چرا مرد بت پرست برای شنیدن سخنان پیامبر مخفیانه و شبانه رفت کلاس چهارم
چرا مرد بت پرست برای شنیدن سخنان پیامبر مخفیانه و شبانه رفت کلاس چهارم را از سایت نکس درجه دریافت کنید.
گوش دادن سران قریش به قرآن
در سیره ابن هشام می خوانیم که سه نفر از سران قریش (ابوسفیان و ابوجهل و اخنس بن شریق) شبی از شب ها برای شنیدن آیات قرآن به صورت مخفیانه نزد خانه پیامبر (صلی الله علیه وآله)آمدند در حالی که حضرت نماز می خواند و آیات قرآن را تلاوت می کرد هر کدام در گوشه ای پنهان شدند، بی آنکه دیگری با خبر شود و تا صبح گوش به تلاوت قرآن سپردند و هنگام طلوع فجر متفرق شدند; ولی به زودی در جاده، یکدیگر را دیدند و هر کدام به نحوی، دیگری را سرزنش کرد: «دیگر این کار را تکرار نکنید که اگر بعضی از سفیهان شما این منظره را ببینند; افکاری برای آنها پیدا می شود»! شب دیگر همین کار را تکرار کردند و صبح هنگامی که یکدیگر را مشاهده کردند همان سخنان شب قبل و همان سرزنش ها و قرارداد عدم تکرار چنین کاری را مطرح کردند، و به خانه های خود رفتند; اتفاقاً شب سوم نیز همین مسأله دقیقاً تکرار شد، و صبح هنگامی که یکدیگررا بار دیگر ملاقات کردند، بعضی گفتند: «ما از اینجا تکان نمی خوریم تا عهد و پیمان ببندیم و برای همیشه این کار را ترک کنیم»، سرانجام پیمان بستند و متفرق شدند.(1)
آری جاذبه قران آنقدر زیاد بود که حتی دشمنان سر سخت در مقابل آن زانو می زدند; و اگر پرده های تعصب و لجاجت و علاقه به حفظ منافع شخصی، کنار می رفت یقیناً ایمان می آوردند.
منبع مطلب : makarem.ir
مدیر محترم سایت makarem.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
بخش چهارم مسائلی پیرامون پیامبر اسلام و یارانش | پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدسسره
بخش چهارم
مسائلی پیرامون پیامبر اسلام و یارانش
ایمان و پایداری
خانواده عمّار ، با شنیدن آیات قرآن و با مشاهده رفتار و شنیدن گفتار دلنشین پیامبر ، دعوت پیامبر را بر حقّ یافتند و در همان آغاز دعوت ، به اسلام گرویدند.
ابو جهل-که از مستکبرین و اشراف مکّه بود-از اسلام آوردن این خانواده اطّلاع یافت و خشمگین شد.وقتی عمّار را دید او را مورد عتاب و تهدید قرار داد: شنیدهام بت پرستی را ترک کرده و مسلمان شدهای؟!عمّار پاسخ داد:آری من و پدرم و برادر و مادرم ، سخنان محمّد را شنیدیم ، در آیاتی که از سوی خدا آورده اندیشیدیم ، دعوتش را حقّ یافتیم و اجابت کردیم.
ابو جهل فریاد کشید و گفت:شما چه حقّ دارید که بدون اجازه اشراف و بزرگان مکّه ، دین محمّد را بپذیرید؟شما که عقل و درک ندارید ، شما باید تابع بزرگان و اشراف باشید ، آنها بهتر از شما میفهمند و بهتر تشخیص میدهند.
عمّار گفت:ما مردم کارگر و زحمتکش نیز عقل و شعور داریم و بهتر از شما میفهمیم.ثروت و مقام شما را کور کرده که حق را به این روشنی نمیبینید.امّا ما بخوبی دریافتیم که محمّد پیامبر خداست.او رسول و فرستاده آفریدگار ماست و برای هدایت و نجات ما آمده است ، خدا و پیامبرش مصالح ما را بهتر از شما میشناسند. پیامبر خیر خواه ما تهیدستان است ، نه شما اشراف و ثروتمندان ستمگر.
