن به عنوان نقشهکش در دفتر مرکزی تلگراف کار کرد. طی چند ماه، مرکز تلفنی بوداپست به بهرهبرداری رسید و تسلا در سمت مدیر برق مشغول به کار شد. تسلا در حین کار، تجهیزات و امکانات بسیاری را در ایستگاه مرکزی ایجاد کرد و مدعی بود که یک سیستم تکرارگر[f] یا تقویت کننده[g] تلفن را تکمیل کردهاست که هیچگاه ثبت اختراع و معرفی نشدهاست.
کار برای ادیسون[ویرایش متنی]
در سال ۱۸۸۲، Tivadar Puskás تسلا را برای شغل دیگری در پاریس با شرکت Continental Edison انتخاب کرد.[۱۸] تسلا کار خود را روی چیزی که در آن زمان صنعتی کاملاً نو بود، آغاز کرد و به نصب و راهاندازی سیستم روشنایی معابر شهری با استفاده از لامپ رشتهای پرداخت. این شرکت دارای چندین بخش فرعی بود و تسلا در Société Electrique Edison، در حومه پاریس که مسئولیت نصب سیستم روشناییش را بر عهده داشت، کار میکرد. او در آنجا تجربه عملی زیادی در مهندسی برق به دست آورد. مدیریت متوجه دانش پیشرفته تسلا در زمینه مهندسی و فیزیک شد و به زودی وی را به طراحی و ساخت نمونههای پیشرفته مولد دینامو و الکتروموتور تبدیل کرد. آنها همچنین وی را برای رفع مشکلات مهندسی در سایر تأسیسات ادیسون که در فرانسه و آلمان ساخته میشوند، اعزام کردند.[۱۹]
نقل مکان به آمریکا[ویرایش متنی]
در سال ۱۸۸۴، چارلز بچلر (Charls Batchelor) مدیر ادیسون، که نظارت بر کارهای نصب روشنایی پاریس را بر عهده داشت، برای مدیریت مجدد بخش تولیدی کارخانه ادیسون ماشین ورکز واقع در شهر نیویورک، دوباره به ایالات متحده بازگشت و از تسلا خواست که او نیز به آمریکا بیاید.[۲۱] در ژوئن ۱۸۸۴، تسلا به ایالات متحده مهاجرت کرد..[۲۲] وی تقریباً بلافاصله کار خود را در کارخانه ماشین ورکز در جنوب شرق منهتن، یک کارگاه پرجمعیت با چند صد پرسنل تراشکار، کارگر، مدیر و ۲۰ «مهندس میدانی» شروع کرد و در تلاش برای ساختن سیستم بزرگی در آن شهر بود.[۲۳] همانند پاریس، تسلا مشغول کار در قسمت عیبیابی و بهبود ژنراتورها بود. مورخ دابلیو برنارد کارلسون میگوید تسلا ممکن است تنها یک یا دو بار با بنیانگذار شرکت توماس ادیسون ملاقات کرده باشد. یکی از این ملاقاتهای معدود در زندگینامهنویسی تسلا ذکر شده بود که پس از بیدار ماندن تمام شب برای تعمیر دینام آسیب دیده در کشتی اقیانوسپیمای اساس اورگن، به سمت بچلر و ادیسون دویده و گفت بود که تمام شب مثل یک پاریسی بیدار بوده و دینام را تعمیر کرده است. ادیسون پس از شنیدن این جمله رو به بچلر کرده و گفته بود: "این یک آدم خیلی خوبی است". یکی از پروژههایی که به تسلا داده شد اجرای سیستم روشنایی معابر شهری با استفاده از لامپ قوسی بود. روشنایی قوسی محبوبترین نوع روشنایی معابر مسکونی بود اما به ولتاژ بالایی نیاز داشت و با سیستم لامپ کمولتاژ ادیسون ناسازگار بود و باعث شد این شرکت قراردادهایی را در شهرهایی که خواهان روشنایی معابر شهری بودند از دست بدهد. طرحهای تسلا احتمالاً به دلیل پیشرفتهای فنی در روشنایی لامپهای رشتهای یا به دلیل توافق نصب که ادیسون با یک شرکت روشنایی قوس الکترکی انجام داد، هرگز به مرحله اجرا نرسیدند. تسلا هنگام ترک کار، در مجموع شش ماه در کار ماشین ورکز کرده بود. مشخص نیست چه رویدادی باعث ترک وی شد. ممکن است قضیه بیش از پاداش طراحی مجدد ژنراتورها یا برای سیستم روشنایی قوسی که دریافت نکردهاست باشد. در ادامه تسلا ایدهٔ جریان متناوب خود را با ادیسون مطرح کرد، ولی با مخالفت ادیسون روبرو شد. ادیسون به او پیشنهاد مبلغی برای پاداش اصلاح طرح جریان مستقیم داده بود ولی زمانی که تسلا اصلاحات را به ادیسون نشان داد و پاداش خواست، ادیسون زیر حرفش زده و گفته بود "تسلا، شما شوخیهای آمریکایی ما را متوجه نمیشوید". بنابراین او بدون دریافت هیچیک از پاداشهای وعده داده شده، شرکت ادیسون را ترک کرد.[۲۴] گفته شده که دلیل این که هیچکدام از این دو، جایزه نوبل فیزیک نگرفتند این بود که آنها همهچیز را زیر سلطهٔ خود میخواستند؛[۲۵] ادیسون حاضر نبود به نظر تسلا دربارهٔ جریان متناوب توجهی کند، و جریان مستقیم را برتر از جریان متناوب میدانست. ادیسون در اواخر عمر خود از این تصمیم خود پشیمان شد.[۲۶] تسلا در حالی برق متناوب چند فازهٔ خود را تکمیل کرد که برای ادیسون کار میکرد.[۲۷] وی در سال ۱۸۸۸ طرحی نوین از موتور القایی را برای مؤسسه مهندسان برق و الکترونیک (به انگلیسی: IEEE) معرفی کرد.[۲۸]
چراغ الکتریکی تسلا و ساختن آن[ویرایش متنی]
پس از ترک شرکت ادیسون، تسلا سریعاً کار بر روی ثبت اختراع یک لامپ قوس الکتریکی را شروع کرد که احتمالاً همان روشی بود که در شرکت ادیسون ابداع کرده بود. در مارس ۱۸۸۵، وی با وکیل حق ثبت اختراع لموئل دابلیو سرل، همان وکیل ادیسون، برای دریافت کمک در ارائه ثبت اختراعات شروع به همکاری کرد. سرل تسلا را به دو بازرگان به نامهای رابرت و بنیامین ویل معرفی کرد که موافقت خود را برای تأمین مالی شرکت تولیدی و ادوات روشنایی قوسی به نام تسلا، یعنی «کارخانهی تولیدی و روشنایی برق تسلا»(Tesla Electric Light and Manufacturing) تأمین کردند. تسلا بقیه وقت خود تا پایان سال را صرف به دست آوردن حق ثبت اولین اختراع به نام خودش در ایالات متحده که یک ژنراتور بهبود یافته DC و ساخت و نصب سیستمهای مرتبط بود، در راوی، نیوجرسی کرد. سیستم جدید تسلا و ویژگیهای پیشرفته آن در مطبوعات فنی بسیار مورد توجه و نقدهای مثبت قرار گرفت.
سرمایهگذاران علاقه کمی به ایدههای تسلا برای انواع جدید موتورهای جریان متناوب و تجهیزات انتقال برق نشان دادند. پس از بهرهبرداری از این تجهیزات در سال ۱۸۸۶، آنها تسلا و شرکتش را رها کردند. تسلا حتی کنترل اختراعات ثبت شده خود را از دست داد، زیرا او در ازای سهام آنها را به شرکت اختصاص داده بود. او مجبور بود برای امرار معاش، کارهای تعمیرات برقی و کار یدی را به عهده گیرد. بعدها، تسلا از آن مقطع از سال ۱۸۸۶ به عنوان روزهای دشوار یاد کرد و نوشت: «تحصیلات عالی من در شاخههای مختلف علمی، مکانیک و ادبیات به نظرم بسیار بیهوده میآمد».
جریان متناوب(AC) و موتور القایی[ویرایش متنی]
در اواخر سال ۱۸۸۶، تسلا با آلفرد اس براون، سرپرست وسترن یونیون و چارلز اف پک وکیل در نیویورک ملاقات کرد. این دو نفر در راهاندازی شرکتها و ترویج نوآوریها و اختراعات ثبت شده برای کسب درآمد اقتصادی تجربهی خوبی داشتند. آنها بر اساس ایدههای جدید تسلا برای تجهیزات الکتریکی، از جمله نوعی ایده موتور حرارتی-مغناطیسی، موافقت کردند که در ازای دریافت امتیاز ثبت اختراع تسلا، او را از نظر مالی پشتیبانی کنند. آنها با هم در آوریل ۱۸۸۷ شرکت تسلاالکتریک را تشکیل دادند، با این توافق که سود حاصل از اختراعات ثبت شده ⅓ به تسلا، ⅓ به پک و براون و ⅓ برای تأمین بودجه در نظر گرفته شود. آنها آزمایشگاهی را برای تسلا در خیابان ۸۹ لیبریتی در منهتن ایجاد کردند، که وی در زمینه بهبود و ابداع انواع جدید موتورهای برقی، ژنراتورها و سایر وسایل کار کرد.
در سال ۱۸۸۷، تسلا نوعی موتور القایی برای کار با جریان متناوب (AC) ابداع کرد، سیستمی که به دلیل مزیت امکان انتقال به نقاط دور با استفاده از ولتاژ بالا بهسرعت در اوروپا و امریکا به عنوان سیستم غالب انتقال و توزیع انرژی الکتریکی در حال گسترش بود. در این موتور از جریان چندفازی (اصولی که تسلا ادعا کرده در سال ۱۸۸۲ به کار گرفتهاست) که میدان مغناطیسیی دواری تولید میکرد برای چرخش موتور استفاده میکرد. در این موتور الکتریکی نوآورانه سیستم استارت سرخود غیرتماسی و القاییِ سادهای به کار رفته بود که آن را از کموتاتور بینیاز میکرد؛ بنابراین، حذف زغال و کموتاتور باعث افزایش عمر عملیاتی و کاهش هزینههای نگهداری موتور الکتریکی شد.
پک و براون، علاوه بر ثبت اختراع موتور، به تبلیغ عمومی موتور کمک کردند. وی با انتشار اطلاعیه مطبوعاتی به نشریات فنی مقالات برای کار همزمان با حق ثبت اختراع، با آزمایش مستقل شروع کرد تا تأیید کند که پیشرفت عملکردی وجود داشتهاست. فیزیکدان ویلیام آرنلد آنتونی، که موتور را آزمایش میکرد، و توماس کاممرفورد مارتین، سردبیر مجله برق جهانی، از تسلا خواستند که موتور AC را در ۱۶ مه ۱۸۸۸ در انستیتوی مهندسان برق آمریکا نشان دهد. مهندسان شاغل در شرکت تولیدی و برق وستینگهاوس به جورج وستینگهاوس اطلاع دادند که تسلا دارای یک موتور AC کارآمد و یک سیستم برق مرتبط است. او برای سیستم جایگزین موجود که در حال حاضر در حال بازاریابی بود، به وستینگهاوس نیاز داشت. وستینگهاوس سعی کرد برای یک موتور القایی مبتنی بر میدان مغناطیسی کمتحرک، که توسط فیزیکدان ایتالیایی گالیله فراری در سال ۱۸۸۵ تولید شده و در مارس ۱۸۸۸ بر روی کاغذ ارائه شدهاست، حق ثبت اختراع به دست آورد، اما احتمالاً تصمیم گرفت ثبت اختراع تسلا بازار را کنترل کند.
در ژوئیه سال ۱۸۸۸، براون و پک با جورج وستینگهاوس برای طرحهای القایی چندتایی موتور و ترانسفورماتور تسلا به مبلغ ۶۰٬۰۰۰ دلار به صورت نقدی و بورس و ۲٫۵ اسب بخار برای هر اسب بخار AC تولید شده توسط هر موتور به توافقنامه مجوز رسیدند. وستینگهاوس همچنین تسلا را با مبلغ ۲٬۰۰۰ دلار در ماه استخدام کرد (اکنون ۵۶۹۰۰ دلار) است تا به عنوان مشاور در آزمایشگاههای پیتسبورگ شرکت وسترن الکتریک و تولید وستینگهاوس مشاور شود.
تسلا در طول سال در پیتسبورگ کار کرد و به ایجاد یک سیستم جایگزین موجود برای تأمین برق تراموای شهر کمک کرد. مواقعی وجود داشت که وی از بحث و گفتگو با سایر مهندسان وستینگهاوس مبنی بر چگونگی بهکارگیری قدرت AC بسیار ناامید شد. در آن میان، آنها روی یک سیستم AC شصت دور در دقیقه که تسلا پیشنهاد کرده بود مستقر شدند (برای فرکانس عملکرد موتور تسلا)، اما خیلی زود دریافتند که موتور القایی تسلا برای تراموا کار نمیکند زیرا فقط میتواند با سرعت ثابت کار کند. در عوض، آنها از یک موتور کششی جریان مستقیم استفاده کردند.
آشفتگی بازار[ویرایش متنی]
نمایش تسلا از موتور القایی خود و مجوزهای بعدی وستینگهاوس از حق ثبت اختراع، هر دو در سال ۱۸۸۸، در زمان رقابت شدید بین شرکتهای برقی اتفاق افتاد.[۲۹][۳۰] سه شرکت بزرگ وستینگهاوس، ادیسون و تامسون-هیوستون، در حالی که از نظر مالی همدیگر را زیرپا میگذاشتند، تلاش میکردند در تجارتی سرمایه محور رشد کنند. حتی یک جنگ روانی و تبلیغاتی به نام «جنگ جریانها» با تلاش ادیسون الکتریک در جریان بود و تلاش میکرد ادعا کند سیستم جریان مستقیم آنها از سیستم فعلی متناوب وستینگهاوس بهتر و ایمن تر است.[۳۱][۳۲] رقابت در این بازار به این معنی بود که وستینگهاوس منابع مالی و مهندسی برای توسعه سریع موتور تسلا و سیستم پلی فاز مرتبط با آن را ندارد.[۳۳]
دو سال پس از آنکه تسلا قرارداد خود را امضا کرد، شرکت وستینگهاوس الکترونیک دچار مشکل شد. فروپاشی بانک برینگ در لندن باعث شد سرمایه گذاران پس از آغاز هراس مالی ۱۸۹۰ از وام شرکت وستینگهاوس الکترونیک خارج شوند.[۳۴] کمبود ناگهانی پول، شرکت را مجبور به پرداخت مجدد بدهیهای خود کرد. وام دهندگان جدید از وستینگهاوس خواستند آنچه که به نظر میرسد هزینههای بیش از حد برای به دست آوردن تحقیقات و اختراعات ثبت شده توسط شرکتهای دیگر، از جمله حق چاپ در هر پروانه موتور در قرارداد تسلا را کاهش دهد.[۳۵][۳۶] در این مرحله، موتور القایی تسلا که در مرحله توسعه قرار داشت، شکست خورد.[۳۳][۳۴] وستینگهاوس سالانه ۱۵۰۰۰ دلار حقالوکاله میپرداخت، اگرچه تعداد کمی از نمونههای کار موتور و تعداد کمتری از سیستمهای قدرت چند فاز مورد نیاز برای اجرای این موتور وجود داشت.[۳۷] در آغاز سال ۱۸۹۱، جورج وستینگهاوس سختی مشکلات مالی خود را برای تسلا توضیح داد. او گفت که اگر او به خواستههای وام دهندگان خود عمل نمیکرد، دیگر نمیتوانست شرکت وستینگهاوس الکتریک را کنترل کند و تسلا دیگر برای جمعآوری حقالزحمههای آینده دیگر مجبور بود با «بانکداران» معامله کند.[۳۸] به نظر میرسید مزایای داشتن وستینگهاوس برای تسلا روشن است که این موتور همچنان به پیروزی در مسابقات قهرمانی خود ادامه میدهد، و او موافقت کرد که شرکت را از حق امتیاز از قرارداد جدا کند.[۳۹][۴۰] شش سال بعد، وستینگهاوس حق ثبت اختراع تسلا را با پرداخت مبلغ ۲۱۶۰۰۰ دلار به عنوان بخشی از توافقنامه اشتراک حق ثبت اختراع، که با جنرال الکتریک امضا شدهبود (شرکتی که در سال ۱۸۹۲ با ادیسون و تامسون-هوستون ادغام شده بود) خریداری کرد.[۴۱][۴۲][۴۳]
آزمایشگاههای نیویورک[ویرایش متنی]
پولی که تسلا از صدور مجوز برای حق ثبت اختراع AC خود بدست آورد، وی را بهطور مستقل ثروتمند کرد و به او زمان و بودجه برای پیگیری منافع خودش داد. در سال ۱۸۸۹، تسلا از فروشگاه اجاره ای پک و براون در خیابان لیبرتی نقل مکان کرد و ۱۲ سال دیگر در یک سری کارگاهها و آزمایشگاهها در منهتن کار کرد. اینها شامل یک آزمایشگاه در خیابان ۱۷۵ گراند (۱۸۸۹–۱۸۸۹)، طبقه چهارم خیابان ۳۳–۳۵ خیابان جنوبی (۱۸۹۲–۱۸۹۲)، و طبقههای ششم و هفتم خیابان ۴۶ و ۴۸ خیابان هیوستون شرقی (۱۹۰۳–۱۹۵۲). تسلا و کارمندان استخدامیش برخی از مهمترین کارهای وی را در این کارگاهها انجام دادند.
سیم پیچ تسلا[ویرایش متنی]
در تابستان سال ۱۸۸۹، تسلا به نمایشگاه جهانی پاریس سفر کرد و آزمایشهای هاینریش هرتز بین سالهای ۱۸۸۶–۱۸۸۶، که وجود پرتوهای الکترومغناطیسی، مثل امواج رادیویی را ثابت میکرد مطلع شد[۴۴]. تسلا این اکتشاف جدید را «طراوت آور» یافت و تصمیم گرفت تا آن را کامل تر کند. با تکرار این آزمایشها و گسترش آنها، تسلا سعی کرد سیم پیچ رومکروف را با یک آلترناتور پر سرعت که او به عنوان بخشی از یک سیستم روشنایی قوسی پیشرفته توسعه داده بود، نیرو ببخشد. اما او دریافت که جریان فرکانس بالا هسته آهن را بیش از حد گرم میکند و عایق بین سیم پیچهای اولیه و فرعی در سیم پیچ را ذوب میکند. تسلا این مشکل را با سیم پیچ تسلا با شکاف هوا به جای مواد عایق بین سیم پیچهای اولیه و فرعی و یک هسته آهنی که میتواند به موقعیتهای مختلف داخل یا خارج از سیم پیچ منتقل شود، حل کرد.[۴۵] همچنین، کویل تسلا توسط نیکولا تسلا در سال ۱۸۹۱ اختراع شد.
شهروندی[ویرایش متنی]
در ۳۰ ژوئیه ۱۸۹۱، در سن ۳۵ سالگی، تسلا به تابعیت ایالات متحده درآمد.[۴۶][۴۷] در همان سال، کوئل تسلای خود را ثبت کرد.[۴۸]
روشنایی بیسیم[ویرایش متنی]
پس از سال ۱۸۹۰، تسلا سعی کرد با استفاده از ولتاژهای بالای جریان AC تولید شده توسط سیم پیچ تسلا، نیرو را توسط کلاچ القایی و خازن منتقل کند.[۴۹] وی در صدد ایجاد یک سیستم روشنایی بیسیم بر اساس اتصال القایی و خازنی در میدان نزدیک بود و با روشن کردن لولههای Geissler و لامپهای رشتهای از یک مرحله را ارائه داد.[۵۰] وی بخش اعظم آن دهه را صرف کار روی تغییرات این لامپ جدید با کمک سرمایه گذاران مختلف کرد، اما نتوانست هیچیک از این ابتکارات و طرحها رو به مرحله یک محصول تجاری برساند.[۵۱]
در سال ۱۸۹۳، در سنت لوئیس، میسوری، انستیتو فرانکلین فیلادلفیا، پنسیلوانیا و انجمن ملی نور الکتریکی، تسلا به مخاطبان خود گفت که «اطمینان دارد که میتواند بدون استفاده از سیم، سیگنالهای قابل فهم بفرستد یا انرژی را از هر فاصله ای منتقل کند.»[۵۲][۵۳]
بین سالهای ۱۸۹۲–۱۸۹۴، تسلا بعنوان نایب رئیس مؤسسه مهندسان برق آمریکا خدمت کرد، که امروز مؤسسه پیشگام IEEE (همراه با انستیتوی مهندسان رادیو) نامیده میشود.[۵۴]
سیستم چند فاز و نمایشگاه کلمبیا[ویرایش متنی]
با آغاز سال ۱۸۹۳، مهندس شرکت وستینگهاوس چارلز اف. اسکات (Charles F. Scott) و سپس بنیامین جی لام (Benjamin G. Lamme) پروژه ای براساس نسخهٔ بهینه شدهٔ موتور القایی تسلا ساخته بودند. لام با توسع دادن مبدل دوار راهی برای ساخت سیستم چند فازی که نیاز بود با سیستمهای تک فاز AC و DC قدیمی تر سازگار باشد پیدا کرد.[۵۵] شرکت وستینگهاوس اکنون راهی برای فراهم کردن برق کلیه مشتریان بالقوه داشت و شروع به مارک گذاری سیستم AC چند فاز خود به عنوان «سیستم پلی فاز تسلا» کرد. از نظر آنها حق ثبت اختراع تسلا باعث برتری خودشان نسبت به دیگر سیستمهای AC شد.[۵۶]
وستینگهاوس الکتریک از تسلا خواست تا در نمایشگاه جهانی کلمبیا ۱۸۹۳ در شیکاگو شرکت کند که در آنجا، شرکت آنها فضای بزرگی در «ساختمان برق» مختص نمایشگاههای برقی در اختیار داشت. وستینگهاوس الکتریک در مناقصه برای روشن کردن نمایشگاه با جریان متناوب پیروز شد و این یک رویداد مهم در تاریخ برق AC بود، زیرا این شرکت ایمنی، قابلیت اطمینان و کارایی سیستم فعلی متناوب را که به صورت چند فاز بود را به عموم مردم آمریکا نشان داد.[۵۷][۵۸][۵۹]
فضای نمایشگاهی ویژه ای برای نمایش اشکال و مدلهای مختلف موتور القایی تسلا ایجاد شده بود. سازوکار میدان مغناطیسی در حال چرخشی که آنها را به حرکت درمیآورد، به وسیلهٔ نمایشهایی از جمله تخم مرغ کلمبوس توضیح داده میشد در این نمایش از سیم پیچ دو فاز موجود در موتور القایی برای چرخاندن یک تخم مرغ مسی استفاده میشد و تخم مرغ به دور خودش میچرخید و در آخر به حالت ایستاده درمیآورد.[۶۰]
در طول شش ماه حضور خود در نمایشگاه در یک کنگره بینالمللی برق او یک هفته را به بازدید از نمایشگاه اختصاص داد و یک سری نمایش را در نمایشگاه وستینگهاوس قرار داد.[۶۱][۶۲] یک اتاق تاریک ویژه تنظیم شده بود که تسلا سیستم روشنایی بیسیم خود را با استفاده از نمایشی که قبلاً در سراسر آمریکا و اروپا انجام داده بود نشان میداد.[۶۳]
ژنراتور نوسان ساز بخار[ویرایش متنی]
تسلا با تلاش برای یافتن راهی بهتر برای تولید جریان متناوب، ژنراتور برقی متقابل با بخار تولید کرد. آن را در سال ۱۸۹۳ ثبت اختراع کرد و در نمایشگاه جهانی کلمبیا شیکاگو آن سال معرفی کرد.[۶۴]بخار به نوسانگر نیرو وارد میکرد و پیستونی را که متصل به آرمیچر بود را با سرعت بالا و پایین میبرد و وقتی آرمیچر با سرعت بالا و پایین میرفت میدان مغناطیسی متناوب ایجاد میکرد. با این کار جریان الکتریکی متناوب در سیم پیچ مجاور القا میشود. این کار با قطعات پیچیده موتور/ژنراتور بخار از بین رفت، اما هرگز به عنوان یک راه حل مهندسی امکانپذیر برای تولید برق مورد استفاده قرار نگرفت.[۶۵][۶۶]
مشاوره در مورد نیاگارا[ویرایش متنی]
در سال ۱۸۹۳، ادوارد دین آدامز که سرپرستی شرکت تولیدی و نیروگاه برق آبی آبشار نیاگارا را بر عهده داشت، به دنبال ایدهٔ تسلا در مورد بهترین سیستم انتقال انرژی ای که از آبشارها تولید میشود بود. در طی چندین سال، یک سری پیشنهاد و رقابتهای باز در مورد چگونگی استفادهٔ بهینه از انرژی تولید شده از آبشار وجود داشتهاست. در بین سیستمهایی که چندین شرکت آمریکایی و اروپایی پیشنهاد کرده بودند، سیستم دو فاز و سه فاز AC و DC ولتاژ بالا و هوای فشرده شده بود. آدامز از تسلا خواست تا در مورد وضعیت موجود همه سیستمهای رقیب اطلاعاتی کسب کند. تسلا به آدامز توصیه کرد که یک سیستم دو فاز میتواند قابل اطمینانترین باشد و یک سیستم وستینگهاوس برای لامپهای رشتهای با استفاده از جریان متناوب دو فاز وجود دارد. این شرکت بر اساس توصیههای تسلا و نمایشها ی وستینگهاوس در نمایشگاه کلمبیا مبنی بر ساختن یک سیستم AC کامل، قراردادی به وستینگهاوس الکتریک اعطا کرد. در همین زمان، قرارداد دیگری به جنرال الکتریک داده شد تا سیستم توزیع AC را بسازد.[۶۷]
شرکت نیکولا تسلا[ویرایش متنی]
در سال ۱۸۹۵، ادوارد دین آدامز، هنگام بازدید از آزمایشگاه تسلا تحت تأثیر آنچه دید، قرار گرفت و متقاعد شد تا در یافتن شریک برای نیکولا تسلا، تأمین اعتبار، توسعه و بازاریابی انواع اختراعات و اختراعات قبلی تسلا و همچنین موارد جدید، به او کمک کند. آلفرد براون وارد این قرارداد شد و حق امتیاز اختراعاتی که در پک و براون توسعه یافته بودند را به همراه آورد. این گود با ویلیام بیرچ رانکین و چارلز اف. کوانی پر شد [۶۸] و سرمایه گذاران معدودی پیدا کرد. اواسط دهه ۱۸۹۰ از نظر مالی زمان سختی بود و هیچگاه اختراعات ثبت شده برای روشنایی بیسیم هرگز به بازار عرضه نشد. این شرکت برای چندین دهه حق ثبت اختراعات تسلا را به عهده داشت.
آتشسوزی آزمایشگاه[ویرایش متنی]
در ساعات اولیه صبح روز ۱۳ مارس ۱۸۹۵، ساختمان خیابان پنجم جنوبی که آزمایشگاه تسلا در آن قرار داشت، آتش گرفت. آتش از زیرزمین ساختمان شروع شد و سریع و شدید آزمایشگاه تسلا در طبقه ۴ را دربر گرفت و به طبقه دوم فرو ریخت. این آتشسوزی نه تنها پروژههای در حال انجام تسلا را به عقب انداخت، بلکه مجموعه ای از یادداشتهای اولیه و مطالب تحقیق، مدلها و قطعات را از بین برد، از جمله بسیاری از مواردی که در نمایشگاه جهانی کلمبیا ۱۸۹۳ به نمایش گذاشته شده بود. تسلا به نیویورک تایمز گفت: "من بیش از حد ناراحت هستم که صحبت کنم. چه میتوانم بگویم؟"[۱۰] پس از آتشسوزی، تسلا به خیابان ۴۶ و ۴۸ شرقی هوستون نقل مکان کرد و آزمایشگاه خود را در طبقههای ۶ و ۷ بازسازی کرد.
آزمایش اشعه ایکس[ویرایش متنی]
از سال ۱۸۹۴، تسلا پس از اینکه در آزمایشهای قبلی خود متوجه فیلم آسیب دیده شد تحقیق در مورد آنچه که از آن به عنوان انرژی تابشی از انواع «نامرئی» نامیده شده بود، آغاز کرد.[۶۹](بعداً با عنوان «پرتوهای رونتگن» یا «اشعه ایکس» شناخته شد) آزمایشهای اولیه او با لامپ کروکز، یک لوله تخلیه الکتریکی کاتد سرد بود. ممکن است تسلا سهواً تصویر اشعه ایکس را ضبط کرده باشد، چند هفته قبل از اعلامیهٔ ویلهلم رونتگن در دسامبر ۱۸۹۵ دربارهٔ کشف اشعه ایکس هنگام تلاش برای عکاسی از مارک تواین که به وسیلهٔ لوله گیسلر(Geissler tube). نوع قبلی لوله تخلیه گاز استفاده میشود. تنها چیزی که در تصویر ثبت شده بود، پیچ قفل فلزی روی لنز دوربین بود.[۷۰]
در مارس ۱۸۹۶، پس از شنیدن کشف اشعه ایکس توسط رونتگن و تصویربرداری با اشعه ایکس (رادیوگرافی)، تسلا آزمایشهای خود را در تصویربرداری با اشعه ایکس انجام داد و یک لامپ خلاء تک ترمینال با انرژی بالا طراحی کرد که الکترود هدف ندارد و از خروجی کویل تسلا کار میکند (اصطلاح مدرن پدیده تولید شده توسط این دستگاه، bremsstrahlung یا تابش ترمزی است). تسلا در تحقیق خود چندین مجموعه آزمایشگاهی را برای تولید اشعه ایکس ابداع کرد. تسلا اظهار داشت که، با مدارهای خود، «ابزار … شخص را قادر میسازد اشعه رونتگن با قدرت بسیار بیشتر از آنچه که قابل دستیابی با دستگاههای معمولی است، تولید کند».[۷۲]
تسلا خطرات کار با مدار و دستگاههای تولید اشعه ایکس تک گره خود را یادآور شد. وی در یادداشتهای زیادی که دربارهٔ تحقیقات اولیه این پدیده انجام داد، آسیب پوست را به دلایل مختلف نسبت داد. او در اوایل اعتقاد داشت که صدمه به پوست، ناشی از پرتوهای رونتگن نیست بلکه ازون حاصل از تماس با پوست و تا حدی کمتر، توسط اسید نیتروژن ایجاد میشود. تسلا به غلط معتقد بود که پرتوهای ایکس مانند مواردی که امواج در پلاسما تولید میشوند امواج طولی هستند، این امواج پلاسما میتوانند در زمینههای مغناطیسی بدون نیرو (Force-free magnetic field) رخ دهند.[۷۳][۷۴]
رادیو کنترل از راه دور[ویرایش متنی]
در سال ۱۸۹۸، تسلا قایق را به نمایش گذاشت که از یک کنترل رادیویی با سیستم پایه هم چسبیده استفاده میکرد - که او آن را "telautomaton" نامید. قایق در طول نمایشگاه برق مادیسون اسکوئر گاردن نیویورک، در معرض دید عموم قرار گرفت. تسلا سعی کرد تا ایده خود را به عنوان نوعی اژدر تحت کنترل رادیویی به ارتش آمریکا بفروشد، اما آنها کمترین علاقه ای نشان ندادند. رادیو کنترل از راه دور تا زمان جنگ جهانی اول و پس از آن، هنگامی که شماری از کشورها از آن در برنامههای نظامی استفاده میکردند، یک موضوع تازه بود.
برق بیسیم[ویرایش متنی]
از دهه ۱۸۹۰ تا ۱۹۰۶، تسلا بخش زیادی از زمان و ثروت خود را صرف یک سری پروژهها کرد که سعی میکرد انتقال قدرت الکتریکی بدون سیم را توسعه دهد. این پروژهها در حقیقت توسعهٔ ایده او برای استفاده از کویلها برای انتقال قدرت بود که قبلاً در لامپ بیسیم نشان داده بود. او این را نه تنها راهی برای انتقال مقادیر زیادی از قدرت در سراسر جهان میدانست بلکه همچنین، همانطور که در سخنرانیهای قبلی خود اشاره کرده بود، این را راهی برای انتقال ارتباطات در سراسر جهان میدانست.
در زمانی که تسلا در حال تدوین ایدههای خود بود، هیچ راه عملی ای برای انتقال بیسیم سیگنالهای ارتباطی در مسافتهای طولانی وجود نداشت، چه رسد به مقادیر زیاد قدرت. تسلا در مراحل اولیهٔ مطالعهٔ خود روی موجهای رادیویی به این نتیجه رسیده بود که بخشی از مطالعات هرتز روی آنها، نادرست بودهاست.[۷۵][۷۶][۷۷] همچنین، این شیوه جدید از تابش در آن زمان، به عنوان پدیده ای در مسافتهای کوتاه کاربرد دارد در نظر گرفته میشد و به نظر میرسید در کمتر از یک مایل از بین برود.[۷۸] تسلا خاطرنشان کرد که، حتی اگر تئوریهای مربوط به امواج رادیویی نیز صادق باشند، برای اهداف مورد نظر او کاملاً بی فایده است، زیرا این نوع «نور نامرئی» درست مانند هر تشعشع دیگر، از مسافت کاهش مییابد و به خطوط مستقیم به فضا میرفت و «ناامیدانه گم میشد»[۷۹].
در اواسط دهه ۱۸۹۰، تسلا در حال کار بر روی این ایده بود که ممکن است بتواند برق را در مسافت طولانی از طریق زمین یا جو انتقال دهد، و شروع به کار بر روی آزمایشهایی کرد تا این ایده را آزمایش کند. از جمله در آزمایشگاه خود واقع در خیابان هوستون شرقی یک مبدل رزونانس بزرگ با تقویت کنندهٔ فرستنده راه اندازی کرد.[۸۰][۸۱][۸۲] به نظر میرسد ایدهٔ این کار از این باور که اتمسفر زمین رسانا است میآمد (این باور در آن زمان بسیار رایج بود) [۸۳][۸۴] او طرحی برای انتقال و دریافت الکترودهای موجود در هوا، در ارتفاع بالاتر از ۹۱۰۰ متر (۳۰۰۰۰ فوت) پیشنهاد داد که مبتنی بر سیستمی متشکل از بالونهای شناور در ارتفاع بود، تسلا فکر میکرد فشار هوای کم در ارتفاع اجازهٔ ارسال ولتاژ بالا (میلیونها ولت) تا مسافتهای طولانی را به او خواهد داد.
کلرادو اسپرینگز[ویرایش متنی]
برای مطالعه بیشتر ماهیت رسانای هوای کم فشار، تسلا در طول سال ۱۸۹۹ یک ایستگاه آزمایشی در ارتفاعات کلرادو اسپرینگز برپا کرد؛ و در آنجا میتوانست با خیال راحت کویلهای بزرگتری را نسبت به آزمایشگاهش در نیویورک آزمایش کند و یک شرکت بنام شرکت انرژی ال پاسو راه اندازی کرده بود تا جریان متناوب را بهصورت رایگان عرضه کند. وی برای تأمین اعتبار آزمایشها خود، کارآفرین بنام آمریکا جان جیکوب آستور چهارم را متقاعد کرد که ۱۰۰٬۰۰۰ دلار (۳٬۰۷۳٬۲۰۰ دلار امروز) سرمایهگذاری کند تا به سهامدار اصلی شرکت نیکولا تسلا بدل شود. آستور ابتدا فکر کرد که در سیستم جدید روشنایی بیسیم سرمایهگذاری کردهاست؛ ولی، تسلا از این پول برای تأمین اعتبار آزمایشهای کلرادو اسپرینگز خود استفاده کرد. به محض ورود وی، او به خبرنگاران گفت که قصد دارد آزمایشهای تلگراف بیسیم را انجام دهد و سیگنالهایی را از پایکس پیک به پاریس منتقل کند.
در آنجا، تسلا آزمایشها خود را با کویل بزرگ چند مگاولتی انجام داد و توانست رعد و برق مصنوعی چندین میلیون ولتی ایجاد و تخلیه کند که بزرگی آن تا ۴۱ متر (۱۳۵ پا) میرسید. در اثر یکی از این آزمایشها، بهصورت ناخواسته، باعث سوختن یک ژنراتور برق و قطع برق یکی مناطق ال پاسو شد. مشاهداتی که وی در مورد اصوات و انفعالات الکترونیکی رعد و برق انجام داد، باعث شد که او (به اشتباه) نتیجه بگیرد که میتواند از کل کره زمین برای هدایت انرژی الکتریکی استفاده کند.
تسلا در مدت زمان حضور در آزمایشگاه، سیگنالهای غیرمعمول از گیرنده خود مشاهده کرد که گمان میبرد از سیاره دیگریست. وی در دسامبر ۱۸۹۹ نامه ای به خبرنگار در و به انجمن صلیب سرخ در دسامبر ۱۹۰۰ به آنها اشاره کرد. خبرنگاران از آن به عنوان یک داستان پرهیجان برخورد کرده و به این نتیجه رسیدند که تسلا در حال شنیدن سیگنالهایی از مریخ است.
تسلا با سردبیر مجله The Century توافق کرد تا مقاله ای دربارهٔ یافتههای خود تهیه کند. این مجله عکاسی را به کلرادو فرستاد تا از کارهایی که در آنجا انجام میشود عکاسی کند. این مقاله با عنوان «مشکل افزایش انرژی انسانی» در چاپ ژوئن سال ۱۹۰۰ از این مجله منتشر شد. وی برتری سیستم بیسیم مورد نظر خود را توضیح داد، اما این مقاله بیشتر یک رساله فلسفی طولانی بود تا یک توصیف علمی قابل فهم از کار او.
واردنکلیف[ویرایش متنی]
تسلا با هدف ترغیب سرمایهگذاری، دور جدیدی از برنامههای جذب سرمایه را در نیویورک ترتیب داد تا سرمایه گذاران را برای آنچه که فکر میکرد میتواند یک سیستم مناسب برای انتقال بیسیم باشد، ترغیب کند. او آنها را برای صرف غذا به هتل والدورف-آستوریا (هتلی که در آن زمان در آن زندگی میکرد)، رستوران دلمونیکو (Delmonico's) و کلاب پلیرز (The Players Club) دعوت نمود. در مارس ۱۹۰۱، وی در قبال دریافت ۵۱٪ سهم از حق ثبت اختراعات بیسیم تولید شده، مبلغ ۱۵۰٬۰۰۰ دلار (۴٬۶۰۹٬۸۰۰ دلار امروز) از جیپی مورگان (J. Pierpont Morgan) دریافت کرد و شروع به برنامهریزی برای ساخت تأسیسات برج Wardenclyffe در شورهام، نیویورک (Shoreham, New York) ۱۰۰ مایلی (۱۶۱ کیلومتر) شرق شهر، در ساحل شمالی لانگ آیلند کرد.
تا ژوئیه سال ۱۹۰۱، تسلا برنامههای خود را برای ساخت فرستنده ای قوی تر از سیستم رادیویی راه اندازی شده مارکونی، که تصور میکرد نسخه ای از همان بود، گسترش داد. او به مورگان نزدیک شد تا برای ساختن سیستم بزرگتر پول بیشتری بخواهد، اما مورگان از تأمین بودجه بیشتر خودداری کرد. در دسامبر سال ۱۹۰۱، مارکونی نامه S را از انگلستان به نیوفاندلند (Newfoundland) انتقال داد، و در مسابقه تسلا را شکست داد تا اولین کسی باشد که چنین انتقالی را انجام میدهد. یک ماه پس از موفقیت مارکونی، تسلا تلاش کرد تا با کنترل «لرزش در سراسر جهان»، مورگان را به برنامه ای حتی بزرگتر برای انتقال پیام و قدرت برگرداند. طی پنج سال آینده، تسلا برای درخواست و تأمین بودجه اضافی برای تکمیل ساخت برج واردنکلیف، بیش از ۵۰ نامه به مورگان نوشت. تسلا این پروژه را به مدت ۹ ماه دیگر تا سال ۱۹۰۲ ادامه داد. این برج به ارتفاع کامل ۱۸۷ فوت (۵۷ متر) بنا شدهاست. در ژوئن سال ۱۹۰۲، تسلا آزمایشگاه خود را از خیابان هیوستون به واردنکلیف منتقل کرد.
سرمایه گذاران در وال استریت پول خود را وارد سیستم مارکونی میکردند و برخی در مطبوعات با طرح ادعای تسلا مخالفت میکردند و ادعا میکردند که این یک فساد است. این پروژه در سال ۱۹۰۵ و ۱۹۰۶ متوقف شد، مارک شیفر (Marc Seifer) نویسنده کتاب «آگاهی انسان و ذهن» (human consciousness and the mind) زندگینامه نیکولا تسلا، معتقد است مشکلات مالی و وقایع دیگر منجر به فروپاشی عصبی تسلا شده باشد. تسلا برای مخفی نمودن بدهیهای خود در هتل والدورف-آستوریا، که در نهایت به ۲۰٬۰۰۰ دلار افزایش یافت (۵۱۰۵۰۰ دلار به دلار امروز)، ملک واردنکلیف را به رهن گذاشت. وی در سال ۱۹۱۵ اموال را به دلیل سلب مالکیت از دست داد و در سال ۱۹۱۷ این برج توسط مالک جدید تخریب شد.
سالهای بعد[ویرایش متنی]
پس از بسته شدن واردنکلیف، تسلا به نامه نگاری با مورگان ادامه داد. پس از درگذشت «این مرد بزرگ»، تسلا ب جک پسر مورگان مکاتبه کرد، تلاش کرد تا بودجه بیشتری برای این پروژه بدست آورد. در سال ۱۹۰۶، تسلا در خیابان ۱۶۵ برادوی در منهتن دفاتری افتتاح کرد و تلاش کرد تا با توسعه و بازاریابی حق ثبت اختراعات خود، سرمایههای بیشتری را جمع کند. وی در ادامه از سال ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۴ دفاتر خود در برج شرکت بیمه عمر متروپولیتن (Metropolitan Life Tower) ادامه داد. سپس چند ماه در ساختمان ساختمان وولورث (Woolworth) نقل مکان کرد ولی به دلیل عدم توانایی پرداخت اجاره بها، از آنجا بیرون رفت. سپس از سال ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۵ به محلی اداری واقع در خیابان ۸ غربی ۴۰ نقل مکان کرد. پس از انتقال به خیابان ۸ غربی ۴۰، او به معنای واقعی کلمه ورشکسته شد. بیشتر اختراعات ثبت شده او تمام شده بود و او با اختراعات جدیدی که در تلاش برای توسعه آنها بود با مشکل روبرو بود.[۸۵]
توربین بدون تیغه[ویرایش متنی]
تسلا در سال ۱۹۰۶ و در پنجاهمین سالگرد تولدش، اختراع جدید خود توربین بدون تیغه ای با ۲۰۰ اسب بخار نیرو (۱۵۰ کیلووات) در ۱۶٬۰۰۰ دور در دقیقه را معرفی کرد. در طول سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۱، در نیروگاه واترساید نیویورک، بسیاری از موتورهای توربین بدون پره او با قدرتهایی بین ۱۰۰ تا ۵۰۰۰ اسب بخار مورد آزمایش قرار گرفتند. تسلا بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۲ با شرکتهای مختلفی در میلواکی منجمله شرکت آلیس چالمرز کار کرد. او بیشتر وقت خود را صرف تلاش برای ساخت توربین تسلا با کمک هانس دالسترند، سر مهندس این شرکت کرد، اما مشکلات مهندسی هرگز اجازه تبدیل آن به یک وسیله عملی نداد. تسلا این ایده را به یک شرکت تولید ابزار دقیق واگذار کرد و این ایده بعدها در قالب سرعت سنج اتومبیلهای لوکس و سایر ابزارها بکار گرفته شد.