شما میخواهید-مثل گذشته-ما را به بیگاری بکشید و حاصل دسترنج ما را به یغما ببرید ، ولی دیگر آن زمان گذشت ، خدا برای ما پیامبر دلسوز و راهبر مهربانی فرستاده است تا ما را از چنگال شما ستمکاران و یغماگران برهاند و به عزّت دنیا و سعادت آخرت برساند.و ما رهبری این رهبر الهی را پذیرفتهایم و با تمام وجود بفرمانش هستیم و پیروز خواهیم شد.
ابو جهل-که انتظار شنیدن چنین سخنانی را نداشت-از شدّت غضب بر آشفت و عمّار را به زیر مشت و لگد گرفت ، غلامان فریب خوردهاش نیز کمک کردند و با چوب و شلاّق بدن عمّار را کبود و سیاه نمودند ، آنها میزدند و عمّار خدا را یاد میکرد و اللّه اکبر میگفت............. * * *
خانواده عمّار یک خانواده فقیر و مستضعف بودند ، در مکّه ، خویش و قومی نداشتند تا از حمایت آنها برخوردار گردند ، بدین جهت ، سران قریش و مستکبرین مکّه تصمیم گرفتند افراد بیپناه این خانواده را آنقدر شکنجه دهند تا از اسلام دست بر دارند یا زیر شکنجه بمیرند.
تهدید و کتک و شکنجه و ناسزا شروع شد.یاسر پدر عمّار و سمیّه مادرش را گاه و بیگاه میزدند و شکنجه میکردند و از آنان میخواستند که از دین اسلام دست بر دارند و به محمّد دشنام و ناسزا بگویند.ولی آیا آنان به پیامبر خدا دشنام میگفتند؟از ایمان خود دست بر میداشتند؟چه میگفتند؟در زیر ضربههای شلاّق که پیاپی بر سر و صورت و بدنشان فرود میآمد ، میگفتند:
«چگونه ممکن است که از راه خدا باز گردیم در حالی که او به ما راه حقّ را نشان داده است ، ما بر آزار و شکنجه شما صبر میکنیم و در راه خدا استقامت میورزیم و بر خدا توکّل مینماییم.خدا شاهد این صبر و استقامت ماست و او بهترین پاداشها را به صابران خواهد داد.»[اقتباس از آیه 12 سوره ابراهیم و آیه 96 سوره نحل.]
تماشا میکردند ، ابو جهل نزدیک آمد و به عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیّه و برادرش عبد اللّه گفت:از اسلام دست بر دارید و به محمّد دشنام و ناسزا بگویید وگرنه در همین جا نابود خواهید شد.
به دستور ابو جهل آن مردم وحشی و گرگ صفت به این خانواده دیندار و بیپناه حمله کردند و با تازیانه و مشت و لگد به جانشان افتادند.آنقدر زدند تا بدنشان مجروح و خونین شد و بیحال و بیهوش روی زمین افتادند.با این همه وقتی به هوش میآمدند کلمه مقدّس اللّه اکبر را زمزمه میکردند و به یگانگی خدا و پیامبری حضرت محمّد گواهی میدادند و با چهره خاک آلود و خونین میگفتند:«اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه».دست و پایشان را بستند و بدنشان را روی سنگها و ریگهای داغ انداختند و سنگ بزرگ و سنگینی روی سینهشان نهادند.بدن آن عزیزان اسلام روی ریگهای داغ و در برابر آفتاب گرم حجاز میسوخت و میگداخت و صدای تکبیر و شهادتشان همچنان شنیده میشد:
«هر چه میتوانید ما را آزار دهید و شکنجه کنید ، ما راه خدا را با بیّنات روشن دریافتهایم و به آفریدگارمان ایمان آوردهایم و هرگز از این راه باز نمیگردیم شما را به ایمان ما دسترسی نیست فقط میتوانید بدن ما را بیازارید.ما به خدای خود ایمان آوردیم تا گناهمان را بیامرزد و در درجات بلند آخرت جایمان دهد ، و اجر آخرت بهتر و پایدارتر است.»
یاسر پدر عمّار در اثر همین شکنجهها به مقام بلند شهادت رسید و با صبر و استقامت به مسلمانان درس شکیبایی و دینداری داد.