دادخواستهای حقوقی بیسیم[ویرایش متنی]
هنگامی که جنگ جهانی اول شروع شد، انگلیسیها به منظور کنترل جریان اطلاعات بین دو کشور آمریکا و آلمان، کابل تلگراف کف اقیانوس اطلس[h] را قطع کردند. آنها همچنین تلاش کردند که ارتباطات بیسیم آلمان به آمریکا و بالعکس را با علم به اینکه شرکت مارکونی آمریکا از شرکت رادیویی آلمانی تلفنکِن[i]بخاطر نقض حق ثبت اختراع شکایت کرده، را خاموش کنند[۸۶]. تلفنکن دو فیزیکدان به نامهای جاناتان زنک و کارل فردیناند براون را برای دفاع از خود به همراه آورد و تسلا را به عنوان شاهد به مدت دو سال و به مبلغ ۱۰۰۰ دلار در ماه استخدام کرد. وقتی در سال ۱۹۱۷ ایالات متحده وارد جنگ علیه آلمان شد، این پرونده متوقف شد و بعد از آن پرونده مسکوت شد.[۸۷][۸۸]
در سال ۱۹۱۵، تسلا از شرکت مارکونی به دلیل نقض حق ثبت اختراعات تنظیم بیسیم خود شکایت کرد. حق ثبت اختراع اولیه رادیوی مارکونی در سال ۱۸۹۷ در ایالات متحده اعطاء شده بود، اما درخواست حق ثبت اختراع وی در سال ۱۹۰۰ که شامل بهبود انتقال رادیویی بود، قبل از آنکه سرانجام در سال ۱۹۰۴ پذیرفته شود، چندین بار به دلیل نقض حق ثبت اختراعات دیگر، منجمله دو اختراع تنظیم قدرت بیسیم تسلا رد شده بود.[۷۶][۸۹][۹۰] پروندهٔ تسلا در سال ۱۹۱۵ به جایی نرسید[۹۱]، اما در پرونده ای مرتبط، شرکت مارکونی از دولت ایالات متحده بخاطر نقض حق ثبت اختراع شکایت کرد. در سال ۱۹۴۳، دیوان عالی ایالات متحده آمریکا حکم به ثبت اختراعات قبلی الیور لوج، جان استون و تسلا نمود.[۹۲] دادگاه اعلام کرد تصمیمش فقط به این دلیل که ادعای مارکونی در مورد بهبودهای ثبت شده خاص مورد سؤال بود، ارتباطی با ادعای مارکونی به عنوان صاحب امتیاز اولین انتقال رادیویی ندارد، این شرکت نتوانست ادعای نقض همان حق ثبت اختراعها را بکند.[۷۶][۹۳]
شایعات جایزه نوبل[ویرایش متنی]
در ۶ نوامبر ۱۹۱۵، گزارشی از آژانس خبری رویترز لندن خبر از اعطاء جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۱۵ به توماس ادیسون و نیکولا تسلا درج کرد. با این حال، در تاریخ ۱۵ نوامبر، گزارشی از رویترز استکهلم اعلام کرد به دلیل خدمات سر ویلیام هنری براگ و پسرش ویلیام لارنس براگ در "تجزیه و تحلیل ساختار کریستال با استفاده از اشعه X" جایزه نوبل در آن سال به این دو شخص اهدا شدهاست. در آن زمان شایعاتی غیرقابل اثبات وجود داشت که یا تسلا یا ادیسون از دریافت این جایزه امتناع کرده بودند.
ادعاهای دیگری بعدها توسط بیوگرافی نویس تسلا مطرح شدهاست که ادیسون و تسلا دریافت کنندگان اصلی هستند و به دلیل خصومت نسبت به یکدیگر این جوایز اهدا نشدهاست. تسلا و ادیسون هر کدام به دنبال به حداقل رساندن دستاوردهای دیگری و حق برنده شدن در این جایزه بودند؛ حتی در صورت قبول جایزه از طرف یکی از آنها، دیگری حاضر به قبول جایزه نبود. هر دوی این احتمالها رد شد، چون به هیچ وجه امکان نداشت که ادیسون حسود، متکبر و ثروتمند حاضر شود در ازاء امتناع از دریافت جایزه، تسلا جایزه ۲۰٬۰۰۰ دلاری نوبل را دریافت کند.
در سالهای پس از این شایعات، نه تسلا و نه ادیسون این جایزه رادریافت نکردند (گرچه ادیسون در سال ۱۹۱۵ یکی از ۳۸ پیشنهاد ممکن را دریافت کرد و تسلا یکی از ۳۸ پیشنهاد احتمالی را در سال ۱۹۳۷ دریافت کرد).
ایدههای دیگر، جوایز و اختراعات ثبت شده[ویرایش متنی]
تسلا در این مدت مدالها و جوایز بی شماری کسب کرد. آنها شامل موارد زیر هستند:
تسلا تلاش کرد تا چندین دستگاه را بر اساس تولید ازون به بازار عرضه کند. او دستگاهی اختراع شده در سال ۱۸۹۶ در شرکت ازون تسلا را که دستگاهی مبتنی بر سیم پیچ تسلا بود و با حباب ازون، از انواع مختلف روغن برای ساخت ژل درمانی استفاده میکرد، فروخت. او همچنین سعی کرد تا چند سال بعد به عنوان یک ضد عفونی کننده اتاق برای بیمارستانها، تغییراتی در این زمینه ایجاد کند.
تسلا این تئوری را مطرح کرد که بکار بردن برق در مغز باعث افزایش هوش میشود. وی در سال ۱۹۱۲ طرحی را ایجاد کرد که بر مبنای آن دانش آموزان کسل و کند ذهن را با اشباع برق در وجودشان بهطور غیر ملموس و ناخودآگاه تبدیل به افرادی فعال و باهوش کند. این طرح بر اساس «سیم کشی دیوارهای یک مدرسه» و «اشباع کلاس درس با امواج الکتریکی نامتناهی که در فرکانس بالا ارتعاش میکنند»، انجام میگرفت. آقای تسلا ادعا میکند، مدرسه باید به یک میدان الکترومغناطیسی بهداشتی و تحریک کننده یا «حمام» تبدیل شود. این طرح، حداقل بهطور موقت، توسط سرپرست مدارس آن زمان شهر نیویورک، ویلیام ا. ماکسول تصویب شد.
قبل از جنگ جهانی اول، تسلا به دنبال سرمایه گذاران خارج از کشور بود. پس از شروع جنگ، تسلا بودجه ای را که از ثبت اختراعات خود در کشورهای اروپایی دریافت میکرد از دست داد.
در نسخه ماه اوت مجله (Electric Experimenter) در اوت ۱۹۱۷، تسلا اظهار داشت که میتوان از برق برای یافتن زیردریاییها با استفاده از بازتاب «پرتو الکتریکی» با «فرکانس بالا» استفاده کرد که این سیگنال در صفحه فلورسنت مشاهده میشود (سیستمی که گفته شدهاست که شباهتی سطحی با رادارهای مدرن دارد). تسلا در مورد این فرضیه که امواج رادیویی با فرکانس بالا به آب نفوذ میکنند در اشتباه بود. امیله ژیراردئو (Émile Girardeau)، که به توسعه اولین سیستم راداری فرانسه در دهه ۱۹۳۰ کمک کردهاست، در سال ۱۹۵۳ خاطرنشان کرد: حدس و گمانهای عمومی تسلا مبنی بر اینکه به یک سیگنال با فرکانس بالا نیاز دارند صحیح بود. ژیراردئو گفت: «(تسلا) در حال پیشگویی یا رویاپردازی بود، زیرا او هیچ وسیله ای برای اجرایی کردن آن ایده را نداشت، اما باید اضافه کرد که اگر خواب میدید، لااقل خواب درست میدید».
در سال ۱۹۲۸، تسلا ۱٬۶۵۵٬۱۱۴ مین ثبت اختراع آمریکا را بنام خودش برای ثبت اختراع یک هواپیمای دو باله که قادر به برخاستن به صورت عمودی بود (هواپیمای عمودپرواز) دریافت کرد که هواپیما پس از «کج شدن تدریجی سیستم موتور بالا برنده» در پرواز تا زمان پرواز افقی مانند هواپیمای معمولی عمل میکرد. تسلا فکر میکرد این هواپیما با قیمت کمتر از ۱۰۰۰ دلار فروخته شود، اگرچه پرواز این هواپیما غیر عملی توصیف شدهاست، اما طرح هواپیمای تسلا شباهتهای ظاهری غیرقابل انکاری با هواپیمای مدرن وی-۲۲ آسپری (Bell Boeing V-22 Osprey) مورد استفاده ارتش آمریکا دارد. این آخرین اختراع ثبت شده تسلا بود و در این زمان تسلا آخرین دفتر خود را در خیابان ۳۵۰ مدیسون، که دو سال قبل به آنجا منتقل شده بود، را بست.
شرایط زندگی[ویرایش متنی]
تسلا از سال ۱۹۰۰ در هتل والدورف آستوریا در شهر نیویورک زندگی میکرد که منجر به صورتحساب و بدهی بزرگی شد. وی در سال ۱۹۲۲ به هتل سنت رجیس (St. Regis) نقل مکان کرد و از آن پس الگوی خود را برای انتقال به هتلهای مختلف در هر چند سال یکبار دنبال کرد و صورتحسابهای بدون پرداخت پشت سر هم اضافه گردید.
تسلا هر روز برای غذا دادن به کبوتران به پارک میرفت. او شروع به غذا دان آنها روی پنجره اتاق هتل خود کرد و از پرندگان زخمی پرستاری میکرد تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند. تسلا میگفت بهصورت روزانه از یک کبوتر سفید رنگ مصدوم مراقبت کردهاست. وی بیش از ۲٬۰۰۰ دلار برای مراقبت از پرندهها هزینه کرد. تسلا اظهار داشت:
"من سالهاست که به کبوترها غذا میدهم. اما یک پرنده زیبا، به رنگ سفید خالص و نوکهای خاکستری روشن روی بالهای آن وجود داشت. او یک کبوتر ماده متفاوت بود. آرزویم این بود که او را صدا بزنم و او به سمت من پرواز کند. من آن کبوتر را دوست داشتم همچون مردی که عاشق زنی است که عاشق مرد محبوب خود است. تا زمانی که او را داشتم، هدفی برای زندگی من وجود داشت."
صورتحسابهای پرداخت نشده تسلا و همچنین شکایات مربوط به نگهداری کبوترها منجر به اخراج وی از هتل سنت رجیس در سال ۱۹۲۳ شد. او مجبور شد در سال ۱۹۳۰ از هتل پنسیلوانیا (Pennsylvania) و در سال ۱۹۳۴ از هتل گاورنون کلینتون (Governor Clinton) خارج شود. حتی او مدتی اتاقهایی را در هتل مارجری (Marguery) گرفت.
تسلا در سال ۱۹۳۴ به هتل نیویورکر نقل مکان کرد. در این زمان شرکت وستینگهاوس علاوه بر پرداخت اجاره بها، پرداخت ۱۲۵ دلار در ماه را آغاز کرد. در خصوص نحوه اجرای این موضوع نظرات متفاوتی است. منابع متعددی ادعا میکنند که نگرانی شرکت وستینگهاوس دربارهٔ تبلیغات منفی احتمالی ناشی از شرایط زندگی فقیرانه ستاره مخترعان سابق آنها یا احتمالاً هشدارهایی در این خصوص منجر به انجام این کار شدهاست. این پرداخت به دلیل جلوگیری از اطلاق کمک مالی امور خیریه، به عنوان «هزینه مشاوره» در نظر گرفته و پرداخت میشد. مارک سیفر، زندگینامه نویس تسلا، پرداختهای وستینگهاوس را نوعی «تسویه حساب مشخص» توصیف کردهاست. در هر صورت، وستینگهاوس برای بقیه عمر از نظر مالی تسلا را تأمین کرد.
کنفرانسهای خبری روز تولد[ویرایش متنی]
در سال ۱۹۳۱، یک روزنامهنگار جوان بنام کنت ام سوئزی (Kenneth M. Swezey) با تسلا دوست شد، او جشن تولدی به مناسبت ۷۵ سالگی تسلا ترتیب داد. تسلا نامههای تبریک بیش از ۷۰ پیشکسوت علم و مهندسی، از جمله آلبرت انیشتین را دریافت کرد و همچنین عکس وی روی جلد مجله تایم قرار گرفت. عنوان روی جلد با عنوان «همه نیروگاههای او در جهان»، به سهم تسلا در تولید برق اشاره کرد. این مهمانی آنقدر خوب پیش رفت که تسلا آن را به یک رویداد سالانه تبدیل کرد، فرصتی که در آن او میتوانست از غذاهای فراوان موجود غذاهای دستپخت خودش بخورد و بنوشد. او برای دیده شدن اختراعات خود و شنیدن داستانهایی دربارهٔ سوءاستفاده از اختراعاتهای گذشته خود، دیدگاههایش دربارهٔ وقایع جاری و گاهی ادعاهای گیج کننده، مطبوعات را هم دعوت کرد.
در مهمانی سال ۱۹۳۲، تسلا ادعا کرد که موتوری اختراع کردهاست که با اشعههای کیهانی کار میکند. در سال ۱۹۳۳ در سن ۷۷ سالگی، تسلا در مراسم تولدش به خبرنگاران گفت که پس از ۳۵ سال کار، در آستانه ثبت شکل جدیدی از تولید انرژی است. او ادعا کرد این تئوری تولید انرژی «به شدت با فیزیک انیشتین مخالف» است و میتوان با این دستگاه ارزان قیمت ۵۰۰ سال به تولید انرژی پرداخت. وی همچنین به خبرنگاران گفت که در حال کار بر روی راهی برای انتقال طول موجهای رادیویی شخصی، کار بر روی پیشرفت در متالورژی و ایجاد راهی برای عکسبرداری از شبکیه چشم برای ضبط افکار است (دوربین فکر).
به مناسبت سال ۱۹۳۴، تسلا در جمع خبرنگاران ادعا کرد که ابر سلاحی را طراحی کردهاست که به همه جنگ پایان میدهد. او آن را "teleforce" نامید، که امروزه معمولاً از آن به عنوان پرتو مرگ یاد میکردند. تسلا آن از اختراعش به عنوان سلاحی دفاعی یاد کرد که باید در امتداد مرزهای یک کشور نصب شود و در برابر حمله به پیادهنظام یا هواپیماهای زمینی مورد استفاده قرار گیرد. تسلا هرگز برنامههای مفصلی از نحوه کار این سلاح را در طول زندگی خود فاش نکرد، اما در سال ۱۹۸۴، آن طرح در آرشیو موزه نیکولا تسلا در بلگراد به نمایش گذاشته شدند. در آن زمان تسلا سعی داشت نظر مساعد وزارت جنگ ایالات متحده، انگلستان، اتحاد جماهیر شوروی و یوگسلاوی را در این دستگاه جلب کند.
در سال ۱۹۳۵، تسلا در جشن تولد ۷۹ سالگی خود، موضوعات زیادی را پوشش داد. وی ادعا کرد که در سال ۱۸۹۶ پرتو کیهانی را کشف کرده و روشی را برای تولید جریان مستقیم به روش القاء اختراع کرده و ادعاهای زیادی در مورد اسیلاتور مکانیکی خود داشتهاست. وی در توصیف این دستگاه (که انتظار داشت از طریق آن ظرف دو سال به ۱۰۰ میلیون دلار درآمد دست پیدا کند) به خبرنگاران گفت که نسخه ای از اسیلاتور وی در سال ۱۸۹۸ در آزمایشگاه خیابان شرق هیوستون ۴۶ و خیابانهای همسایه در منهتن سفلی باعث زمین لرزه شدهاست. وی در ادامه به خبرنگاران گفت که اسیلاتور وی میتواند ساختمان امپایر استیت را با ۵ پوند فشار هوا از بین ببرد. وی همچنین تکنیک جدیدی را که با استفاده از اسیلاتورهای خود که "Telegeodynamics" نامیده بود، ارائه داد و از آن برای انتقال ارتعاشات به زمین استفاده کرد که ادعا میکرد از هر مسافتی برای ارتباطات یا مکانیابی ذخایر معدنی زیرزمینی استفاده میشود.
تسلا در مراسم بالروم بزرگ هتل نیویورکر (Grand Ballroom of Hotel New Yorker) در سال ۱۹۳۷ نشان شیر سفید را از سفیر چکسلواکی و یک مدال دیگر را از سفیر یوگسلاوی دریافت کرد. تسلا اظهار داشت، در مورد سوالاتی در خصوص پرتو مرگ اظهار داشت، «این یک آزمایش نیست … من آن را ساخته، نشان داده و استفاده کردهام. فقط کمی زمان میگذرد تا بتوانم آن را به دنیا عرضه کنم»
مرگ[ویرایش متنی]
تسلا در ۸۱ سالگی و در یکی از نیمه شبهای پاییز سال ۱۹۳۷، محل اقامت خود هتل نیویورکر را ترک کرد تا پیادهروی روزانهٔ خود به کلیسای جامع و کتابخانه. غذا دادن به کبوترها انجام دهد. چند بلوک دورتر از هتل هنگام عبور از خیابان، تسلا متوجه عبور یک تاکسی از کنار خود و اجتناب از برخورد نشده و به زمین افتاد. کمر او به شدت آسیب دید و در این حادثه سه دنده او شکست. میزان کامل جراحات وی هرگز مشخص نشد. تسلا از مشورت با پزشک یا پذیرفتن پزشک بر بالین خود خودداری کرد، عادتی که تقریباً در تمام طول عمرش ترک نکرد، به همین دلیل هرگز پس از این سانحه بهطور کامل بهبود نیافت.[۱۶][۹۴]
در ۷ ژانویه ۱۹۴۳ و در سن ۸۶ سالگی، تسلا در تنهایی در اتاق شماره ۳۳۲۷ هتل نیویورکر درگذشت. جسم بی جان او مدتی بعد توسط خدمتکار هتل آلیس موناگان[j] که برای نظافت اتاق و بدون توجه به علامت «مزاحم نشوید» که تسلا دو روز قبل روی دستگیره در خود گذاشته بود، پیدا شد. دستیار پزشکی آقای اچ. دابلیو ومبلی،[k] جسد تسلا را معاینه کرده و علت مرگ او را انسداد شریان اکلیلی قلب[l] ثبت کرد.
دو روز بعد، اداره تحقیقات فدرال دستور به ضبط وسایل تسلا داد.[۱۰] جان جی ترامپ، استاد ام آی تی و مهندس مشهور برق که به عنوان دستیار فنی کمیته تحقیقات دفاع ملی خدمت میکرد، برای تجزیه و تحلیل لوازم تسلا که ضبط شده بودند، فرا خوانده شد. پس از تحقیقاتی سه روزه، ترامپ گزارش خود را در خصوص مرگ تسلا را با مضمون عدم وجود هر گونه عمل مشکوک و غیرانسانی، اینگونه بیان کرد کرد:
در جعبه ای که ادعا میشد برای نگهداری بخشی از «پرتو مرگ تسلا» طراحی شده بود، ترامپ یک multidecade resistance box چهل و پنج ساله پیدا کرد.[۹۶]
در ۱۰ ژانویه ۱۹۴۳، فییورلو اچ. لاگواردیا، شهردار شهر نیویورک نطق درگذشت تسلا را که توسط نویسنده اسلوونیایی-آمریکایی لوییز آدامیک نوشته شده بود، بهصورت زنده و در حالی که قطعات ویولن «آوه ماریا»[m] و «تامو دالکو»[n] در پس زمینه پخش میشد خواند.[۱۰] در ۱۲ ژانویه، دو هزار نفر در مراسم خاکسپاری رسمی برای تسلا در کلیسای جامع سنت جان مقدس در منهتن شرکت کردند. بعد از خاکسپاری، جسد تسلا به قبرستان فرنکلیف در آردسلی،[o] نیویورک منتقل شد و بعد از آن تشییع شد. روز بعد، دومین مراسم توسط کشیشان برجسته در کلیسای ترینیتی[p] (کلیسای جامع ارتدکس صرب امروزی سنت ساوا) در شهر نیویورک انجام شد.[۱۰]
مایملک[ویرایش متنی]
در سال ۱۹۵۲، به دنبال فشار برادر زاده تسلا، ساوا کوزانوویچ،[q] کل اموال تسلا داخل ۸۰ صندوق با علامت N.T به بلگراد حمل شد.[۱۰] در سال ۱۹۵۷، شارلوت موزار،[r] دستیار کوزانوویچ،[s] خاکستر تسلا را از ایالات متحده به بلگراد منتقل کرد.[۱۰] از آنروز خاکستر تسلا در داخل یک کره با روکش طلا روی پایه سنگ مرمری زیبا در موزه نیکولا تسلا نمایش داده میشوند.[۹۷]
حق ثبت اختراعات[ویرایش متنی]
تسلا حدود ۳۰۰ حق ثبت اختراع در سراسر جهان را برای مجموع اختراعات خود به دست آورد.[۹۸] برخی از اختراعات ثبت شده تسلا به حساب نمیآیند و منابع مختلف، برخی از اختراعات ثبت شده در بایگانیهای ثبت اختراع را کشف کردهاند. حداقل ۲۷۸ حق ثبت اختراع شناخته شده در ۲۶ کشور بنام تسلا صادر شدهاست.[۹۸] بسیاری از حق ثبت اختراعات تسلا در ایالات متحده، انگلیس و کانادا بود، اما حق ثبت اختراعات دیگری در کشورهای سرتاسر جهان تأیید شدهاست. [۹۹] بسیاری از اختراعات توسعه یافته توسط تسلا، تحت حفاظت حق ثبت اختراع قرار نگرفتهاند.
شخصیت[ویرایش متنی]
ظاهر[ویرایش متنی]
قد تسلا ۶ فوت ۲ اینچ (۱٫۸۸ متر) بود و وزن او بدون تغییر زیادی در سالهای ۱۸۸۸ تا ۱۹۲۶ حدود ۱۴۲ پوند (۶۴ کیلوگرم) بود. آرتور بریسبین،[t] ویراستار روزنامه ظاهر او را اینگونه توصیف میکند: «تقریباً قد بلندترین، تقریباً لاغرترین و جدیترین مردی که به دلمونیکو میرود.»[۱۰۰][۱۰۱] او فردی شیک پوش در نیویورک بود تسلا روی نظافت و لباس پوشیدن خود بسیار حساس بود او در فعالیتهای روزانهٔ خود بسیار منظم بود. ظاهری که او برای خود ساخته بود به گسترش روابط تجاری او بسیار کمک کرد.[۱۰۲] همچنین او را دارای چشمانی روشن، دستان و انگشتانی بزرگ توصیف کردهاند.[۱۰۰] او از اختلال وسواس فکری-عملی رنج میبرد، و به کبوترهای پارک مرکزی نیویورک بسیار علاقه داشت؛ او ازدواج نکرد و با مارک تواین دوستی نزدیکی داشت؛ او به گیاهخواری نیز علاقه داشت.[۱۰۳]
حافظهٔ تصویری[u][ویرایش متنی]
ظاهراً تسلا از حافظهٔ تصویری[v] برخوردار بود و میتوانست کتابهایی را که مطالعه میکند بهطور کامل به خاطر بسپارد.[۱۰۴] او فردی چندزبانه بود و میتوانست به این هشت زبان صحبت کند :صربیکرواتی، چکی، انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، مجاری، ایتالیایی و لاتین.[۱۰۵] تسلا در خودزندگینامه اش نقل میکند که پیشتر با لحظه به لحظهٔ ایدههایش روبه رو شده بود. تسلا در طول زندگی اش مکرراً دچار بیماری میشد. او درد عجیبی را متحمل میشد که در طی آن جرقههای نورانی کور کننده ای را جلوی چشمش میدید که اغلب با تصوراتی همراه بود.[۱۰۴] این تصورات بیشتر اوقات به لغت یا ایده ای مربوط میشد که باید آن را پیدا میکرد و پاسخ به پرسشهایی که او به دنبالش بود را فراهم میکرد. او میتوانست تنها با شنیدن یک کلمه آن را با جزئیات تصور کند.[۱۰۴] تسلا قبل از ساختن یک اختراع آن را با دقت بالا در ذهنش تصور میکرد و تمام ابعاد آن را در نظر میگرفت؛ که به این روش تفکر دیداری[w] میگویند. او معمولاً روی کاغذ طراحی نمیکرد و از روی حافظه کار میکرد.[۱۰۴]
روابط[ویرایش متنی]
تسلا هرگز ازدواج نکرد. او گفت: خویشتنداری برای توانایی علمی بسیار مفید است. او یک بار در سالهای اولیه گفته بود که احساس میکند هرگز نمیتواند به اندازه کافی شایسته یک زن باشد، زیرا زنان را از هر نظر برتر میداند. اما در اواخر عمر خود، او به خبرنگاری گفت: «بعضی اوقات احساس میکنم برای کارم فداکاریهای زیادی کرده و ازدواج نکردهام». زنان زیادی بودند که برای عشق تسلا میجنگیدند و گاهی دیوانه وار عاشق او میشدند. با این حال، تسلا که مؤدب و آرام بود، تصمیم گرفت که هرگز روابط شناخته شدهای را دنبال نکرده و درگیر آن نشود.
تسلا خودش را از کارش جدا کرد و تمایل داشت که ارتباط برقرار نکند. اما وقتی او درگیر زندگی اجتماعی بود، بسیاری از مردم دربارهٔ تسلا بسیار مثبت و تحسینبرانگیز صحبت میکردند. رابرت آندروود جانسون (Robert Underwood Johnson) تسلا را مردی «شیرین، دارای خلوص نیت، فروتن، ظرافت، اشرافی و قدرتمند» توصیف کرد. منشی وفادار وی، دوروتی اسکریت نوشت: «او همیشه لبخند به لب داشت، نبوغ و سخاوتش با شخصیت نجیب زادهای که در قلب او ریشه داشت، مشخص میشد.» جولیان هاتورن (Julian Hawthorne)، دوست تسلا نوشت: «به ندرت میتوان دانشمند یا مهندسی یافت که فیلسوف، زبانشناس، متخصص غذا و نوشیدنی باشد و در کنار همه اینها ارزش یک موسیقی زیبا را بداند».
تسلا با فرانسیس ماریون کرافورد (Francis Marion Crawford)، رابرت آندروود جانسون، استنفورد وایت (Stanford White) ، فریتس لونشتاین، جورج شرف و کنت سوئیز دوستان خوبی بود. در سنین میانسالی، تسلا با مارک تواین دوست صمیمی شد. آنها زمان زیادی را با هم در آزمایشگاه تسلا و جاهای دیگر گذراندند. تواین موتور القایی تسلا را به عنوان با ارزشترین حق ثبت اختراع، بعد از اختراع تلفن، تحسین میکرد. در اواخر دهه ۱۹۲۰، تسلا با جورج سیلوستر ویرک(George Sylvester Viereck) شاعر، نویسنده، عارف و بعداً مبلغ نازی دوست شد. تسلا گاهگاهی در شامی که ویرک و همسرش میزبانی میکرد شرکت میکرد.
در یک مهمانی که توسط سارا برنهارد، بازیگر زن در سال ۱۸۹۶ برگزار شد، تسلا با ویوکاناندا (Vivekananda) راهب هندو دیدار کرد و این دو در مورد چگونگی مطابقت ایدههای مخترع با انرژی با کیهانشناسی ویدانته صحبت کردند.
تسلا گاهی اوقات خیلی سخت گیر میشد و بعضی اوقات علناً از افراد دارای اضافه وزن ابراز انزجار میکرد، بعنوان مثال یکبار منشی اش را به دلیل اضافه وزنش اخراج کرد. او خیلی زود از طرز لباس پوشیدن انتقاد میکرد. در چندین مورد، تسلا یکی از زیردستانش را به خانه فرستاد تا لباسهای خود را عوض کنند.
هنگامی که توماس ادیسون در سال ۱۹۳۱ درگذشت، تسلا در مصاحبه ای با خبرنگار نیویورک تایمز، نظرات منفی زیادی در مورد ادیسون اظهار کرد که در زمان تدفین ادیسون، بازتاب گستردهای یافت:
هنگامی که ادیسون بسیار پیر و در آستانه مرگ بود، اظهار داشت: با نگاه به گذشته، بزرگترین اشتباه زندگیش احترام نگذاشتن به شخص تسلا و کارهای او است.
عادت های خواب[ویرایش متنی]
تسلا اظهار میداشت که هرگز بیش از دو ساعت نخوابیده است. با این حال اعتراف کرد که هر از گاهی چرت می زد تا انرژی خود را بدست آورد.
در طول سال دوم تحصیل در گراتس، تسلا علاقه زیادی به بیلیارد، شطرنج و ورق بازی پیدا کرد (و در آن بازی ها بسیار حرفه ای شد). بعضی اوقات او بیش از ۴۸ ساعت پشت میز بازی بود. تسلا یکبار در آزمایشگاه خود ۸۴ ساعت بدون خواب و استراحت کار کرد. کنت سوئزی، روزنامه نگاری که تسلا با او دوست شده بود، تایید کرد که تسلا به ندرت می خوابید. به یاد می آورد که یک روز صبح تسلا ساعت سه شب با او تماس گرفت:
..."من مثل یک جنازه در اتاقم خوابیده بودم ... ناگهان یک تماس تلفنی مرا بیدار کرد ... تسلا با آرامش و پرشور و انرژی صحبت می کرد. او در حال حل مسئله ای بود که با نظریه دیگری مقایسه می کرد. وقتی احساس کرد که راه حلی پیدا کرده، ناگهان در حین صحبت، تلفن را قطع کرد".
عادت های کاری[ویرایش متنی]
تسلا هر روز از ساعت ۹ صبح تا ۶ بعد از ظهر کار می کرد. یا بعدها دقیقاً تا ساعت ۸:۱۰ عصر، که برای شام در رستوران دلمونیکو و بعداً هتل والدورف-آستوریا حضور میافت. تسلا سپس تلفنی دستور شام خود را به خانه دار، که ممکن بود تنها کسی باشد که به او خدمت می کند، میداد: "شام راس ساعت هشت آماده شود". او به تنهایی شام صرف می کرد، مگر در موارد نادری که برای انجام تعهدات اجتماعی خود مجبور به برگزاری میهمانی شام برای عده ای خاص میشد. تسلا بعدها تا ساعت ۳ صبح کار میکرد.
برای ورزش، تسلا روزانه بین ۸ تا ۱۰ مایل (۱۳ تا ۱۶ کیلومتر) پیاده روی می کرد. او هر شب صد بار دستهای خود را قلاب و دور هر یک از پاهایش حلقه می کرد و می گفت که این کار سلول های مغزی او را تحریک می کند.
تسلا در مصاحبه ای با سردبیر روزنامه آرتور بریزبن گفت که به تله پاتی اعتقادی ندارد. در همان مصاحبه، تسلا گفت که او معتقد است که می توان تمام قوانین اساسی را به یک قانون کاهش داد. تسلا در سالهای آخر زندگی خود گیاهخوار شد و فقط با شیر، نان، عسل و آب سبزیجات زندگی می کرد.
دیدگاهها و عقاید[ویرایش متنی]
دربارهٔ فیزیک نظری و تجربی[ویرایش متنی]
تسلا با این نظریه که اتمها از ذرات کوچکتری (ذرات زیر اتمی) تشکیل میشوند مخالف بود و بیان میکرد چیزی به نام الکترون که تشکیل دهندهٔ بار الکتریکی است وجود ندارد ..[۱۰۶][۱۰۷] تسلا معتقد بود که اتمها جدایی ناپذیرند و تصور میکرد اتمها در هیچ شرایطی تغییر حالت نمیدهند. او به مفهوم قرن نوزدهمی اتر که در آن زمان رایج بود اعتقاد داشت.[۱۰۸] تسلا دشمن شمارهٔ یک نظریههایی بود که بیان میکردند تبدیل ماده به انرژی امکانپذیر است.[۱۰۹] و همینطور منتقد نظریه نسبیت اینشتین بود.
تسلا ادعا میکرد اصول فیزیکی خود در ارتباط با ماده و انرژی دارد اصولی که در سال ۱۸۹۲ کار روی آن را شروع کرده بود.[۱۶]و در سال ۱۹۳۷ در سن هشتاد سالگی بیان کرد که در نامه ای تئوری دینامیک جاذبه "dynamic theory of gravity" را کامل کردهاست؛ که به مفاهیم غلط و گمانه زنیهای باطل مثل فضای خمیده پایان میدهد.[۱۱۰] البته بعدها هیچ توضیحی از این نظریه در نوشتههایش پیدا نشد.[۱۱۱]
دربارهٔ جامعه[ویرایش متنی]
زندگینامه نویسان تسلا بهطور گسترده دیدگاه فلسفی او را اومانیسم دانستهاند.[۱۱۲][۱۱۳][۱۱۴] تسلا مانند بسیاری از هم عصرانش طرفدار بهنژادی از نوع زادگیری گزینشی تحمیلی بود. تسلا این عقیده را بیان کرد حس «ترحم» بشر با «عملکرد ظالمانهٔ طبیعت»[x] تزاحم دارند. البته منظور تسلا از این حرف «برتری نژادی» یا برتری ذاتی فردی بر فردی دیگر نبود. در مصاحبه ای در سال ۱۹۳۷ او بیان میکند:
در سال ۱۹۲۶ تسلا دربارهٔ پایین دانستن اجتماعی زنان و مبارزهٔ زنان برای برابری جنسیتی نظر داد و اذعان داشت آیندهٔ انسان توسط زنبورهای ملکه رانده خواهد شد؛ و معتقد بود که زنان جنس غالب خواهند بود.[۱۱۶]
تسلا با چاپ مقاله ای با عنوان «علم و اکتشاف نیروهای بزرگی هستند که منجر به جنگ میشوند»[y] پیشبینیهایی مربوط به مشکلات مربوط به محیط بعد از جنگ جهانی اول کرد. (۲۰ دسامبر 1914)[۱۱۷] تسلا معتقد بود جامعهٔ ملل چاره ای برای مشکلات زمانه نبودهاست.[۱۱]
دربارهٔ دین[ویرایش متنی]
تسلا با عقاید مسیحی ارتودوکس بزرگ شد. اما بعداً خودش را فردی معتقد به عقاید ارتودوکس نمیدانست و او میگفت: با تعصب مذهبی مخالف بود و همینطور می گفت: «بودایی گری و مسیحیت بزرگترین ادیان هم از نظر تعداد معتقدان و هم از نظر اهمیت هستند.»[۱۱۸] او همچنین میگفت «از نظر من گیتی تنها ماشین بزرگی است که هرگز تکوین نیافته[z] و هرگز هم پایان نمییابد[aa]» و «چیزی که به آن «روح»[ab] یا «جان»[ac] میگوییم. چیزی به جز جمع عملکردهای بدن نیست. وقتی این عملکرد متوقف میشود. «روح» یا «جان» هم متوقف میشوند.[۱۱۸]»
آثار ادبی[ویرایش متنی]
تسلا برای مجلهها و ژورنالها نیز کتابهایی نوشتهاست.[۱۱۹] کتاب My Inventions: The Autobiography of Nikola Tesla که بن جانسون آن را ویرایش و ترجمه کردهاست و کتاب The Fantastic Inventions of Nikola Tesla که دیوید هاچر آن را ویرایش و ترجمه کردهاست از کتابهای اوست؛ و همینطور کتاب نامههای تسلا نیز موجود است.
میراث و افتخارات[ویرایش متنی]
همچنین نگاه کنید به: نیکولا تسلا در فرهنگ عامه
میراث تسلا در کتاب ها، فیلم ها، رادیو، تلویزیون، موسیقی، تئاتر زنده، کمیک و بازی های ویدیویی ماندگار است. تأثیر فناوری های اختراع شده یا تصورات و ایده های ارائه شده تسلا، موضوعی تکراری در چندین نوع داستان علمی تخیلی است.
چیزهایی که به نام تسلا نامگذاری شدهاند[ویرایش متنی]
مقاله اصلی: لیست مواردی که به نام نیکولا تسلا نامگذاری شده است
جوایز[ویرایش متنی]
شرکت ها و سازمان ها[ویرایش متنی]
تسلا، یک گروه راک آمریکایی که در اواخر سال ۱۹۸۲ در ساکرامنتوی کالیفرنیا تشکیل شد
تعطیلات و حوادث[ویرایش متنی]
معیارهای اندازه گیری[ویرایش متنی]
مکانها[ویرایش متنی]
تسلا، دهانه ای به عرض ۲۶ کیلومتر در سمت پش ماه تسلا ۲۲۴۴، یک سیارک کشف شده در فضا
مدارس[ویرایش متنی]
آهنگ ها[ویرایش متنی]
کشتی ها[ویرایش متنی]
پلاک و یادبودها[ویرایش متنی]
"من به عنوان فرزند این کشور، وظیفه خود می دانم که از هر لحاظ، چه از طریق مشاوره و چه از طریق عمل، به شهر زاگرب کمک کنم" (به کرواتی: "Smatram svojom dužnošću da kao rođeni sin svoje zemlje pomognem graduated Zagrebu u svakom pogledu savjetom i inom").
محاسبه[ویرایش متنی]
بیشتر بخوانید[ویرایش متنی]
بسیاری از آثار تسلا به صورت آزاد و آنلاین از طریق اینترنت در دسترس قرار دارد[۱۲۰]مانند مقالهٔ "The Problem of Increasing Human Energy," که در سال ۱۹۰۰ نوشته شدهاست[۱۲۱] و همینطور مقالهٔ "Experiments With Alternate Currents Of High Potential And High Frequency," که در کتاب Inventions, Researches and Writings of Nikola Tesla منتشر شده بود.[۱۲۲][۱۲۳]
نگارخانه[ویرایش متنی]
جستارهای وابسته[ویرایش متنی]
چارلز پرتیوس استینمتز
توضیحات[ویرایش متنی]
واژهنامه[ویرایش متنی]
منابع[ویرایش متنی]
پیوند به بیرون[ویرایش متنی]
منبع مطلب : fa.wikipedia.org
مدیر محترم سایت fa.wikipedia.org لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
آلبرت اینشتین
آلبرت اَینشتَین (به آلمانی: Albert Einstein؛ ۱۴ مارس ۱۸۷۹ – ۱۸ آوریل ۱۹۵۵) فیزیکدان نظری آلمانی بود که نظریه نسبیت را بهعنوان مهمترین دستاوردش توسعه داد که در کنار مکانیک کوانتومی دو ستون فیزیک مدرن بهشمار میروند و بهخاطر تاثیرش بر فلسفه علم نیز شناخته میشود. در نظر عامه مردم، اینشتین بیشتر بهخاطر فرمول همارزی جرم و انرژی یعنی E=mc۲ شهرت دارد که از آن بهعنوان معروفترین فرمول در سراسر جهان یاد میشود. او «برای خدماتش در زمینه فیزیک نظری و بهویژه کشف قانون اثر فوتوالکتریک»، موفق به کسب جایزه نوبل در سال ۱۹۲۱ شد.
اینشتین در امپراتوری آلمان و در یک خانواده یهودی زاده شد. او در سال ۱۸۹۵ به سوئیس رفت و ملیت آلمانی خود را در ۱۸۹۶ باطل کرد. در سال ۱۹۰۰، موفق به اخذ مدرک دیپلم در زمینه ریاضی و فیزیک از مدرسه پلیتکنیک فدرال در زوریخ شد. او پس از مدتی موفق شد که بهعنوان بازرس ثبت اختراع در اداره ثبت اختراعات سوئیس در برن مشغول بهکار شود و بین سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۹ در این سمت باقی ماند.
او در ۲۶ سالگی، چهار مقاله استثنایی و پیشگامانه در مورد اثر فوتوالکتریک، حرکت براونی، نسبیت خاص و همارزی جرم و انرژی منتشر کرد که توجه جهان علم را بهخود جلب کرد و در همین سال نیز موفق به اخذ مدرک دکتری خود از دانشگاه زوریخ شد. در مدت زمان کوتاهی پس از انتشار کارش در زمینه نسبیت خاص، اینشتین کارش را برای توسعه این نظریه به میدان گرانشی آغاز کرد، که در نهایت در سال ۱۹۱۶ تحت عنوان نسبیت عام منتشر شد و آن را برای مدلسازی کیهان بهکار برد. او همچنین به بررسی خواص حرارتی نور و نظریه کوانتومی تابش پرداخت که در نهایت به بنیانگذاری نظریه فوتونی نور منتهی شد.
در سال ۱۹۳۳ در زمان حضورش در ایالات متحده آمریکا، آدولف هیتلر به قدرت رسید و دیگر به آلمان بازنگشت. در آستانه جنگ جهانی دوم او از نامهای حمایت کرد که در مورد توسعه بالقوه «بمبهای جدید فوقالعاده خطرناک» هشدار داده میشد و توصیه میکرد که ایالات متحده تحقیقات مشابهی را آغاز کند. اینشتین ایده استفاده از شکافت هستهای بهعنوان سلاح را بهصورت عمومی محکوم میکرد و بههمراه برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی بیانهای را با عنوان بیانیه راسل–اینشتین امضا کرد.
او از سال ۱۹۰۸، تدریس فیزیک نظری در دانشگاه برن را شروع کرد و در سالهای بعد، در دانشگاه زوریخ، دانشگاه کارل در پراگ رفت و مدرسه پلیتکنیک فدرال در زوریخ به تدریس ادامه داد. در سال ۱۹۱۴، او به عضویت فرهنگستان علوم پروس در برلین درآمد و بهمدت ۱۹ سال در آنجا ماند. اینشتین از همکاران مؤسسه مطالعات پیشرفته در دانشگاه پرینستون در شهر نیوجرسی بود که تا پایان عمرش در سال ۱۹۵۵ نیز این همکاری را حفظ کرد. او بیش از ۳۰۰ مقاله علمی و ۱۵۰ مقاله غیرعلمی منتشر کرد. دستاوردهای فکری و جدید او موجب شد که نام اینشتین معادلی برای هوش و نبوغ محسوب شود.