از سمیّه که ناظر شهادت همسرش بود خواستند که به محمّد دشنام و ناسزا بگوید ، ولی سمیّه پاسخ داد:ما راه خود را یافتهایم و به حضرت محمّد ایمان آوردهایم و رهبری او را پذیرفتهایم و هرگز از ایمان و هدفمان دست بر نمیداریم.
ابو جهل که در برابر سخنان قاطع و کوبنده آن بانوی رشید ، ناتوان شده بود و از شدّت خشم به خود میپیچید نیزه خود را چنان بر بدن آن بانوی رشید اسلام زد که بر زمین افتاد و در حالی که اللّه اکبر و لا اله الاّ اللّه میگفت جان به جان آفرین تسلیم کرد و او هم به مقام بلند شهادت رسید.
سمیّه نخستین بانوی رشیدی است که در راه اسلام به فیض شهادت نایل آمده است ، یادش گرامی باد و روحش از نعمتها و الطاف بیکران پروردگار شادمان و خشنود.
پدر و مادر عمّار شهید شدند و عمّار همچنان گاه و بیگاه در راه اسلام زجر میدید و شکنجه میشد تا پس از تحمّل سالها رنج و شکنجه به مدینه هجرت کرد و در صف سربازان اسلام با دشمنان جنگید.بعد از وفات پیامبر عمّار از یاران با وفای حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بود.همراه او در جنگها شرکت میکرد تا اینکه در جنگ صفّین به آرزوی دیرینهاش رسید و شهید شد.
درود فراوان بر او و بر پدر و مادر شهیدش و بر همه شهدای اسلام ، که با صبر و پایداری در راه ایمان به خدای یگانه ، استوار ماندند و ننگ و ذلّت را نپذیرفتند و به راه و رسم جاهلان باز نگشتند و تسلیم ظلم و ستم نشدند ، ولایت ستمکاران را بر ولایت خدا ترجیح ندادند. آیهای از قرآن کریم
وَ لَنَصبرَنَّ عَلی ما اذَیتُمُونا وَ عَلَی اللَّهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُتَوَکِّلُونَ. سوره ابراهیم آیه 12
(پیامبران و مؤمنین به مستکبرین چنین گفتند:)و ما حتما در مقابل آزار و اذیّتی که بر ما روا میدارید ، پایداری میکنیم و توکّل کنندگان فقط باید بر خدا توکّل کنند.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-چرا مستکبران.در صدر اسلام مسلمانان را آزار و شکنجه میکردند؟هم اکنون مستکبران مسلمین را چگونه آزار میدهند؟
2-عمّار و پدر و مادرش در زیر ضربههای شلاّق مستکبرین ، علاوه بر ذکر خدا درباره صبر و استقامت خویش چه میگفتند؟هم اکنون وظیفه ما در برخورد با استکبار جهانی چیست؟
3-هنگامی که پیامبر خانواده یاسر و سمیّه را میدید به آنان چه سفارشی میفرمود؟چه مژدهای میداد؟سفارش پیامبر به امّت اسلامی ایران در این روزگار چیست؟برای دانستن و بیان سفارش او به سخنهای رهبر انقلاب امام خمینی ، مراجعه کنید.
4-سمیّه چگونه شهید شد؟در آخرین لحظههای زندگیش در این دنیا ، چه میگفت؟برادر و یا -مخصوصا-خواهر شهیدی که در انقلاب اسلامی ما به شهادت رسیده باشد ، میشناسید؟ حالات و سفارشهای او را در کلاس برای دوستان خود بیان کنید.