زندگی و کار
دوران کودکی تحصیل
آلبرت اینشتین در ۱۴ مارس ۱۸۷۹ میلادی در شهر اولم در پادشاهی وورتمبرگ آلمان، در خانوادهای یهودی به دنیا آمد.[۷] پدر او، هرمان اینشتین،[a] یک فروشنده و مهندس و مادرش پائولین کُخ[b] بود. در سال ۱۸۸۰ اندکی پس از تولد اینشتین، خانواده اینشتین به مونیخ مهاجرت کردند و در آنجا پدر اینشتین و عموی او یاکوب،[c] یک تجارت کوچک برای نصب گاز و آب تأسیس کردند. از آنجا که این تجارت از نظر اقتصادی رضایتبخش بود، آنها در سال ۱۸۸۵ تصمیم گرفتند، با حمایت کل خانواده، کارخانهٔ تولید لوازم الکتریکی[d] راهاندازی کردند.[۷] شرکت پدرش موفق بود و نیروگاههای برق را در شوابینگ در مونیخ و وارزه و سوسا در ایتالیا را تأمین میکرد.[۸]
خانواده اینشتین از یهودیانی اشکنازی بودند که خیلی سختگیر نبودند و از همین رو، آلبرت از سن ۵ سالگی بهبعد و بهمدت سه سال، در یک مدرسه ابتدایی کاتولیک در مونیخ درس میخواند. در سن هشت سالگی، او به مدرسه لوتیپولد[e] فرستاده شد تا تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را ادامه دهد. او هفت سال بعد، امپراتوری آلمان را ترک کرد.[۹]
در سال ۱۸۹۴، کارخانه هرمان و جیکوب، چون سرمایه لازم برای تبدیل تجهیزات خود از استاندارد جریان مستقیم (DC) به استاندارد کارآمدتر جریان متناوب (AC) را در اختیار نداشت، قادر به تأمین لوازم الکتریکی نیروگاههای برق نبود.[۱۰] این ناکامی موجب شد که خانواده مجبور به فروش شرکت شود. خانواده اینشتین در جستجوی شغل، راهی ایتالیا شد، ابتدا در میلان و چند ماه بعد در پاویا ساکن شدند. زمانی که خانواده اینشتین به پاویا نقل مکان کردند، آلبرت که ۱۵ ساله بود، در مونیخ ماند تا تحصیلاتش را در مدرسه لوتیپولد به اتمام برساند. پدر او تمایل داشت که آلبرت رشته مهندسی برق را ادامه دهد، از طرفی آلبرت بهخاطر برخوردهایی که با مسئولین مدرسه داشت از آنها و روش آموزشی آنها متنفر شده بود. او بعداً در مورد آن دوران گفت که روش سختگیرانه بهیادسپاری و حفظ کردن مطالب، موجب از بین رفتن روحیه یادگیری و خلاقیت شده بود. در پایان دسامبر ۱۸۹۴، او به برای پیوستن به خانوادهاش در پاویا، به ایتالیا سفر کرد و این کار را با متقاعد کردن مدرسه با کمک گواهی یک پزشک انجام داد.[۱۱] در طول مدتی که او در ایتالیا بهسر میبرد، مقالهای کوتاه با عنوان «در مورد بررسی وضعیت اتر در یک میدان مغناطیسی»[f] به رشته تحریر درآورد.[۹][۱۲]
اینشتین حتی از دوران جوانی تبحر خاصی در ریاضی و فیزیک داشت و از هم ردههای خود چند سال جلوتر بود. او از ۱۲ سالگی شروع به خودآموزی جبر و هندسه اقلیدسی در طول یک تابستان کرد. علاوهبر این، او توانست در سن ۱۲ سالگی بهصورتی مستقل، اثباتی اختصاصی برای قضیه فیثاغورس بیابد.[۱۳] معلم خانوادگی آنها مکس تالمود،[g] میگوید بعد از آن که به آلبرت ۱۲ ساله، کتاب درسی هندسه دادم، او طی مدت کوتاهی تمام کتاب را مطالعه کرد. از آن به بعد، او وقت خود را به ریاضیات پیشرفتهتری اختصاص داد. بهطوری که در مدت زمان کوتاهی ریاضیات او به حدی پیشرفت کرد که من نمیتوانستم پابهپای او ادامه دهم.[۶] علاقه آلبرت اینشتین به هندسه و جبر، موجب شد که در سن ۱۲ سالگی به این نتیجه برسد که میتوان طبیعت را بهصورت یک «ساختار ریاضی»[h] درک کرد.[۶] آلبرت خودآموزی علم حساب را در ۱۲ سالگی آغاز کرد و زمانی که ۱۴ ساله شده بود، به گفته خودش در انتگرال و حساب دیفرانسیل به استادی رسیده بود.[۶]
در سن ۱۳ سالگی، او به صورت جدیتری به فلسفه (و موسیقی) علاقه پیدا کند.[۱۴] به او کتاب نقد خرد محض از کانت پیشنهاد شد که باعث شد کانت فیلسوف مورد علاقه او شود. معلم او در این باره میگوید: در آن زمان، او فقط یک کودک بود؛ کودکی ۱۳ ساله. اما مشغول خواندن آثار کانت بود؛ آثاری که برای مردم معمولی غیرقابل درک است. اما برای او کاملاً واضح بود.[۶]
در سال ۱۸۹۵ و در سن ۱۶ سالگی، آلبرت اینشتین در امتحان وروی برای مدرسه فدرال پلیتکنیک (که امروزه با نام مؤسسه فناوری فدرال زوریخ (ETH) شناخته میشود) در زوریخ شرکت کرد. او در آزمون عمومی رد شد، اما موفق شد در بخش ریاضی و فیزیک نمرات خارقالعادهای بگیرد.[۹] به توصیه مدیر مدرسه فدرال پلیتکنیک، او برای تکمیل دوران مدرسه خود، بهمدت دو سال (۱۸۹۵ و ۱۸۹۶) به مدرسه آرگوویان کانتونال[i] در ارو، سوئیس رفت. در حالیکه او در کنار خانواده جوست وینتلر بهسر میبرد، به دختر او، ماری علاقهمند شد. خواهر آلبرت، مایا،[j] سپس با پسر این خانواده، جوست وینتلر ازدواج کرد.[۹] در ژانویه ۱۸۹۶، آلبرت با موافقت پدرش، برای فرار از خدمت سربازی، شهروندی آلمانی خود را باطل کرد.[۱۱] در سپتامبر ۱۸۹۶، او در آزمون نهایی مدرسه در سوئیس با نمره عالی قبول شد و در ریاضی و فیزیک، نمره کامل ۶ گرفت.[۹][توضیح ۲] سرانجام، آلبرت در ۱۷ سالگی در دوره چهار ساله ریاضی و فیزیک در مدرسه پلیتکنیک زوریخ ثبت نام کرد. ماری وینتلر[k] که یک سال بزرگتر از آلبرت بود، برای یک شغل معلمی به اولسبرگ[l] سوئیس نقل مکان کرد.[۹]
همسر صربستانی و آینده آلبرت اینشتین، میلوا ماریچ، که در آن زمان دختری ۲۰ ساله بود، در همان سالی که آلبرت وارد مدرسه پلیتکنیک زوریخ شد، در آنجا ثبت نام کرد. او در میان شش دانشجوی رشته ریاضی و فیزیک، تنها دانشجوی زن بود. در طول چند سال بعد، آلبرت و میلوا به یکدیگر علاقهمند شدند؛ بهطوری که ساعتهای زیادی با هم فیزیک مطالعه میکردند. در سال ۱۹۰۰، آلبرت موفق شد در آزمون ریاضی و فیزیک قبول شود و مدرک تحصیلی آن رشته را دریافت کند.[۹] اگرچه برخی مدعیند که میلوا در نوشتن مقالههای منتشر شده از اینشتین در سال ۱۹۰۵ همکاری کردهاست[۱۵][۱۶] اما مورخان فیزیک با بررسی موارد مطرح شده، هیچگونه اثری از مشارکتهای میلوا مشاهده نکردهاند.[۱۷][۱۸][۹][۱۹]
ازدواج و فرزندان
در سال ۱۹۸۷ مکاتبات میان اینشتین و میلوا ماریچ کشف و منتشر شد. این مکاتبات نشان میداد که آن دو، دختری بهنام لیزرل[m] داشتهاند که در اوایل سال ۱۹۰۲ متولد شده بود و با مادرش میلوا در کنار پدربزرگ و مادربزرگش در نووی ساد زندگی میکردهاست. میلوا بدون فرزندش، به سوئیس بازگشت، فرزندی که نام واقعی و سرنوشتش نامعلوم است. از محتویات نامه اینشتین در سپتامبر ۱۹۰۳ برمیآید که آن دختر یا بر اثر بیماری مخملک در خردسالی درگذشتهاست یا او را به خانوادهای برای فرزندخواندگی واگذار کردهاند.[۲۰][۲۱]
اینشتین و ماریچ در ژانویه سال ۱۹۰۳ ازدواج کردند. در ماه مه سال ۱۹۰۴، پسر آنها هانس آلبرت اینشتین، در برن سوئیس بهدنیا آمد. دومین پسر آنها، ادوارد در ژوئیه ۱۹۱۰ در زوریخ متولد شد. آلبرت و میلوا در آوریل ۱۹۱۴ به برلین نقل مکان کردند، اما زمانی که میلوا متوجه رابطه عاشقانه اینشتین با عموازده خود، اِلسا شد، با فرزندانش به زوریخ بازگشت. پس از پنج سال زندگی جدا از یکدیگر، سرانجام آنها در ۱۴ فوریه ۱۹۱۹ از یکدیگر طلاق گرفتند.[۹] ادوارد در ۲۰ سالگی مبتلا به شیزوفرنی تشخیص داده شد.[۲۲] مادرش میلوا، از او مراقبت میکرد و در این دوران چندین مرتبه او را در آسایشگاه بستری کردند. پس از مرگ میلوا، او برای همیشه بستری شد.[۹]
در نامههایی که در سال ۲۰۱۵ آشکار شدند، اینشتین به ماری وینتلر که زمانی به او علاقه داشت، در مورد ازدواجش با میلوا و همچنین احساس زیادش به ماری گفته بود. اینشتین، این نامه را در سال ۱۹۱۰ و زمانی که میلوا ماریچ، دومین پسر خود را باردار بود، نوشت. او در این نامه گفتهاست: «من هر لحظه به تو فکر میکنم با تمام قلبم فکر میکنم و (از اینکه، شرایط ما به اینجا رسید) مانند هر مرد دیگری غمگینم.» او همچنین در مورد «عشق گمراه کننده» (میلوا ماریچ) و زندگی از دست رفتهای که میتوانست با اولین معشوقهاش، ماری داشته باشد، سخن گفتهاست.[۲۳]
در سال ۱۹۱۹ و پس از جداشدن از میلوا ماریچ، آلبرت اینشتین با عموازده خود السا لوونتال که از سال ۱۹۱۲ با او در رابطه عاشقانه بهسر میبرد،[۲۴] ازدواج کرد.[۲۵][۲۶] در سال ۱۹۳۳، آنها به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند. در سال ۱۹۳۵ مشخص شد که اِلسا مبتلا به مشکلات قلبی و کلیوی است. او در نهایت در سال ۱۹۳۵ درگذشت.[۲۷]
در سال ۱۹۲۳، اینشتین عاشق منشی خود، بتی نیومن[n] شد که از اقوام یکی از دوستان نزدیکش به نام هانس موشام[o] بود.[۲۸][۲۹][۳۰][۳۱] در یک مجموعه نامه که توسط دانشگاه عبری اورشلیم در سال ۲۰۰۶ منتشر شد،[۳۲] اینشتین شش زن را توصیف کردهاست که در حالی که ماری همسر وی بوده، او با آنها زمانی را طی کرده و از جانب آنها هدیه دریافت کرده که مارگارت لیباخ[p] (یک زن بلوند استرالیایی)، استلا کاتزنلنبوگن[q] (زنی مرفه و دارای تجارت گل)، تونی مندل[r] (یک بیوه مرفه یهودی) و اتل میچانوسکی[s] (یک زن برجسته اهل برلین) از جمله آنها بودند.[۳۳][۳۴] انیشتین پس از مرگ همسر دومش السا، او بهمدت کوتاهی وارد رابطهای با مارگاریتا کوننکوا[t] شد.[۳۵] او یک جاسوس روس بود و اینشتین از این موضوع اطلاع نداشت. همچنین کوننکوا همسر یک مجسمهساز شناخته شده روسی بهنام سرگی کوننکو[u] بود که مجسمه برنزی اینشتین واقع در مؤسسه مطالعات پیشرفته را ساخت.[۳۶][۳۷]
اداره ثبت اختراع
بعد از فارغالتحصیلی در سال ۱۹۰۰، اینشتین تقریباً دو سال ناموفق و دلسردکننده را بهدنبال یافتن شغل برای تدریس در دانشگاه پشت سر گذاشت. او شهروندی سوئیس را در فوریه سال ۱۹۰۱ کسب کرد، اما بهدلایل پزشکی توانست از خدمت بهعنوان سرباز وظیفه رها شود.[۱۱] با کمک پدر مارسل گروسمان، او موفق شد که شغلی در شهر برن و در اداره ثبت اختراعات سوئیس،[۳۸][۲۵] بهعنوان دستیار بررسی درجه سه، پیدا کند.[۳۹][۴۰]
اینشتین در آنجا مشغول بررسی درخواستهای ثبت اختراعی شد که زمینههای مختلفی را شامل میشدند: از دستگاه مرتبکننده سنگریزه تا ماشین تایپ الکترومکانیکی.[۴۰] در سال ۱۹۰۳، موقعیت شغلی او در اداره ثبت اختراعات به موقعیتی دائمی درآمد. با اینحال، تنها زمانی با ارتقای شغلی او موافقت شد که که توانست در فناوری ماشینی به مهارت کامل دست پیدا کند.[۴۱]:۳۷۰
بیشتر کارهای او در دفتر ثبت اختراعات مربوط به انتقال سیگنالهای الکتریکی و هماهنگسازی الکتریکی و مکانیکی زمان بود. این دو موضوع فنی، بهوضوح در آزمایشهای فکری او حضور داشتند و در رسیدن اینشتین به ایدههای انقلابی او دربارهٔ ماهیت نور و ارتباط بنیادین فضا و زمان نقش داشتند.[۴۱]:۳۷۷
در سال ۱۹۰۲، اینشتین و گروه کوچکی از دوستانش که در برن بودند، شروع به راهاندازی گروه کوچکی برای بحث کردند که خودشان نامی را بهتمسخر با عنوان آکادمی المپیا[w] برای آن انتخاب کردند. در این گروه، آنها دور یکدیگر جمع میشدند و در مورد مسائل فلسفی و علمی صحبت میکردند. آثار هنری پوانکاره، ارنست ماخ و دیوید هیوم از جمله آثاری بودند که آنها در زمینه علم و فلسفه مطالعه میکردند.[۲۵] مایکل بسو،[x] پائول ارنفست، مارسل گروسمان، یانوس پلچ،[y] دانیل پوزین،[z] مائوریس سولووین،[aa] استفن ساموئل وایز،[ab] از جمله معروفترین دوستان آلبرت اینشتین بهحساب میآمدند.[۴۲]
در سال ۱۹۰۰، اینشتین مقالهای با عنوان «نتیجهگیریهایی از اثر موئینگی»[ac] در مجله سالنامه فیزیک منتشر کرد.[۴۳][۴۴] در ۳۰ آوریل ۱۹۰۵، او رساله خود را تحت سرپرستی آلفرد کلاینر، استاد فیزیک دانشگاه زوریخ به پایان رساند.[۴۵] پس از تکمیل رساله خود با عنوان «تعیین جدید ابعاد مولکولی»،[ad] او موفق شد که مدرک دکتری خود را از دانشگاه زوریخ دریافت کند.[۴۵][۴۶]
علاوهبر این، او در ۲۶ سالگی و در سال ۱۹۰۵ که سال جادویی اینشتین نامیده میشود، چهار مقاله استثنایی و پیشگامانه در زمینههای اثر فوتوالکتریک، حرکت براونی، نسبیت خاص و همارزی جرم و انرژی منتشر کرد.
سمت دانشگاهی
تا سال ۱۹۰۸، او دیگر بهعنوان یک دانشمند برجسته شناخته میشد و توسط دانشگاه برن بهعنوان مدرس منصوب شده بود. در سال بعد، پس از آنکه یک سخنرانی در مورد الکترودینامیک و اصل نسبیت در دانشگاه زوریخ انجام داد، آلفرد کلاینر از دانشکده درخواست یک کرسی در فیزیک نظری کرد. درنتیجه این درخواست، در سال ۱۹۰۹، آلبرت اینشتین موفق به گرفتن کرسی موردنظر، با مرتبه علمی استادیار شد.[۴۸]
اینشتین موفق شد پس از دو سال و در سال ۱۹۱۱، در دانشگاه کارل در پراگ به مرتبه علمی استاد تمام دست یابد و همچنین تابعیت اتریش در امپراتوری اتریش-مجارستان را کسب کند.[۲۵][۴۹] در طول مدت اقامتش در شهر پراگ، او چندین مقاله علمی منتشر کرد که پنج مورد از آنها در مورد ریاضیات تابش و نظریه کوانتومی جامدات بود. در ژوئیه ۱۹۱۲، او به دانشگاهی که از آن فارغالتحصیل شده بود، یعنی مؤسسه فناوری فدرال زوریخ بازگشت. از سال ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴، او استاد فیزیک نظری در مؤسسه فناوری فدرال زوریخ بود و مکانیک تحلیلی و ترمودینامیک درس میداد. او همچنین در مورد مکانیک کوانتومی، نظریه مولکولی گرما و مشکل نیروی جاذبه به مطالعه پرداخت و در این راه با دوست ریاضیدانش، مارسل گروسمان همراه شد.[۵۰]
در ۳ ژوئیه ۱۹۱۳، اینشتین موفق به کسب آرای لازم برای عضویت در فرهنگستان علوم پروس در برلین شد. ماکس پلانک و والتر نرنست یک هفته پس از آن، او را در زوریخ ملاقات کردند تا او را متقاعد کنند به فرهنگستان محلق شود. علاوهبر این، آنها به او سمت ریاست انجمن قیصر ویلهلم برای فیزیک[توضیح ۳] را دادند که قرار بود بهزودی تأسیس شود.[۹][توضیح ۴]در ۲۴ ژوئیه، او رسماً به عضویت فرهنگستان درآمد و پذیرفت که در سال بعد به امپراتوری آلمان بازگردد.
یکی دیگر از دلایلی که بر روی تصمیم او برای رفتن به برلین تأثیرگذار بود، نزدیکی به اِلسا بود که در آن زمان، در رابطهای عاشقانه با او بهسر میبرد. سرانجام در ۱ آوریل ۱۹۱۴، آلبرت اینشتین به برلین رفت و به فرهنگستان محلق شد.[۵۱] زمانی که جنگ جهانی اول شروع شد، طرح ساخت انجمن قیصر ویلهلم برای فیزیک متوقف شد. این انجمن، سرانجام در ۱ اکتبر ۱۹۱۷ با ریاست آلبرت اینشتین تأسیس شد.[۵۲] در سال ۱۹۱۶، اینشتین به ریاست انجمن فیزیک آلمان انتخاب شد و بهمدت دو سال در آن سمت باقی ماند.[۵۳]
بر اساس محاسبات انجام شده توسط اینشتین دربارهٔ نظریه جدید نسبیت عام در سال ۱۹۱۱، نوری که از جانب ستارگان دیگر میآید، باید توسط خورشید خم میشود. در سال ۱۹۱۹، این پیشبینی توسط آرتور ادینگتون طی خورشیدگرفتگی ۲۹ مه ۱۹۱۹ تأیید شد. این مشاهدات در رسانههای بینالمللی منتشر شدند و این موجب شهرت جهانی اینشتین شد. در ۷ نوامبر ۱۹۱۹، روزنامه مطرح بریتانیایی تایمز، یک تیتر اصلی با این عنوان منتشر کرد: «انقلابی در علم - نظریه جدید کیهان - ایدههای نیوتونی واژگون شدند.»[ae][۵۴]
در سال ۱۹۲۰، اینشتین به عضویت انجمن سلطنتی فرهنگستان علوم و هنر هلند[af] درآمد.[۵۵] دو سال بعد و در سال ۱۹۲۲، او موفق به کسب جایزه نوبل فیزیک «برای خدماتش به فیزیک نظری، بهویژه، کشف قانون اثر فوتوالکتریک» شد.[۵۶] در حالیکه نظریه نسبیت عام هنوز تاحدی در نظر برخی مجادلهانگیز بهشمار میرفت، کمیته نوبل در عنوانی که در نظر گرفته بود، حتی اشاره نکرده بود که کار اینشتین در واقع توضیحی برای اثر فوتوالکتریک بود و تنها به ذکر عبارت «کشف قانون» بسنده کرده بود. این توضیح، عملاً موجب شد ایده وجود فوتون بهحساب نیاید و پذیرش مفهوم فوتون تا سال ۱۹۲۴ و تحقیقات ساتیندرا بوز در زمینه تابش جسم سیاه بهعقب بیفتد. اینشتین در سال ۱۹۲۱ بهعضویت انجمن سلطنتی درآمد.[۵۷] او همچنین موفق به دریافت مدال کاپلی از طرف انجمن سلطنتی در سال ۱۹۲۱ شد.[۵۷]
سالهای ۱۹۲۲–۱۹۲۱: سفرهای خارجی
اینشتین، برای اولین بار در ۲ آوریل ۱۹۲۱ به نیویورک سفر کرد و با استقبال رسمی شهردار نیویورک، جان فرانسیس هیلان روبرو شد. او در آنجا بهمدت سه هفته در دانشگاههایی مانند دانشگاه کلمبیا، دانشگاه پرینستون و در واشینگتن سخنرانی کرد. او همچنین به کاخ سفید نیز رفت که در جریان این ملاقات، نمایندگانی از آکادمی ملی علوم آمریکا او را همراهی میکردند. در زمان بازگشت به اروپا، او مهمان فیلسوف و دولتمرد انگلیسی، ریچارد هالدان در لندن بود و موفق شد با چهرههای برجسته علمی و فکری دیدار کند و همچنین در دانشگاه کینگز لندن سخنرانی نماید.[۵۸][۱۱] او همچنین در مقالهای با عنوان «اولین تأثیر من از آمریکا» که در ژوئیه ۱۹۲۱ منتشر کرد، ویژگیها و خصائل آمریکاییها را بهطور خلاصه توصیف کرد. این مقاله شبیه به نوشتهای از الکسی دو توکویل در کتاب دمکراسی در آمریکا بود.[۵۹] بر اساس برخی از مشاهدات، اینشتین بهصورت واضحی حیرتزده شده بود: آنچه یک بازدیدکننده را شگفت زده میکند، نگرش شاد و مثبت به زندگی آنهاست. … آمریکاییها دارای اعتماد بهنفس، خوشبین و بدون حسادت هستند و رفتاری دوستانه دارند.[۶۰]:۲۰
در سال ۱۹۲۲، در قالب بخشی از یک تور ششماهه گشت و گذار و سخنرانی، او به آسیا و سپس فلسطین سفر کرد. در این مدت او به سنگاپور، سریلانکا و ژاپن رفت و در ژاپن برای هزاران نفر سخنرانی کرد. پس از اولین سخنرانی عمومی، او امپراتور و همسر او را در کاخ سلطنتی ملاقات کرد؛ در حالی که هزاران نفر برای دیدن او آمده بودند. او سپس در نامهای به پسرش، مردم ژاپن را مردمی فروتن، باهوش، باملاحظه و دارای حسی واقعی برای هنر توصیف کرد.[۲۵] اینشتین در یادداشتهایی که مربوط به خاطرات سفرهایش در سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۳ به آسیا بود و در سال ۲۰۱۸ مجدداً کشف شدند، مواردی را در مورد مردم کشورهای ژاپن، چین و هند نوشتهاست که بهعنوان بیگانههراسی و قضاوت بر اساس نژاد توصیف شدهاند.[۶۱]
در سال ۱۹۲۲، چون اینشتین در سفر به خاور دور بهسر میبرد، نتوانست در مراسم جایزه نوبل که در شهر استکهلم سوئد و در دسامبر آن سال برگزار شد، حضور پیدا کند. یک دیپلمات آلمانی از طرف او مسئولیت سخنرانی و گرفتن جایزه را بهعهده گرفت و در زمان سخنرانی، نه تنها اینشتین را بهخاطر دستاوردهای علمی ستود بلکه از او بهعنوان یک فعال صلح بینالمللی یاد کرد.[۶۲]
در مسیر برگشت، اینشتین ۱۲ روز را در فلسطین سپری کرد. این سفر، تنها سفر او به آن منطقه بود. در زمان حضورش، طوری از او استقبال شد که گویی او رئیس دولت است، استقبالی که برای یک فیزیکدان سابقه نداشت. در زمان رسیدنش به خانه کمیسر عالی بریتانیا، هربرت ساموئل، بهپاس ورودش، خوش آمدگویی با شلیک توپ[ag] انجام شد.
در زمان اقامتش در خانه هربرت ساموئل، سیل گستردهای از مردم برای دیدن و شنیدن سخنان او به سمت محل اقامتش هجوم آوردند. او در زمان صحبت با مخاطبین، شادی خودش را از این موضوع ابراز کرد که مردم یهود نیز بالاخره توسط بقیه ملتها بهعنوان یک ملت شناخته میشوند.[۲۵]
اینشتین همچنین در سال ۱۹۲۳ بهمدت دو هفته از اسپانیا ملاقات کرد و طی آن ملاقات کوتاهی با سانتیاگو رامون ئی کاخال داشت و دیپلمی را از پادشاه اسپانیا، آلفونسوی سیزدهم دریافت کرد که به موجب آن، اینشتین به عضویت فرهنگستان علوم اسپانیا درآمد.[۶۳]
از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۲، اینشتین بهعنوان یکی از اعضای کمیته بینالمللی همکاری اندیشمندانه جامعه ملل در ژنو (با چند ماه وقفه در سالهای ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۴) بود[۶۴] که به منظور همکاری و تبادل علمی دانشمندان، پژوهشگران، معلمین، هنرمندان و متفکرین تشکیل شده بود.[۶۵] استاد فیزیک سابق اینشتین، هندریک لورنتز و ماری کوری از اعضای دیگر این کمیته بودند.
سالهای ۱۹۳۱–۱۹۳۰: سفر به آمریکا
در دسامبر ۱۹۳۰، اینشتین برای مرتبه دوم از آمریکا بازدید کرد و البته از ابتدا قصدش این بود که تنها بهمدت دو ماه و برای انجام تحقیقات در مؤسسه فناوری کالیفرنیا، در این کشور بماند. پس از اینکه توجه عامه مردم آمریکا به حضور اینشتین در سفر اولش به آمریکا جلب شد، او و مدیران برنامههایش، تلاش کردند که حریم خصوصی او را هرچهبیشتر حفظ کنند. اگرچه سیلی از نامهها و تلگرافها برای دعوت از او روانه شد، با اینحال او همه آنها را رد کرد.[۲۵]
پس از ورود به نیویورک، اینشتین به مکانها و رویدادهای مختلفی برده شد که بازدید از محله چینیها، صرف ناهار با سردبیر مجله نیویورک تایمز و تماشای اجرای کارمن[ah] در تالار اپرای متروپولیتن نیویورک که در آن مورد تشویق حضار قرار گرفت، از جمله آنها بود. در طول این چند روز، کلید شهر نیویورک توسط شهردار نیویورک، جیمی واکر[ai] به او داده شد و با رئیس دانشگاه کلمبیا که از او بهعنوان «فرمانروای ذهن»[aj] یاد کرده بود، دیدار کرد.[۲۵] هری امرسون فوسدیک[ak] رهبر مسیحی کلیسای ریورساید[al] در نیویورک او را به گردشی به درون کلیسا برد و به او مجسمهای را نشان داد که در ابعاد واقعی از اینشتین توسط کلیسا ساخته شده بود و در محل مدخل ورودی کلیسا قرار داده شده بود.[۲۵] همچنین در مدت زمان اقامت اینشتین در نیویورک، او به جمعیت ۱۵ هزار نفری میدان مدیسون پیوست و همراه آنها به برپایی جشن حنوکا پرداخت.[۲۵]
در ادامه، اینشتین به کالیفرنیا سفر کرد، جایی که او رئیس مؤسسه فناوری کالیفرنیا و برنده جایزه نوبل، رابرت میلیکان را ملاقات کرد. دوستی با میلیکان کمی عجیب و غریب بهنظر میرسید، چراکه میلیکان میل شدیدی به نظامیگری میهنپرستانه[am] داشت، در حالیکه اینشتین یک صلحطلب شناخته شده بود.[۲۵] در طول یک سخنرانی برای دانشجویان کلتک، او به این موضوع اشاره کرد که زیانی که علم ایجاد کردهاست، بهمقدار کمی، بیشتر از فوایدش بودهاست.[۲۵]
تنفر از جنگ، منجر شد که اینشتین، رابطه نزدیکی با دو صلحطلب معروف یعنی آپتون سینکلر و چارلی چاپلین ارتباط دوستانهای برقرار کند. کارل لمله رئیس وقت یونیورسال پیکچرز برای اینشتین بازدیدی را برگزار کرد که طی آن او را با چاپلین آشنا کرد. این ملاقات سبب شد که چاپلین، اینشتین و اِلسا را برای صرف شام به خانه خود دعوت کند. چاپلین در مورد اینشتین میگوید که او دارای یک شخصیت بیرونی،[an] آرام و نجیب است که بهنظر میرسد در حال پنهان کردن «باطن فوقالعاده عاطفی»[ao] خود است که این ناشی از «انرژی فوقالعاده فکری»[ap] اوست.[۶۶]:۳۲۰
چند روز بعد، قرار بود یکی از فیلمهای چاپلین با نام روشناییهای شهر اکران شود و به همین خاطر چاپلین، اینشتین و اِلسا را برای محلق شدن به او بهعنوان مهمان ویژه دعوت کرد. والتر ایزاکسون زندگینامه نویس اینشتین، این لحظه را بهعنوان «یکی از بهیاد ماندنیترین لحظات، در عصر جدید چهرههای مشهور» توصیف میکند.[۲۵] چاپلین پس از بازگشت از سفر بعدی خود که به برلین، در خانه خود، از اینشتین دیدار کرد و در مورد آپارتمان کوچک محقرانه او و پیانویی که اینشتین آن را مینواخت، صحبت کرد. چاپلین تصور میکرد این پیانو احتمالاً توسط نازیها به عنوان هیزم، برای برقراری آتش استفاده شدهاست.[۶۶]:۳۲۲
سالهای ۱۹۳۳: مهاجرت به آمریکا
در فوریه ۱۹۳۳، در حالیکه اینشتین در حال گذراندن سفری به آمریکا بود، متوجه شد که نازیها در آلمان تحت فرماندهی آدولف هیتلر، بهقدرت رسیدهاند.[۱۱][۲۵] در همین زمان او مشغول گذراندن سومین دوره دوماهه از فرصت مطالعاتی خود در مؤسسه فناوری کالیفرنیا در پاسادنا بود. اینشتین و همسرش اِلسا، در ماه مارس به اروپا بازگشتند و طی همین سفر متوجه شدند که حکومت رایش در آلمان، فرمان فعالسازی ۱۹۳۳[aq] را در ۲۳ مارس تصویب کردهاست که طی آن دولت هیتلر عملاً به یک رژیم دیکتاتور تبدیل شد و برهمین اساس آنها نتوانستند به برلین سفر کنند. آنها سپس متوجه شدند که کلبه آنها توسط نازیها تصرف و قایق بادبانی اینشتین توقیف شدهاست. در ۲۸ مارس، بهمحض اینکه اینشتین پایش به شهر آنتورپ در خاک بلژیک رسید، فوراً به کنسولگری آلمان رفت و پاسپورت خود را تحویل داد و به این طریق رسماً ملیت آلمانی خود را باطل کرد.[۲۵] نازیها سپس قایق او را فروختند و کلبه او را به کمپ جوانان طرفدار هیتلر تبدیل کردند.[۶۷]
در آوریل ۱۹۳۳، اینشتین متوجه شد که حکومت آلمان، قانونی را تصویب کردهاست که مانع از تصدی سمتهای رسمی توسط یهودیان میشود که تدریس در دانشگاه نیز از جمله این سمتها بود.[۲۵] جرالد هولتون فیزیکدان و مورخ آمریکایی اوضاع را اینگونه توصیف میکند که عملاً هیچیک از همکارانشان به این موضوع که هزاران دانشمند یهودی به یکباره مجبور به ترک موقعیت شغلی خود شده بودند و اسامی آنها از مؤسسهها و دانشگاههای محل کارشان حذف شده بود، اعتراض نکردند.[۶۰]
یک ماه بعد، کارهای اینشتین، مورد حمله اتحادیه دانشجویی آلمان[ar] در کتابسوزان نازیها قرار گرفت. این مراسم به تحریک جوزف گوبلز که مخالف سرسخت یهودیان بود،[۲۵] آغاز شده بود. یکی از مجلههای آلمان نام اینشتین را با عنوان «هنوز اعدام نشدهاست»[as] در فهرست دشمنان رژیم آلمان آورد و جایزهای ۵۰۰۰ دلاری برای سر او تعیین کرد.[۲۵][۶۸] اینشتین در نامهای دیگر که به دوست فیزیکدان خود، ماکس بودن که پیشتر آلمان را به مقصد انگلیس ترک کرده بود، نوشت: «باید اقرار کنم که این میزان از خشونت و بزدلی که مشاهده میکنم مرا متعجب نمودهاست».[۲۵] پس از مهاجرت به آمریکا، او کتاب سوزی نازیها را «قلیان احساسی خودجوش»[at] توسط یک سری «روشنفکر عامه پسند»[au] نامید که «بیشتر از هرچیزی در جهان از تأثیر انسانی دارای قدرت تفکر و استقلال فکری» میترسند.[۶۹]
اینشتین که حالا خانهای دائمی نداشت، در مورد اینکه محل زندگی و کار او کجا خواهد بود، نامطمئن بود. او بههمان اندازه نیز نگران سرنوشت تعداد بیشماری از دانشمندانی بود که در آلمان گرفتار رژیم نازی شده بودند. او یک خانه در دو آن در بلژیک اجاره کرد که چند ماهی در آن زندگی کرد. در اواخر سال ۱۹۳۳، به دعوت فرمانده نیروی دریایی، اولیور لاکر-لامپسون[av] که از چندین سال پیش با اینشتین رابطه دوستانهای برقرار کرده بود، برای شش هفته به انگلیس رفت. لاکر-لامپسون از او دعوت کرد تا در نزدیکی در خانه او در شهرک کومر، در یک کابین چوبی در روستایی بهنام روتن اقامت کند. برای محافظت از اینشتین، لاکر-تامپسون دو محافظ استخدام کرد تا از او در کابینی که قرار بود در آن اقامت کند، محافظت کنند. در ۲۴ ژوئیه ۱۹۳۳، تصویری از این محافظین با اسلحه شاتگان و در حال نگهبانی از اینشتین در روزنامه دیلی هرالد[aw] منتشر شد.[۲۵][۷۰] لاکر-تامپسون اینشتین را به ملاقات چرچیل، آستن چیمبرلن و نخستوزیر سابق، دیوید لوید جرج برد.[۲۵] اینشتین از آنها خواست تا به یهودیان کمک کنند تا از آلمان خارج شوند. مورخ بریتانیایی، وینستون گیلبرت اشاره میکند که چرچیل فوراً پاسخ مثبت داد و پس از آن، دوست فیزیکدان خودش، فریدریش لیندمان را به آلمان فرستاد تا به خروج دانشمندان آلمانی و اسکان دادن آنها در دانشگاههای بریتانیایی کمک کند.[۷۱] چرچیل سپس متوجه شد که خروج یهودیان از آلمان موجب کاهش سطح استانداردهای فنی آلمانیها شدهاست که این موجب برتری نیروهای متفقین بر آلمانیها از نظر فناوری شد.[۷۱]
اینشتین سپس با سران کشورهای مختلف از جمله نخستوزیر ترکیه، عصمت اینونو تماس گرفت. اینشتین در نامهای در سپتامبر ۱۹۳۳، از او درخواست کمک به دانشمندان یهودی بیکار شده را کرد. در نتیجه این نامه اینشتین و دعوت دانشمندان یهودی به ترکیه، در مجموع جان ۱۰۰۰ نفر از آنها نجات داده شد.[۷۲]
در همین زمان که اینشتین مشغول گفتگو و کمک به حل مشکل بحران اروپا بود، لاکر-تامپسون لایحهای به مجلس ارائه کرد که در آن شهروندی انگلیسی برای اینشتین در نظر گرفته شده بود.[۷۳] او در یکی از سخنرانیهایش رفتار آلمان با یهودیان را تقبیح کرد و در همان زمان از آنجا که یهودیان از همه جا رانده شده بودند، طرحی را برای اسکان آنها در فلسطین مطرح کرد.[۷۴] او در سخنرانی خود اینشتین را یک «شهروند دنیا» توصیف کرد که باید حداقل به او یک پناهگاه موقت در بریتانیا داده شود.[۷۵] با وجود سخنرانی لاکر-تامپسون در حمایت از اینشتین، هردو لایحهای که در این زمینه ارائه شده بود، رد شد، با اینحال اینشتین پیشنهادی که پیشتر از طرف مؤسسه مطالعات پیشرفته در دانشگاه پرینستون در شهر نیوجرسی که پیشتر به او ارائه شده بود را پذیرفت تا بتواند از این طریق بهعنوان محقق مقیم،[ax] ساکن آمریکا شود.[۷۳]
در اکتبر ۱۹۳۳، اینشتین بهدنبال یک پیشنهاد کاری در مؤسسه مطالعات پیشرفته، به آمریکا بازگشت[۷۳][۱۱] که عملاً نوعی پناهندگی علمی برای فرار از رژیم آلمان نازی بهحساب میآمد.[۷۶] در آن زمان، اغلب دانشگاههای آمریکایی مانند هاروارد، پرینستون و ییل، دارای کمترین میزان یا بهکلی فاقد دانشجویان و اعضای هیئت علمی یهودی بودند که این موضوع در نتیجه سهمیه بندی یهودیان[ay] بود. این موضوع نهایتاً در اواخر ۱۹۴۰ میلادی به اتمام رسید.[۷۶]
اینشتین هنوز در مورد آینده خود مردد بود. او از چندین دانشگاه اروپایی پیشنهادهایی دریافت کرد؛ از جمله کرایست چرچ در آکسفورد که پیشتر بین سالهای ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۳، سه دوره کوتاه در آنجا حضور داشت و از آنجا یک پیشنهاد دانشجویی پنج ساله دریافت کرده بود.[۷۷][۷۸] با اینحال، او سرانجام در سال ۱۹۳۵ به این نتیجه رسید که اقامت دائمی در آمریکا را بپذیرد و برای اخذ تابعیت درخواست دهد.[۷۳][۱۱] همکاری اینشتین با مؤسسه مطالعات پیشرفته تا سال ۱۹۵۵ یعنی تا زمان مرگ او ادامه داشت.[۷۹] او یکی از چهار نفری بود که در این مؤسسه جدید انتخاب شده بودند (دو نفر دیگر از آن چهار، جان فون نویمان و کرت گودل بودند). اینشتین بهسرعت ارتباط دوستانهای با گودل برقرار کرد. این دو مسیرهای طولانی را با یکدیگر قدم میزدند و در مورد کارهایشان صحبت میکردند. در پرینستون، بروریا کافمن[az] دستیار او بود که سپس خود فیزیکدان شد. در طول این دوره، اینشتین، تلاش کرد تا نظریه میدان یکپارچه را توسعه دهد و همچنین تفسیر پذیرفته شده از مکانیک کوانتومی را رد کند که در انجام هر دو مورد، ناموفق بود.
در سال ۱۹۳۹ گروهی از فیزیکدانهای مجارستانی از جمله لئو زیلارد که به آمریکا مهاجرت کرده بود، به دولت ایالات متحده آمریکا دربارهٔ برنامه نازیها برای ساخت بمب اتمی هشدار دادند، اما به آنها توجه نشد. اینشتین و زیلارد در کنار سایر دانشمندان پناهنده به آمریکا مانند ادوارد تلر و یوجین ویگنر بر خود لازم دانستند که به آمریکاییها در مورد احتمال موفقیت دانشمندان آلمانی در مسابقه ساخت بمب اتمی، هشدار دهند و اعلام کنند که هیتلر بسیار مایل خواهد بود که از چنین سلاحی استفاده کند.[۲۵][۸۰] زیلارد و ویگنر برای این که مطمئن شوند آمریکا از خطر مورد نظر کاملاً آگاهی یافتهاست، در ژوئیه ۱۹۳۹، چند ماه پیش از شروع جنگ جهانی دوم در اروپا، به ملاقات اینشتین رفتند تا از امکان ساخت بمب اتمی بگویند، چراکه اینشتین یک صلح طلب و هرگز چنین چیزی را نظر نگرفته بود.[۸۱] آنها از وی خواستند تا با نوشتن نامهای با مخاطب قرار دادن رئیسجمهور روزولت، از این موضوع حمایت کند که آمریکا باید به این موضوع توجه کند و تحقیقات در مورد سلاحهای هستهای را شروع کند. باور برخی بر این است که این نامه مسلماً یک محرک کلیدی برای اتخاذ یک تصمیم جدی در زمینه شروع تحقیقات برای ساخت سلاحهای هستهای در شروع جنگ جهانی دوم بودهاست.[۸۲] علاوهبر این نامه، اینشتین از ارتباطهای خودش با خانواده سلطنتی بلژیک[۸۳] و ملکه مادر بلژیک نیز استفاده کرد تا از آن طریق بتواند یک فرستاده شخصی به دفتر بیضی کاخ سفید بفرستد.
از نظر اینشتین، جنگ یک بیماری بود و او همواره بهدنبال خودداری در برابر جنگ بود. با امضای چنین نامهای به روزولت، اینشتین در پاسخ به سردبیر کایزو[ba] بیان کرد که او قدمی برخلاف افکار و عقاید صلح طلبانه خود برداشته است.[۸۴] در سال ۱۹۵۴ و یک سال پیش از مرگ، اینشتین به دوست قدیمی خودش، لینوس پاولینگ گفت: «من یک اشتباه بزرگ در زندگی کردهام، که نامهٔ توصیه به ساخت بمب اتمی به روزولت را امضا کردم. اما برایش یک دلیل داشتم؛ خطر ساخت این بمب از سوی آلمانیها …»[۷۳]
اینشتین در سال ۱۹۴۰ موفق به کسب شهروندی آمریکا شد. مدت کوتاهی از نشستن او بر کرسی مؤسسه مطالعات پیشرفته در پرینستون نگذشته بود که او شروع به بیان نظراتش در تقدیر از شایستهسالاری در فرهنگ آمریکا در مقایسه با اروپا کرد. او معتقد بود که افراد حق دارند در مورد آنچه که موجب شادی آنها میشود، بدون موانع اجتماعی، تفکر و صحبت کنند، زیرا این آزادی سبب میشود که انسانها تشویق شوند و خلاقیت بیشتری از خود نشان دهند، خصیصهای که او از دوران کودکی بسیار برای آن اهمیت قایل بود.[۸۵]
اینشتین به انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان در پرینستون پیوست، جایی که کارزاری برای حقوق مدنی آمریکایی–آفریقایی تبارها راه افتاده بود. او نژادپرستی آمریکایی[bc] را بدترین بیماری خواند که از دید او، نسل به نسل منتقل میشود. در نتیجه بخشی از این مشارکتهای مخالف نژادپرستی، او با یک فعال حقوق مدنی ویلیام دوبوآ مکاتبه کرد و حاضر شد تا در سال ۱۹۵۱، برای شهادت در دفاع از او، در دادگاه حاضر شود. زمانی که نام اینشتین بهعنوان شاهد در دادگاه مربوط به ویلیام دوبوآ اعلام شد، قاضی پرونده تصمیم به رها کردن پرونده گرفت.[۸۶]
در سال ۱۹۴۶، اینشتین، از دانشگاه لینکلن در پنسیلوانیا که بهصورت تاریخی یک کالج مخصوص سیاهپوستان بود، بازدید کرد[توضیح ۵] و مدرک افتخاری نیز دریافت کرد. اینشتین یک سخنرانی در مورد نژادپرستی در آمریکا انجام داد و در آن گفت: «قصد ندارم که در مورد این مسئله ساکت باشم». یکی از ساکنان پرینستون بهخاطر میآورد که اینشتین یکبار شهریه کالج یک دانشجوی آمریکایی–آفریقاییتبار را پرداخته بود.[۸۶]
زندگی شخصی
اینشتین یکی از چهرههای شناخته شده و اصلی در تأسیس دانشگاه عبری اورشلیم در سال ۱۹۲۵ بود که خود نیز در اولین هیئت رئیسه آن عضویت داشت. در سال ۱۹۲۱، بیوشیمیدانی بهنام حییم وایزمن که رئیس سازمان جهانی صهیونیسم بود، از او خواست تا به جمعآوری کمک مالی برای این دانشگاه کمک کند.[۲۵] او همچنین پیشنهادهای مختلفی برای شروع برنامهها داشت.