5-کفّار از سمیّه که ناظر شهادت همسرش بود ، چه خواستند؟او در پاسخ چه گفت؟پاسخ شما در مقابل رنج و ستمی که شرق و غرب جنایتکار بر امّت ما وارد میکنند ، چیست؟
6-مگر اسلام چه ضرری برای مستکبران دارد که با آن مخالفت میکنند؟
7-مؤمنان-چون عمّار و پدر و مادرش-ولایت چه کسی را پذیرفتهاند؟ستمکاران آنان را به ولایت چه کسانی فرا میخوانند؟
8-عمّار از مکّه به کجا هجرت کرد؟بعد از وفات پیامبر از یاران با وفای که بود؟سرانجام در کجا شهید شد؟آیا میدانید پیامبر درباره قاتلین عمّار چه فرموده است؟
محاصره اقتصادی
با وجود مخالفت شدید بتپرستان ، دین اسلام در حال توسعه و گسترش بود و روز به روز بر تعداد مسلمانان و قدرت اسلام افزوده میشد ، بت پرستان و مستکبران که منافع و مقام خودشان را در خطر میدیدند ، برای جلو گیری از پیشرفت اسلام با تمام نیرو میکوشیدند و از ارتکاب هیچ ظلم و جنایتی باک نداشتند.مسلمانان محروم و مستضعف را رنج و شکنجه میدادند ، توهین و مسخره میکردند ، به امید این که دست از یاری رسول خدا بر دارند و از اسلام بر گردند.امّا ایمان این مسلمانان به خدا و اسلام به قدری قوی و محکم بود که هر گونه رنج و شکنجه و محرومیّت را تحمّل میکردند ولی از یاری رسول خدا دست بر نمیداشتند و از اسلام بر نمیگشتند.
زجر و شکنجه به حدّی رسید که پیامبر به گروهی از مسلمانان اجازه داد مخفیانه به حبشه هجرت کنند.مسلمانان از شهر و خانه و کاشانه خویش گذشتند و برای حفظ ایمانشان به کشور حبشه هجرت کردند.در حبشه با گفتار خردمندانه و مستدلّ و رفتار پسندیده خویش توانستند نظر پادشاه حبشه و گروهی از مسیحیان را به سوی خویش جلب کنند و بدین ترتیب ، اسلام را به خوبی معرّفی نمایند.این مسلمانان فداکار با هجرت خود و با رفتار و گفتار شایسته خویش ، اسلام و معارف و احکام حیات بخش آن را به حبشه صادر کردند.
تصمیم مشرکین و اقدام ابو طالب
در این زمان بود که بت پرستان و مستکبران بیش از پیش فهمیدند که گسترش و توسعه دین اسلام کاملا جدّی است و از این جهت احساس خطر کردند و برای چارهجویی در انجمنی گرد آمدند و پیشنهادها را مورد بررسی و تبادل نظر قرار دادند. گروهی عقیده داشتند که با کشتن رسول خدا همه مشکلات حلّ میشود و برخی عقیده دیگری داشتند.سرانجام پیشنهاد قتل رسول خدا به تصویب اکثریّت رسید و بر این کار مصمّم شدند.تصمیم خطرناکی بود.
ابو طالب عموی گرامی پیامبر ، از این تصمیم مطّلع شد.خویشانش را دعوت کرد و به آنان گفت:آیا شنیدهاید که سران قریش برای محمّد چه تصمیم گرفتهاند؟آیا میدانید چه پیشنهادی در جلسه مشورتی آنان به تصویب رسیده است؟خبر دارید که آنها تصمیم گرفتهاند که محمّد را به قتل برسانند؟در مقابل این تصمیم چه میکنید؟من تا آنجا که میتوانم از محمّد دفاع خواهم کرد ، شما چه اقدامی میکنید؟
محمّد مایه عزّت و شرف شماست و من از شما میخواهم که با تمام قدرت از عزّت و شرف خود دفاع کنید.به من بگویید برای دفاع از محمّد چه میکنید؟
در جواب گفتند:ما همگی حاضریم از محمّد حمایت کنیم.امّا چگونه میتوانیم با این شمار اندک ، در برابر نیروی عظیم دشمنان مقاومت نماییم؟