او توصیه کرد که یک مؤسسه کشاورزی بهمنظور بهکارگیری زمینهای توسعه نیافته، تأسیس شود. او پیشنهاد کرد که در ادامه باید یک مؤسسه شیمی و یک مؤسسه میکروبیولوژی برای مبارزه با انواع بیماریهای همهگیر مانند مالاریا ایجاد شود که به گفته او، مالاریا شیطانی است که موجب تضعیف یک سوم توسعه کشور میشود.[۸۷]:۱۶۱ همچنین افزود که تأسیس یک مؤسسه مطالعات شرقی در هر دو زبان عبری و عربی برای تحقیقات علمی کشور و همچنین بناهای تاریخی آن بسیار مهم است.[۸۷]:۱۵۸
حییم وایزمن سپس اولین رئیسجمهور اسرائیل شد. پس از مرگ او در دفترش در سال ۱۹۵۲، داوید بن گوریون، نخستوزیر وقت با اصرار روزنامهنگاری بهنام عزرائیل کارلیباخ، پیشنهاد رئیسجمهوری اسرائیل را که پستی غالباً تشریفاتی است، به اینشتین داد.[۸۸][۸۹] این پیشنهاد توسط سفیر اسرائیل در واشینگتن، آبا ابن به اینشتین ارائه شد. ابن، در این باره میگوید که این پیشنهاد، مظهر عمیقترین احترامی است که مردم یهود میتوانند به هر یک از پسران خود داشته باشند.[۲۵] اینشتین پیشنهاد را رد کرد و در پاسخ نوشت که «عمیقاً تحت تأثیر این پیشنهاد قرار گرفتهام» و «این ناراحتکننده و مایه شرم است» که او نمیتواند چنین پیشنهادی را قبول کند.[۲۵]
اینیشتین از سنین کودکی به موسیقی علاقه داشت. او در آخرین نوشتههای خود میگوید: «اگر یک فیزیکدان نبودم، احتمالاً یک موسیقیدان میشدم. من غالباً به موسیقی فکر میکنم. من با رویاهایم در موسیقی زندگی میکنم. [...] من بیشترین لذت در زندگی را از موسیقی میبرم.»[۹۱][۹۲] مادر او تبحر خاصی در نواختن پیانو داشت و میخواست پسرش نیز کار با ویولن را یاد بگیرد، اما نه به این خاطر که موجب علاقهمندی او به موسیقی شود بلکه به این خاطر که از نظر او، موسیقی به جذب فرهنگ آلمان کمک میکرد. طبق نظر رهبر ارکستر لئون بوستین،[bd] اینشتین از پنج سالگی قادر به نواختن موسیقی بود. اگرچه، او در آن زمان از نواختن موسیقی لذت نمیبرد.[۹۳] زمانی که آلبرت اینشتین به ۱۳ سالگی رسید، سوناتهای ویولن موزارت را پیدا کرد که موجب علاقهمندی او به آهنگهای موزارت شد و با علاقه بیشتری موسیقی را دنبال کرد. اینشتین بهصورت خودآموز و بدون تمرین مرتب و با برنامه، نواختن موسیقی را آموخت. او در این باره گفتهاست که «عشق، معلم بهتری در مقایسه با حس وظیفه است».[۹۳] در سن ۱۷ سالگی، زمانی که مشغول زدن سونات ویولن بتهوون بود، ممتحن مدرسه آرائو صدای ساز او را شنید. ممتحن بعد از شنیدن صدای موسیقی گفت که او «بهصورت قابل توجه و آشکاری دارای بینش عالی است». لئون بوستین مینویسد که آنچه ممتحن را تحت تأثیر قرار داد، این بود که آلبرت با کیفیتی که در آن قطعه کوتاه ارائه کرد، عشق عمیقی از موسیقی را به نمایش گذاشت. موسیقی برای این دانشآموز معنایی غیرمعمول داشت.[۹۳]
موسیقی نقشی محوری و همیشگی در زندگی آلبرت اینشتین در آن دوران داشت. با اینحال، او هیچگاه به این که یک موسیقیدان حرفهای شود، فکر نکرد. در سال ۱۹۳۱، در حالی که او سرگرم تحقیقاتش در مؤسسه فناوری کالیفرنیا بود، در بازدید از هنرستان زولنر[be] در لس آنجلس، چند قطعه از بتهوون و موزارت را اجرا کرد.[۹۴][۹۵] در اواخر عمر، زمانی که اعضای گروه موسیقی جولیارد کوارتت[bf] او را در پرینستون ملاقات کردند، او قطعهای را برای آنها اجرا کرد که باعث شد آنها تحت تأثیر هماهنگی و اجرای او قرار بگیرند.[۹۳]
در سال ۱۹۱۸، اینشتین، یکی از بنیانگذاران حزب دموکرات آلمان بهعنوان یک حزب لیبرال بود.[۹۶] با اینحال، او سپس به سمت سوسیالیسم و نقد سرمایهداری گرایش پیدا کرد که جزئیات آن را در مقالهای با عنوان «چرا سوسیالیسم؟» ارائه کردهاست.[۹۷][۹۸] بعضاً از اینشتین خواسته میشد تا نظراتش را در مورد موارد نامربوط به فیزیک نظری یا ریاضیات ارائه کند.[۷۳] او بهشدت از ایده یک حکومت جهانی دموکراتیک در غالب یک فدراسیون جهانی دفاع میکرد.[۲۵] اداره تحقیقات فدرال آمریکا موسوم به افبیآی (FBI)، از سال ۱۹۳۲ یک پرونده مخفی در مورد او تشکیل داده بود که در زمان مرگ اینشتین تعداد صفحات آن به ۱۴۲۷ صفحه رسیده بود.[۹۹]
اینشتین عمیقاً تحت تأثیر مهاتما گاندی قرار داشت. او با گاندی نامهنگاری میکرد و در یکی از نامههایی که در مورد او نوشت، او را یک «الگو برای نسلهای آینده»[bg] دانست.[۱۰۰]
اینشتین در مصاحبهها و نوشتههای زیادی از دیدگاه معنوی خود سخن گفت.[۱۰۱] او بیان کرد که به خدایی که در فلسفه همهخدایی اسپینوزا توصیف شدهاست، احساس نزدیکی میکند.[۱] او به خدای شخصوار (مانند خدای توصیف شده در ادیان ابراهیمی) معتقد نبود؛ خدایی که مراقب سرنوشت و کردار انسانها است و از نظر اینشتین، باور به چنین چیزی، سادهلوحانه بهشمار میآید.[۲] او صراحتاً گفت که «من خداناباور نیستم»[۶] و ترجیح میدهم خود را ندانمگرا[۳] یا یک «مذهبی عمیقاً ناباور»[bh][۲] بنامم. زمانی که از او پرسیده شد آیا به زندگی پس از مرگ معتقدی او پاسخ داد: نه، همین یک زندگی برای من کافی است.[۶]
اینشتین عمدتاً به گروههای انسانگرای سکولار و فرهنگ اخلاقی[bi] هم درآمریکا و هم در بریتانیا نسبت داده میشود.[۱۰۲] او در هیئت مشاوره اولین انجمن اومانیستی نیویورک[bj] حضور داشت و همچنین یکی از اعضای افتخاری انجمن عقلگرایان نیز بود که انتشار مجلهای با عنوان انسانیت جدید[bk] را در بریتانیا بهعهده داشتند. در مراسم ۷۵ سالگی انجمن فرهنگ اخلاق برای نیویورک[bl] او گفت که اندیشه فرهنگ اخلاقی تصور آنچه در گرایشهای دینی ارزشمندترین و ماندگار موضوع در آرمانگرایی است را در او تجسم بخشید. از نظر او بدون فرهنگ اخلاقی، هیچ راه نجاتی برای بشریت وجود ندارد.[۱۰۳]
در تاریخ ۳ ژانویه ۱۹۵۴ و ۱۴ ماه پیش از مرگ، در پیامی در یک و نیم صفحه که بهصورت دستنویس و بهزبان آلمانی نوشته شده بود، اینشتین به گاتکیند،[bm] فیلسوف آلمانی و یهودی نوشت: کلام خدا برای من چیزی جز بیان و محصول نقاط ضعف انسانی نیست، کتاب مقدس مجموعهای از افسانههای محترم اما هنوز نسبتاً ابتدایی است. هیچ تفسیری، فارغ از این که چقدر پیچیده باشد، نمیتواند چیزی را در مورد آن تغییر دهد. [...] برای من دین یهودیت مانند دینهای دیگر تجسم کودکانهترین خرافات است. [...] من نمیتوانم هیچ چیز انتخاب شدهای در مورد آنها ببینم.[۴][۵][توضیح ۶]
مرگ
در ۱۷ آوریل ۱۹۵۵، اینشتین دچار خونریزی داخلی ناشی از پارگی آنوریسم آئورت شکمی شد. این مشکل در سال ۱۹۴۸ هم برای او پیش آمده بود که توسط جراحی بهنام رودولف نیسن[bn] حل شده بود.[۱۰۴] او پیشنویسی را که برای سخنرانی تلویزیونی خود به مناسبت هفت سالگی اسرائیل، آماده کرده بود، با خود به بیمارستان برد، اما آنقدر زنده نماند که آن را کامل کند.[۱۰۵]
اینشتین از پذیرش جراحی خودداری کرد و گفت «من وقتی میروم که بخواهم. طولانی کردن زندگی بهصورت مصنوعی، بیمزه است. من سهم خودم را انجام دادهام، الان وقت رفتن است. من این کار را به زیبایی انجام خواهم داد.»[۱۰۶] صبح روز بعد او در بیمارستانی در پرینستون و در سن ۷۶ سالگی درگذشت؛ در حالیکه تقریباً تا واپسین روزهای زندگی نیز مشغول کار بود.[۱۰۷]
در طول کالبدشکافی، آسیبشناس دانشگاه پرینستون، توماس استولتز هاروی[bo] بدون اجازه خانواده اینشتین، مغز او را خارج کرد، به این امید که علم عصبشناسی در آینده بتواند علت نبوغ او را کشف کند.[۱۰۸] بقایای آلبرت اینشتین سوزانده و خاکستر او نیز در مکانی نامعلوم پراکنده شد.[۱۰۹][۱۱۰]
در مراسم بزرگداشت او در ۱۳ دسامبر ۱۹۶۵ در مقر یونسکو، فیزیکدان هستهای، رابرت اوپنهایمر تصور خود را از اینشتین بهعنوان یک شخص خلاصه کرد: «او تقریباً انسانی بدون هیچ پیچیدگی و عاری از دلبستگی به دنیا بود. … یک خلوص فوقالعاده همواره با او بود، بهطوری که بهیکباره به کودکی عمیقاً سرسخت تبدیل میشد.»[۱۱۱]
دستاوردهای علمی
در سراسر زندگی، اینشتین صدها کتاب و مقاله منتشر کرد.[۷][۱۱۲] او بیش از ۳۰۰ مقاله علمی و ۱۵۰ مقاله غیرعلمی منتشر کرد.[۱۱۳][۱۱۲] دستاوردهای فکری و اصالت کار اینشتین موجب شد که در سراسر جهان نام اینشتین با کلمه نبوغ یکی دانسته شود.[۱۱۴] علاوهبر کارهایی که بهتنهایی انجام داده بود، او همچنین با سایر دانشمندان نیز در پژوهشهای دیگری همکاری کردهاست که آمار بوز-اینشتین و یخچال اینشتین از جمله آنها هستند.[۱۱۵][۱۱۶]
از سال ۱۹۸۶، مطبوعات دانشگاه پرینستون و دانشگاه عبری اورشلیم، که آلبرت انیشتین حقالتالیف آثار خود را به آنها دادهاست، بررسی حدود ۸۰۰۰۰ سند که او از خود برجای گذاشتهاست را انجام دادهاند این مجموعه اسناد در انیشتین دیجیتال[bp] آرشیو شدهاست و شامل نامهها، مقالات، کارت پستال، دفترچه یادداشت و خاطرات روزانهٔ اوست. پروژه مقالات اینشتین، که هماکنون توسط دیانا کورموس-ویوچالد،[bq] استاد فیزیک و تاریخ علوم در انستیتوی فناوری کالیفرنیا ویرایش میشود، حدود ۳۰ جلد پیشبینی شده که ۱۴ جلد آن را چاپ و منتشر کردهاست.[۱۱۷][۱۱۸]
سال ۱۹۰۵ – مقالههای استثنائی اینشتین
چهار مقاله استثنایی اینشتین، در زمینههای اثر فوتوالکتریک (که منجر به نظریه کوانتوم شد)، حرکت براونی (منجر به اثبات غیرمستقیم وجود اتمها و مولکولها شد)، همارزی جرم و انرژی (E=mc۲) و نسبیت خاص بود که او آنها را در سال ۱۹۰۵ در سالنامه فیزیک منتشر کرد. این چهار اثر، بهقدری با اهمیت بودند که امروزه از آنها بهعنوان بنیانهای فیزیک مدرن یاد میشوند که نگاه ما به فضا، زمان و ماده را کاملاً دگرگون کرد. در جدول زیر اطلاعات بیشتری در مورد این چهار مقاله آمدهاست.[۱۱۹]
مکانیک آماری
اولین مقاله اینشتین که در سال ۱۹۰۰ به سالنامه فیزیک ارسال شد، دربارهٔ اثر موئینگی بود. این مقاله با عنوان «نتیجهگیریهایی از پدیده موئینگی»[br] در سال ۱۹۰۱ منتشر شد. دو مقاله دیگر از او در بین سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۳ منتشر شد که در آنها تلاش کرد به پدیده اتمی از دیدگاه آماری بپردازد. این مقالهها، بنیانهایی برای مقاله او در مورد حرکت براونی در سال ۱۹۰۵ بودند که در آن نشان داد حرکت براونی میتواند بهعنوان شاهدی محکم برای وجود مولکول تلقی شود. تحقیقات او در سالهای ۱۹۰۳ و ۱۹۰۴ عمدتاً متوجه اثرات اندازه متناهی اتمی بر روی پدیده نفوذ بود.[۱۲۸]
اینشتین به مشکل نوسانات ترمودینامیک بازگشت و تلاش کرد مشکل را با تغییرات چگالی در یک مایع در نقطه بحرانی آن حل کند. بهصورت معمول، نوسانات چگالی توسط مشتق دوم انرژی آزاد نسبت به چگالی کنترل میشود. در نقطه بحرانی، این مشتق صفر است و منجر به نوسانات زیادی میشود. اثر نوسانات چگالی این است که موجب پراکندگی تمامی طول موجها میشود و موجب میشود مایع دارای ظاهری سفید و شیریرنگ پیدا کند. اینشتین این موضوع را به پدیده پراکندگی رایلی نسبت داد که زمانی رخ میدهد که اندازه ذرات از طول موج تابیده شده کوچکتر باشد و توضیحی برای علت رنگ آبی آسمان نیز بهحساب میآید.[۱۲۹] اینشتین بهصورت کمی، کدری بحرانی[bs] را از نوسانات چگالی بهدستآورد و نشان داد که چطور هم این اثر و هم پراکندگی رایلی از بافت اتمی ماده ناشی میشود.
نسبیت خاص
مقاله اینشتین با عنوان «در مورد الکترودینامیک اجسام متحرک»[۱۳۰] در ۳۰ ژوئن ۱۹۰۵ دریافت و در ۲۶ سپتامبر همان سال منتشر شد. این مقاله موفق شد که تضاد میان معادلات ماکسول (قوانین مربوط به الکتریسیته و مغناطیس) و مکانیک نیوتونی را با تغییر قوانین مربوط به مکانیک برطرف کند.[۱۱] اینطور که پیداست، اثرات این مقاله به بیشترین شکل خود در سرعتهای بالا نمایان میشود (جایی که سرعت جسم به سرعت نور نزدیک میشود). نظریه توسعه داده شده در این مقاله، سپس بهعنوان نظریه نسبیت خاص اینشتین شهرت پیدا کرد.[۱۳۱]
این مقاله پیشبینی کرد که در چهارچوب ناظر در حال حرکت، چنانچه فردی ساعتی را همراه خود داشته باشد و در حال حرکت باشد، زمان نشان داده شده توسط آن ساعت، به نظر میرسد که کند شدهاست و فردی که آن ساعت را حمل میکند، دچار انقباض طول در مسیر حرکت خود میشود. گفته میشود که این مقاله ایده وجود اتر که یکی از اجزای مهم در فیزیک آن زمان بود را هم مردود کرد.[۱۳۲]
در مقاله مربوط به همارزی جرم و انرژی، اینشتین معادله معروف را ارائه کرد که نتیجهای از معادلات نسبیت خاص او بود. کار اینشتین در زمینه نسبیت در سال ۱۹۰۵، برای سالها محلی برای مناقشه بود، اما این نظریه توسط فیزیکدانان برجسته پذیرفته شد که اولین نفر آنها ماکس پلانک بود.[۱۳۳][۱۳۴] اینشتین در ابتدا نظریه نسبیت خود را بر اساس سینماتیک (علمی که مطالعه اجسام متحرک میپردازد) بیان کرد. در سال ۱۹۰۸، هرمان مینکوفسکی با تفسیر مجدد این نظریه با کمک مفاهیم هندسی، آن را بهصورت نظریه فضازمان درآورد. اینشتین این بیان مینکوفسکی را در نظریه نسبیت عام خود در ۱۹۱۵ اتخاذ کرد.[۱۳۴]
نسبیت عام
نسبیت عام یک نظریه گرانشی است که بین سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۵ توسط آلبرت اینشتین توسعه داده شد.[۱۳۵] مطابق نسبیت عام، کشش گرانشی مشاهده شده میان اجرام، ناشی از پیچ و تابی است که این جرمها در فضازمان ایجاد کردهاند. نسبیت عام بهعنوان ابزاری ویژه در اخترشناسی مدرن شناخته میشود. این نظریه، بنیانهای درک فعلی ما از سیاه چالهها را فراهم کردهاست؛ مناطقی که نیروی جاذبه بهقدری قوی است که حتی نور هم نمیتواند از آنجا بگریزد.[۱۳۶]
همانطور که اینشتین سپس گفت، او نظریه نسبیت عام را به این علت توسعه داد که ایده تقدم حرکتهای لخت در نظریه نسبیت خاص قانع کننده نبود. در حالیکه نظریهای که از ابتدا ترجیح میدهد هیچ حالت حرکتی (حتی موارد دارای شتاب) نداشته باشد، باید رضایت بخشتر به نظر برسد.[۱۳۷] در نتیجه، در سال ۱۹۰۷، او مقالهای را در مورد شتاب و تحت نظریه نسبیت خاص منتشر کرد. در آن مقاله تحت عنوان «درمورد اصل نسبیت و نتیجهای که از آن حاصل میشود»،[bt] او توضیح داد که سقوط آزاد واقعاً یک حرکت لخت است و برای ناظری که در حال سقوط آزاد است، باید قوانین نسبیت خاص اعمال شود. از این موضوع با نام اصل همارزی یاد میشود. در همان مقاله، اینشتین مواردی مانند اتساع زمان گرانشی، انتقال به سرخ گرانشی و همگرایی گرانشی پیشبینی کرد.[۱۳۴]{[۹]
اینشتین در سال ۱۹۱۱ مقاله دیگری تحت عنوان «در مورد تأثیر گرانش بر انتشار نور»[bu] منتشر کرد که مقاله سال ۱۹۰۷ خود را بسط داد و در آن مقدار انحراف نور توسط اجسام پرجرم را تخمین زد. این تخمین سبب شد این امکان فراهم شود که پیشبینیهای نظری نسبیت عام، بتوانند برای اولین بار بهصورت تجربی مورد آزمایش قرار بگیرند.[۱۳۴]
اینشتین در سال ۱۹۱۶، وجود امواج گرانشی را پیشبینی کرد:[۱۳۸][۱۳۹] چینهایی در انحنای فضازمان که از بهصورت موج منتشر میشوند، به سمت خارج از منبع خود حرکت میکنند و انرژی را بهصورت تابش گرانشی منتقل میکنند. امواج گرانشی نمیتوانند در نظریه گرانش نیوتون وجود داشته باشند، چراکه نظریه نیوتن برخلاف نسبیت عام، فرض را بر این میگذارد که برهمکنشهای فیزیکی با سرعتی نامحدود منتشر میشوند.
اولین شاهد غیرمستقیم از وجود امواج گرانشی در دهه ۱۹۷۰ از طریق مشاهده یک جفت ستاره نوترونی بهدست آمد.[۱۴۰] سرانجام، پیشبینی اینشتین در مورد وجود امواج گرانشی، در ۱۱ فوریه ۲۰۱۶ تأیید شد؛[۱۴۱] زمانیکه محققین لیگو برای اولینبار مشاهدات خود دربارهٔ مشاهده امواج گرانشی را که در ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۵ انجام شده بود، منتشر کردند.[۱۴۰][۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴][۱۴۵]
در سال ۱۹۱۷، اینشتین نظریه نسبیت عمومی را در مورد کل ساختار جهان بهکار برد.[۱۴۶] او کشف کرد که معدلات میدان عمومی پیشبینی میکنند که جهان دینامیک، جمعشونده یا منبسط شوندهاست. در آن زمان هیچ یافته تجربی از جهان دینامیک پشتیبانی نمیکرد، درنتیجه اینشتین ثابتی بهنام ثابت کیهانشناسی را به معادلات میدان افزود تا معادلات را طوری تنظیم کند که با یک جهان ثابت و ایستا همخوانی داشته باشد. این اصلاحیه که جهانی ثابت و ایستا را پیشبینی میکرد سپس بهعنوان جهان ثابت اینشتین شهرت پیدا کرد.[۱۷][۱۴۷]
پس از این که ادوین هابل در سال ۱۹۲۹، با مشاهده دور شدن سحابیها، کشف کرد که جهان در حال انبساط است، اینشتین مدل جهان ثابت خودرا کنار گذاشت و دو مدل دینامیک برای جهان ارائه کرد: مدل اینشتین-فریدمن[bv][۱۴۸][۱۴۹] در سال ۱۹۳۱ و مدل اینشتین-دیسیتر در سال ۱۹۳۲.[۱۵۰][۱۵۱][bw] در هر دو مدل، اینشتین ثابت کیهانشناسی را کنار گذاشت و بیان کرد که «از هر لحاظ نظری، این ثابت قانعکننده نیست.»[۱۴۸][۱۴۹][۱۵۲]
در بسیاری از زندگینامههایی که دربارهٔ اینشتین نوشته شده، ادعا شده که اینشتین اعمال ثابت کیهانشناسی در معادلات نسبیت عام را «بزرگترین خطای» خود برشمردهاست. اخیراً اخترفیزیکدانی به نام ماریو لیویو این ادعا را زیر سؤال بردهاست و گفتهاست که ممکن است در نگارش این جمله توسط نویسندگان اغراق شده باشد.[۱۵۳]
در اواخر سال ۲۰۱۳، یک تیم به رهبری فیزیکدانی ایرلندی به نام کورماک اُریفریت،[bx] کشف کرد که اینشتین مدل جهان ثابت خود را مدت کوتاهی پس از مشاهده هابل در مورد دور شدن سحابی ارایه کردهاست.[۱۵۴][۱۵۵]
کرمچالهها ساختارهایی نظری هستند که نقاط مختلفی از فضازمان را به یکدیگر مرتبط میکنند. یک کرمچاله را میتوان با کمک یک تونل که دو نقطه متفاوت در فضازمان (تفاوت از لحاظ مکان یا زمان یا هردو) را به یکدیگر متصل میکند، نمایش داد. از اینرو یک کرمچاله، میتواند فاصلههای فوقالعاده دور، مثلاً چند میلیارد سال نوری و حتی بیشتر را از طریق مسافت کوتاهی در حد چند متر به هم متصل کند. این موضوع برای نقاطی که از لحاظ زمانی تفاوت دارند نیز صادق است.[۱۵۶] اینشتین در سال ۱۹۳۵، با همکاری نیتان روزن مدلی برای یک کرمچاله تولید کرد که معمولاً با عنوان پل اینشتین-روزن شناخته میشود.[۱۵۷][۱۵۸] انگیزه از این کار ایجاد مدلی برای ذرات بنیادی باردار بهعنوان راهحل معادلات میدان گرانشی بود.[۱۵۹]
کرمچالهها با نظریه نسبیت عام سازگارند. با اینحال، بسیاری از دانشمندان گمان میکنند که کرمچالهها صرفاً تجسمی از یک فضای چهاربعدیاند. به بیان دیگر، به همان صورتی که یک فضای دوبعدی بخشی از واقعیت یک فضای سهبعدی را نشان میدهد، کرمچالهها نیز نشاندهنده بخشی از فضای چهاربعدیاند.[۱۶۰]
نظریه کوانتوم قدیمی
نظریه قدیمی کوانتوم مجموعه ای از نتایج سالهای ۱۹۰۰–۱۹۲۵ که قبل از مکانیک کوانتوم مدرن است. این تئوری هرگز کامل یا استوار نبود، بلکه بیشتر مجموعه ای از اصلاحات اکتشافی در مکانیک کلاسیک بود. این تئوری اکنون به عنوان تقریب نیمه کلاسیک با مکانیک کوانتومی مدرن شناخته شدهاست.[۱۶۱]
در مقالهای در سال ۱۹۰۵، اینشتین فرض کرد که خود نور از ذراتی مجزا تشکیل شدهاست که آن را کوانتای نور[by] را نامید.[۱۶۲][۱۶۳] کوانتای نور پیشنهادی اینشتین، تقریباً توسط تمامی فیزیکدانان سراسر دنیا، از جمله ماکس پلانک و نیلز بور رد شد. با اینحال، این ایده زمانی به مفهومی جهانی تبدیل شد که در سال ۱۹۱۹، آزمایش اثر فوتوالکتریک رابرت میلیکان و اندازهگیری پراکندگی کامپتون آن را تأیید کردند.[۱۶۴]
اینشتین نتیجه گرفت که هر فرکانس موجی f با مجموعهای از فوتونها مرتبط و انرژی آنها برابر با hf است، که در این عبارت h همان ثابت پلانک است. او بیشتر از این، در این زمینه سخن نگفت؛ چراکه مطمئن نبود چطور این ذرات به موج مرتبطند، اما پیشنهاد کرد که این ایده میتواند نتایج آزمایشی تجربی مانند اثر فوتوالکتریک را توضیح دهد.[۱۶۳]
اینشتین در مقاله «توسعه دیدگاههای ما در مورد ترکیب و ذات تابش»[bz] دربارهٔ کوانتیزه بودن نور و همچنین در مقالهای دیگر در سال ۱۹۰۹، نشان داد که مفهوم کوانتای انرژی که توسط ماکس پلانک مطرح شده بود، باید دارای یک اندازه حرکت معین و دارای رفتاری مستقل و مانند ذرات نقطهای باشد. او در این مقاله مفهوم فوتون را مطرح کرد (اگرچه اصطلاح «فوتون» را گیلبرت لوییس بعداً در سال ۱۹۲۶ ارائه کرد) و الهامبخش ایده دوگانگی موج و ذره در مکانیک کوانتومی شد.[۱۶۵][۱۶۶]
مکانیک کوانتومی
اینشتین با انتشار مقاله خود در زمینه اثر فوتوالکتریک در سال ۱۹۰۵، نقش مهمی در توسعه نظریه کوانتوم ایفا کرد. با اینحال، برخلاف فیزیکدانان دیگر، او سپس مخالف کوانتوم شد و از نتایج آن ابراز ناخرسندی کرد. مشکل اصلی او با مسئله تصادفی بودن در مکانیک کوانتومی بود. او از این مسئله که شانس جای قطعیت را گرفته باشد، ناخرسند بود و در این باره گفت: «خداوند تاس نمیاندازد».[توضیح ۷] او تا پایان عمرش، همچنان مخالف مکانیک کوانتومی باقی ماند و آن را ناقص میدانست.[۱۶۸]
مناظرات بور–اینشتین مجموعهای از مباحثات و گفتگوهای عمومی میان آلبرت اینشتین و نیلز بور در مورد مکانیک کوانتومی بود. بحثهای این دو، که از بنیانگذاران مکانیک کوانتومی بهشمار میآیند، مخصوصاً به اینخاطر مورد توجه بود که نتیجه آن برای فلسفه علم نیز مهم بود.[۱۶۹][۱۷۰][۱۷۱] گفتگوهای این دو سپس بر روی تفسیرهایی ارائه شده از مکانیک کوانتومی تأثیر گذاشت.
در سال ۱۹۳۵، اینشتین با مقاله معروف ایپیآر (EPR) به مکانیک کوانتومی بازگشت تا کامل بودن آن را زیر سؤال ببرد.[۱۷۱] در یک آزمایش فکری، او دو ذره را در نظر گرفت که در یک سری از ویژگیها که بهشدت به یکدیگر وابسته هستند، باهم برهمکنش داشتهاند. به ذراتی این چنینی، اصطلاحاً ذرات درهم تنیده نیز گفته میشود. بهعنوان مثال اسپین میتواند یکی از این ویژگیها باشد. اهمیتی ندارد که دو ذره درهم تنیده، چقدر از یکدیگر دور شوند، در هرزمان که بهعنوان مثال اسپین یکی از این ذرات اندازهگیری شود، باتوجه به وابسته بودن خواص دو ذره بهیکدیگر، اسپین ذره دیگر در همان لحظه مشخص میشود.[۲۵]
اینشتین اینطور استدلال میکرد که دو حالت وجود میتواند وجود داشته باشد: اول این که اسپین هردو ذره از همان ابتدا مشخص است و دوم این که فرایند اندازهگیری اسپین یک ذره، موجب انتقال آنی اطلاعات به ذره دیگر میشود. اینشتین حالت دوم را که اصطلاحاً «عملی شبحوار از راه دور»[ca] مینامید، رد میکرد، چرا که اگر چنین چیزی در عمل رخ بدهد، از دید او عملاً حد سرعت نور در نسبیت خاص را نقض میکرد.[۲۵]
اعتقاد اینشتین بر واقعگرایی موضعی[cb] موجب میشد که او با احتمالات موجود در جهان کوانتومی مخالفت کند و چون اساس کوانتوم بارها تأیید شده بود، او اینطور نتیجه میگرفت که این نظریه باید ناکامل باشد. با اینحال در سال ۱۹۸۲، آزمایش اَسپِکت[cc] تأیید کرد که برخلاف تصویری که فیزیک کلاسیک ارائه میکند، ذرات کوانتومی، ذراتی مستقل و فاقد هیچگونه ارتباط با یکدیگر نیستند و تصور اینشتین در این زمینه اشتباه بودهاست.[۱۷۲]
اگرچه اینشتین در این مورد و اینکه ویژگیهای ذرات درهمتنیده از قبل تعیین میشوند، در اشتباه بود، اما پیشبینی دقیق او از خاصیت غیرعادی این پدیده، یعنی پدیده درهم تنیدگی کوانتومی، موجب شد که مقاله او به یکی از ده مقاله برتر منتشر شده در مجله فیزیکال ریویو[cd] تبدیل شود. از این مقاله بهعنوان هسته مرکزی توسعه نظریه اطلاعات کوانتومی یاد میشود.[۱۷۳]
نظریه میدان یکپارچه
پس از نظریه نسبیت عام، اینشتین تلاشهای فراوانی کرد که نظریه هندسی خود از جاذبه را به نحوی به الکترومغناطیس نیز مرتبط کند. در سال ۱۹۵۰، او نظریه میدان یکپارچه خود را در مقالهای با عنوان «در باب تئوری تعمیم یافته گرانش»[ce] در مجله ساینتیفیک آمریکن منتشر کرد.[۱۷۴] اگرچه او به تبلیغ نظریه خود ادامه داد، اما هرچه گذشت او در تحقیقات خود منزویتر شد و درنهایت نتوانست در این زمینه به موفقیت دست پیدا کند. در تلاش برای پیدا کردن نظریهای که تمام نیروهای بنیادین طبیعت را شامل شود، او عملاً از دستاوردهای اصلی ارائه شده در فیزیک غافل شد که نیروهای هستهای قوی و ضعیف از جمله آنها بودند؛ نیروهایی که تا سالها بعد از مرگ او، هنوز بهطور کامل شناخته نشده بودند. در مقابل، جریان اصلی فیزیک نیز به اینشتین و تلاش او در زمینه رسیدن به نظریه میدان یکپارچه بیتوجهی کرد. رؤیای او برای رسیدن به نظریهای جامع و یکپارچه، انگیزهای برای نظریاتی مانند نظریه همه چیز و بهصورت ویژه نظریه ریسمانها شد.[۱۷۵]
میراث غیرعلمی
اینشتین در طول سفرهایش بهصورت روزانه برای همسرش السا و دخترانی که به فرزندخواندگی پذیرفته بود، مارگو و السه[cf] نامه مینوشت. نامهها در کاغذهای مخصوص دانشگاه عبری اورشلیم نوشته میشدند. باربارا ولف از بخش آرشیو آثار اینشتین در دانشگاه عبری اورشلیم به بیبیسی گفتهاست که او بیش از ۳۵۰۰ نامه خصوصی بین سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۵۵ نگاشتهاست.[۱۷۶] مارگو اینشتین، اجازه داده تا این نامهها در معرض عموم قرار گیرد. با این حال، او درخواست کرد که این کار ۲۰ سال پس از مرگش انجام شود (او در سال ۱۹۸۶ درگذشت[۱۷۷]).
اینشتین به لولهکشی حرفهای علاقه داشت و در همین راستا او عضو افتخاری اتحادیه لولهکشی[cg] بود.[۱۷۸]
در فرهنگ عامه
در طول جنگ جهانی دوم، هفته نامه نیویورکر، در بخش گفتگو در مورد شهر، تصویری منتشر کرد که در آن اشاره میکرد، «اینشتین آنقدر در آمریکا مشهور است که ممکن است در خیابان مردم جلوی او را میگیرند و از او درخواست میکنند که فلان نظریه را برایشان توضیح دهد. او نهایتاً راهی برای حل معضل پرسشهای پیوسته دیگران یافت؛ او به فردی که از او سؤال میکند، میگوید: عذر میخواهم، ببخشید، همیشه مرا با پروفسور اینشتین اشتباه میگیرند.»[۱۷۹]
اینشتین موضوعی الهامبخش برای بسیاری از رمانها، فیلمها، نمایشنامهها و آثار موسیقی از جمله مجموعه تلویزیونی نابغه، اینشتین و ادینگتون، ترانه اینشتین، فیلم ضریب هوشی، پوستر آلبوم گروه کلوپ بیکسان گروهبان فلفل بودهاست.[۱۸۰] او یک مدل معروف برای بهتصویر کشیدن یک «پروفسور حواسپرت»، با صورتی تأثیرگذار و موهایی شاخص است. فردریک گُلدن[ch] در مجله تایم دربارهٔ او نوشت که اینشتین «یک رؤیای کارتونی بود که به حقیقت پیوست.»[۱۸۱] سریال نابغه از شبکه نشنال جئوگرافیک در فصل اول خود به زندگی آلبرت اینشتین از سالهای اول زندگیاش، روابط او بهخصوص رابطهاش با میلوا ماریچ، کار او در مؤسسه ثبت اختراع و سالهای پایانی زندگیاش به عنوان فیزیکدانی که نظریه نسبیت را توسعه دادهاست، میپردازد.[۱۸۲] این فصل بر اساس کتابی از والتر ایزاکسون به نام اینشتین: زندگی او و جهان، ساخته شده که در سال ۲۰۰۷ منتشر شدهاست.[۱۸۳]
غالباً نقل قولهای معروف بسیاری به اشتباه به اینشتین نسبت داده میشود.[۱۸۴][۱۸۵]
جوائز و افتخارات
اینشتین جوائز و افتخارات بسیاری کسب کرد. او در سال ۱۹۲۲ موفق به کسب جایزه نوبل در فیزیک «برای خدماتش در زمینه فیزیک نظری و بهویژه کشف قانون اثر فوتوالکتریک که گامی اساسی در توسعه مکانیک کوانتومی بهحساب میآید» شد. هیچیک از نامزدها در سال ۱۹۲۱ واجد شرایط تعیین شده توسط آلفرد نوبل نبودند، بنابراین در همان روزی که نیلز بور جایزه نوبل سال ۱۹۲۲ را «به خاطر تحقیقاتش در ساختار اتم و تابش گسیل شده از آنها» دریافت کرد، جایزه نوبل سال ۱۹۲۱ به اینشتین داده شد.[۵۶] علاوهبر جایزه نوبل، او موفق به کسب افتخاراتی مانند مدال ماتئوچی (۱۹۲۱)،[۱۸۶] همکار انجمن سلطنتی (۱۹۲۱)،[۱۸۷] مدال کاپلی (۱۹۲۵)،[۵۷] مدال طلائی انجمن سلطنتی اختر شناسان (۱۹۲۶)،[۱۸۸] مدال ماکس پلانک (۱۹۲۹)،[۱۸۹] عضویت در آکادمی ملی علوم آمریکا (۱۹۴۲)،[۱۹۰] شخصیت قرن تایمز (۱۹۹۹)[۱۹۱] نیز شد. علاوهبر جایزههایی که اینشتین موفق شد در طول زندگی کسب کند، برخی جوائز نیز به افتخار او نامگذاری شدهند که جایزه آلبرت اینشتین، مدال آلبرت اینشتین،[۱۹۲] جایزه اینشتین در علوم لیزر،[۱۹۳] جایزه اینشتین انجمن فیزیک آمریکا،[۱۹۴] جایزه جهانی علمی آلبرت اینشتین[۱۹۵] و جایزه صلح اینشتین[۱۹۶] از جمله این موارد هستند.
در فیزیک، یکای اینشتین یک یکای غیر اسآی است که برابر با انرژی یک مول فوتون است.[۱۹۷][۱۹۸] یونسکو به مناسبت صدمین سال مقالات نسبیت خاص، اثر فوتوالکتریک و اثر براوانی سال ۲۰۰۵ را سال جهانی فیزیک نامید.[۱۹۹]
کالج پزشکی آلبرت اینشتین یکی از کالجهای دانشگاه یشیوا است که در نیویورک واقع است. این کالج به افتخار آلبرت اینشتین نامگذاری شدهاست.[۲۰۰] رصدخانه اینشتین، اولین تلسکوپ تصویربرداری کاملاً مبتنی بر اشعه ایکس و دومین تلسکوپ رصدخانه نجومی انرژی بالای ناسا بود.[۲۰۱] سیارک ۲۰۰۱ به افتخار او، اینشتین ۲۰۰۱ نامگذاری شدهاست.[۲۰۲] بر روی ماه نیز دهانهای بهنام دهانه اینشتین به او اختصاص داده شدهاست.[۲۰۳]
جستارهای وابسته
توضیحات
واژهنامه
منابع
منابع بیشتر
پیوند به بیرون
منبع مطلب : fa.wikipedia.org
مدیر محترم سایت fa.wikipedia.org لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
مرورگر شما از این ویدیو پشتیبانی نمیکنید.ادیسون چگونه برق را اختراع کرد؟
سال 1878 بود، توماس ادیسون به سختی در حال کار بود. یکی از دوستانش از او دعوت کرد تا چند روزی برای تعطیلات نزد او بیاید. آنها در آنجا به جمعی از دانشمندان پیوستند که برای دیدن خورشید گرفتگی با قطار به ایالت وایومینگ می رفتند.
توماس ادیسون هم تصمیم به رفتن گرفت. او در آن زمان روی دستگاهی کار می کرد که می توانست درجه حرارت را اندازه بگیرد و فکر می کرد در این سفر موفق به آزمایش آن می شود.
ادیسون از مصاحبت دانشمندان دیگر خشنود بود. هنگام بازگشت از راننده قطار اجازه گرفت تا روی سکوی جلو لوکوموتیو بایستد تا مناظر را به خوبی ببیند. او هنوز مطمئن نبود. می گویند وقتی منظره یکی از آبشارهای سر راه را دید به واگن دوستانش برگشت و گفت از نیروی آب می توان برای تولید برق استفاده کرد. دوستان ادیسون به او گفتند که مردی را در ایالت کانکتیکات می شناسند که می تواند استفاده از دو میله کربن الکتریسیته، قوس الکتریکی درست کند و روشنایی به وجود بیاورد. اما مشکلی که وجود دارد آن است که نور آن بسیار تند و درخشان است. هم چنین نور قوسی، تولید جرقه می کند و ممکن است موجب آتش سوزی شود.
در سال 1816 گاز حاصل از زغال سنگ برای روشنایی خیابانها به کار می رفت و بعدها چراغهای گاز به خانه ها هم راه پیدا کرد.
گاز طبیعی از دل زمین بیرون می آید. چاههای عمیق در زمین حفر می شد و گاز آن را استخراج می کردند. نخستین بار از شهردار نیویورک دعوت شد غذایی را که روی شعله ی گاز پخته شده بود در اتاقی صرف کند که با نور گاز روشن می شد.
تا این زمان نور خانه با شمع، چراغ نفتی و چراغ گاز تامین می شد هیچیک از آنها در زمان تاریکی نور خوبی نداشت. نور از گاز به سال 1800 متداول شد. اما بسیار گران بود و دیوارها را کثیف و سیاه می کرد. بوی آن هم باعث سردرد می شد و اگر منفجر می شد بسیار خطرناک بود. معهذا عده زیادی از آن استفاده می کردند و بهترین نور محسوب می شد.
از این نور در اداره ها و کارخانه ها، تالارهای نمایش و موسیقی هم استفاده می شد.
ادیسون مایل بود بداند که آن شخص چگونه از نور قوسی استفاده می کند. وقتی متوجه شد که او نه از باطری بلکه از یک مولد (ژنراتور) که از آهنربا و سیم پیچ ساخته شده استفاده می کند بسیار حیرت کرد. اما وقتی به خانه بازگشت فکر کرد که اگر می خواهد بهترین استفاده را از نیروی برق کند می باید وسیله ای دیگر اختراع کند. او از رشته ای زغالی استفاده کرد و آن را درون حبابی شیشه ای قرار داد و به برق متصل کرد. نور حاصل بسیار درخشان بود و چشم را آزار نمی داد.
نور زمانی تولید می شود که قوس الکتریکی میان دو جسم هادی عبور کند. این نور بسیار درخشان، بدبو و گران بود و در آن زمان نمی شد از آن در خانه های و ادارات استفاده کرد.
او سعی کرد این چراغ را کاملتر کند. ادیسون می دانست دانشمندان دیگری در نقاط دیگر جهان مشغول کار بر روی این برنامه هستند و می خواست اولین نفر باشد. اما اختراع لامپ به تنهایی کافی نبود. می باید لامپی اختراع کند که بسیار ارزان باشد و همه مردم بتوانند آن را خریداری کنند. همچنین نیروی تولید روشنایی باید در حدی باشد که یک ساختمان، یک محله و حتی یک شهر را نیز روشن کند برای این کار می باید نیروگاههای مناسب ساخته شود.
ادیسون که هیچ گاه از تلاش باز نمی ایستاد، در دفتر یادداشتش نوشت: «نور برق، نور آینده است و این نور را من اختراع می کنم مگر آن که کسی روی دست من بلند شود و نور بهتری اختراع کند.»
مدت زیادی طول نکشید و ادیسون مدعی شد که بزودی اختراع خود را کامل خواهد کرد و اندکی بعد از آن اعلام کرد که نیروگاهی هم برپا می کند و این نیروگاه به همه شهر نیویورک برق می رساند.
چرا ادیسون چنین ادعای علنی کرد؟ او هنوز به جواب درستی برای آزمایشهای خود نرسیده بود. شاید می خواست رقبای خود را بترساند؟ شاید می خواست سرمایه گزاران را دعوت به همکاری کند زیرا احتیاج به پول زیادی داشت.
البته ثروتمندان نیویورک پول مورد نیاز را به او رساندند. آنها می دانستند که این نابغه به زودی چراغ گاز را از دور خارج خواهد کرد و چراغ برق سود زیادی به آنها می رساند و نمی خواستند از صحنه دور باشند بنابراین قبل از آن که او اختراع خود را به آنها نشان دهد شرکت برق ادیسون تاسیس شد.
ادیسون معمولا دوست داشت که مردم به تماشای اختراعات او بیایند و او آنها را در معرض دید همه بخصوص خبرنگاران بگذارد.
اما حالا همه چیز فرق کرده بود. او نمی خواست کسی سر از کارش در بیاورد. او چنان درباره اختراع خود لاف زده بود، گویی هم اکنون ساخته شده، حال آن که هنوز چیزی به درستی ساخته نشده بود، حتی اختراعش را ثبت هم نکرده بود.
ادیسون و بچه هایش خود را برای دوره طولانی کار ساخت آماده کردند.
نخستین و مهمترین کار این بود که حبابی بسازند که درونش هوا نباشد. یعنی فاقد اکسیژن (گازی که تنفس می کنیم) باشد. رشته لامپ در خلا نور بیشتری می دهد.
ادیسون شیشه گری ماهر را استخدام کرد که توانست حبابی کامل بسازد که کاملا خالی از هوا باشد. خوشبختانه در همان ایام تلبمه ایجاد خلا اختراع شده بود که می توانست تمام هوای درون حباب را بمکد.
مشکل ترین کار پیدا کردن رشته یا ماده ای مناسب بود که رسانا باشد یعنی الکتریسیته را از خود عبور دهد و مدت زیادی نور منتشر کند.
مشکلات دیگری هم بود. چراغها را نمی شد بطور سری و پشت هم به یک سیم وصل کرد. چرا؟ اگر یکی از آنها خاموش می شد بقیه هم خاموش می شدند.
شش هفته گذشت. روزنامه ها شروع کردند به نوشتن مقالات ناخوشایند و ادیسون را متهم کردند که مردم را فریب داده است.
ادیسون هم چنان در جستجوی رشته مناسب بود. او از مواد مختلفی مانند نخ ماهیگیری، چوب بامبو، تار عنکبوت حتی موی سر خانم ها هم استفاده کرد. بعد فکر کرد که پلاتینیوم برای این کار مناسب است اما این فلز بسیار گران بود.
ادیسون یک دستگاه ارگ به آزمایشگاه خود آورده بود و گاهی پشت آن می نشست و می نواخت، شاید این کار به او کمک می کرد تا بهتر فکر کند.
بچه ها هر چیزی را که گیر می آوردند امتحان می کردند. سه هزار ماده مختلف آزمایش شد. ادیسون آگاه بود دانستن این که چه موادی مناسب این کار نیستند به اندازه پیدا کردن موادی که مناسب این کار هستند اهمیت دارد. یک سال و نیم گذشت و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود.
اما ادیسون تسلیم نشد تا سرانجام روزی جواب را پیدا کرد. نخ خیاطی معمولی که با رشته ای از زغال پوشانده شده و حرارت مناسب دیده است.
در 22 اکتبر، 1879 لامپ چراغ ادیسون روشن شد و به مدت سیزده ساعت و نیم عمر کرد. لامپ بعدی صد ساعت عمر کرد. ادیسون و گروهش از شادی در پوست خود نمی گنجیدند. چراغهای اختراعی ادیسون در تعطیلات تمام محوطه آزمایشگاه را روشن کردند نیروی آنها را مولدی که خود ساخته بودند تامین می کرد. مغناطیسهای آن 1/5 متر بلندا داشتند و وزن آنها بیش از 30 کیلوگرم بود.
بیش از سه هزار نفر به آزمایشگاه آمدند تا ببینند «جادوگر» چه کرده است. آنها با حیرت به صد لامپی که محوطه را نورانی کرده بود می نگریستند درون اتاقهای آزمایشگاه هم مثل روز روشن بود.
اکنون توجه ادیسون معطوف شد به تامین روشنایی شهر نیویورک او به یک نیروگاه، شبکه ای از کابلهای زیرزمینی برق، کلید، پریز و لامپ و خیلی چیزهای دیگر نیاز داشت.
دو سال و نیم دیگر هم طول کشید تا سرانجام در 4 سپتامبر، 1882 ساعت سه بعدازظهر ادیسون در بورس وال استریت، یکی از شرکتهایی بر سر کار او سرمایه گذاری کرده بود، کلیدی را چرخاند و 106 لامپ محوطه را روشن کرد ادیسون می دانست که این تازه شروع کار است و روزی چراغهای الکتریکی او همه دنیا را روشن خواهد کرد.
منبع مطلب : www.behsoon.com
مدیر محترم سایت www.behsoon.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
کدام شخصیت علمی هزار بار برای ایده خود ازمایش کرد تا به نتیجه رسید
علم را به چه چیزی باید حفظ نمود