ابو طالب گفت:وظیفه ما اینست که از محمّد دفاع کنیم ، از کثرت دشمنان و قلّت خودمان نباید هراس داشته باشیم ، و باید با صبر و پایداری و اتّحاد بر آنان غلبه کنیم. بهتر است نیروهای خود را در یک محلّ گرد آوریم و همه با هم ، زن و مرد ، بزرگ و کوچک ، اطراف محمّد جمع شویم و در برابر نیروی دشمن از او حفاظت و پاسداری نماییم. حفاظت و پاسداری از رسول خدا
انجام پیشنهاد ابو طالب بسیار سخت و مشکل بود ولی همه از آن استقبال کردند و آن را پذیرفتند مقدار کمی اسباب و اثاث برداشتند و به درّهای در بین کوههای مکّه منتقل شدند تا بهتر بتوانند از حضرت محمّد حفاظت نمایند.حدود چهل نفر مرد مبارز در این درّه-که شعب ابو طالب نام داشت-پیمان بستند که تا آخرین قطره خون خویش از محمّد رسول خدا حمایت کنند.زنان نیز همین گونه پیمان بستند.جوانان نیرومند شب و روز در اطراف آن درّه پاسداری میدادند ، روزها بر قلّههای گرم و زیر آفتاب سوزان قدم میزدند و دیدهبانی میکردند.شبانگاهان ، حمزه عموی رشید و دلاور رسول خدا ، و علیّ بن ابیطالب ، به نوبت ، با شمشیر برهنه ، از پیامبر پاسداری میکردند. ابو طالب شخصا مراقب پیامبر بود و شبانه چندین مرتبه جای او را تغییر میداد و دیگری را در بستر وی میگذاشت ، تا مبادا دشمنان کمین کنند و جای او را شناسایی نمایند و بر او بتازند و او را به قتل برسانند.
بت پرستان مکّه که با قاطعیّت و پایداری یاران حضرت محمّد ، مخصوصا ابو طالب ، مواجه شدند ، به دلایلی از کشتن رسول خدا مأیوس و منصرف گشتند و بعد از مشورت و گفتگوی فراوان ، در انجمن مشورتی خویش ، تصمیم دیگری گرفتند.تصمیم گرفتند که بطور کلّی با ساکنین شعب ، قطع رابطه کنند و آنان را در حصر کامل اقتصادی قرار دهند تا یاران رسول خدا خسته شوند و به ستوه آیند و دست از یاری او بر دارند و او را تنها بگذارند و یا تسلیم کنند. پیمان محاصره اقتصادی
در آن انجمن پیمان ظالمانهای بدین مضمون به امضا رسید:
1-.............از این به بعد هیچ کس حقّ ندارد با محمّد و یارانش همکاری و رفت و آمد کند.
2-هیچ کس حق ندارد چیزی به آنها بفروشد و یا چیزی از آنها خریداری نماید.
3-هیچ کس نباید با آنها ازدواج کند.
4-امضاء کنندگان پیمان ملتزم میشوند که آن را به اجرا گذارند و نسبت به آن وفادار باشند.
5-امضاء کنندگان متعهّد میشوند که در اجرای کامل پیمان بکوشند و مراقب باشند که کسی از مفاد آن تخلّف نکند.این پیمان قطعی و لازم الاجرا میباشد و هیچ کس حقّ بر هم زدن آن را ندارد و تا هنگامی که محمّد را به ما تحویل ندادهاند معتبر خواهد بود.
بدین ترتیب این پیمان ظالمانه را نوشتند و امضاء کردند و در صندوق محکمی نهادند و داخل کعبه گذاشتند و در آن را محکم بستند.موادّ این پیمان به اطّلاع همگان رسید.
حضرت ابو طالب خویشان را در گوشهای از شعب جمع کرد و تصمیم سران قریش را به اطّلاع آنان رسانید و گفت:آیا میدانید سران قریش چه تصمیم گرفتهاند؟ آنها تصمیم گرفتهاند که با ما قطع رابطه کامل کنند و ما را در محاصره شدید اقتصادی قرار دهند.آنها میخواهند آن قدر فشار بر ما وارد کنند تا دست از یاری محمّد بر داریم. شما ای خویشان من!در مقابل این تصمیم ظالمانه چه میکنید؟
همگی جواب دادند:ما با هر گونه فشار و سختی و رنج و گرسنگی میسازیم ولی هرگز محمّد را تنها نمیگذاریم و تا آخرین قطره خونمان از او پاسداری میکنیم.
ابو طالب از آنان تشکّر کرد و گفت:من هم به نوبه خود تا جان در بدن دارم از محمّد حمایت خواهم کرد. اجرای محاصره اقتصادی
محاصره اقتصادی شروع و رابطه مردم با شعب به کلّی قطع شد.دیگر کسی حق نداشت با ساکنین شعب رفت و آمد و خرید و فروش کند.گروهی به دستور سران قریش رفت و آمدها را زیر نظر گرفتند و مراقب بودند هیچ کس به شعب نرود و چیزی به آنان نفروشد.هر کس به آن پیمان عمل نمیکرد اموالش را غارت میکردند.
زندانیان شعب برای مقابله با محاصره اقتصادی ، در مصرف غذا و سایر لوازم زندگی بیشتر از گذشته صرفه جویی کردند:کمتر غذا میخوردند و کمتر مصرف مینمودند.به حدّاقلّ آب و غذا قانع بودند.بر تعاون و همکاری در بین خود افزودند و هر چه داشتند در اختیار هم گذاشتند.جوانان-که قدرت و تحمّل بیشتری داشتند- مقداری از غذای اندک خود را نمیخوردند و به کودکان و سالخوردگان میدادند.
هیچ رفت و آمدی به شعب انجام نمیگرفت و آذوقه موجود نیز به تدریج مصرف میشد.گرسنگی بر ساکنین شعب ، مخصوصا بر کودکان فشار میآورد.فقط گاه گاه برخی از افراد فداکار و بیباک شبانه و کاملا مخفی به شهر میرفتند و با هزاران زحمت آذوقه کمی تهیّه میکردند و به شعب باز میگشتند؛گاهی هم یکی از بستگان دلسوز بنی هاشم ، شتری را با بار آب و غذا در نیمههای شب تا نزدیکی شعب میآورد و به سوی درّه روانهاش مینمود.
زندانیان شعب فقط سالی دو بار در ماههای حرام ، میتوانستند از شعب خارج شوند چون در این ماهها مشرکین طبق یک سنّت دیرین جنگ و ستیز را حرام میدانستند. در این مدّت پیامبر با مردمی که برای انجام مراسم عمره و حجّ از اطراف ، به مکّه میآمدند به گفتگو میپرداخت و برای آنان قرآن میخواند و آنان را به پرستش خدای یگانه و ایمان به جهان آخرت دعوت میکرد.ولی مشرکان از تبلیغاتش مانع میشدند و مردم را از اطرافش پراکنده میساختند.مشرکان هر وقت او را میدیدند ، مردم را از او دور میکردند ، گفتههایش را اساطیر مینامیدند ، به مردم میگفتند محمّد دروغ میگوید ، جهان آخرتی در پیش نیست.
قرآن کریم بر خورد مشرکان را با پیامبر و عاقبت و کیفر آنان را چنین بیان میکند:
«....مشرکان میگویند که گفتههای پیامبر ، اساطیر و افسانههای پیشینیان است ، مردم را از شنیدنش نهی میکنند و از آن دوری مینمایند ، اینان خویشتن را به هلاکت میافکنند و نمیفهمند. ای کاش آنها را میدیدی که بر کنار آتش ایستاده و میگویند: ای کاش به دنیا باز میگشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و در زمره مؤمنین در میآمدیم.اینک آنچه را که از بدیهای خود پنهان میکردند ، بر ایشان آشکار شده است و اگر به دنیا باز گردانده شوند ، دوباره به همان کارهای زشت مشغول گردند ، چون اینان دروغگو هستند.مشرکان میگویند:جز همین زندگی دنیا زندگی دیگری نداریم و جهان آخرتی در پیش نیست و ما مبعوث نمیشویم.ای کاش آنها را میدیدی که در پیشگاه پروردگارشان ایستاده و از آنها سؤال میشود:آیا زندگی آخرت حقّ نیست؟در پاسخ میگویند:چرا قسم به پروردگارمان کاملا حقّ است ، به آنها گفته میشود:پس هم اکنون عذاب آخرت را به سزای کفر و انکار خود بچشید.»
زندانیان شعب با هزاران زحمت و احتیاط در این ماهها آذوقه مختصری تهیّه مینمودند و پیامبر هم در این فرصت کوتاه این چنین با مردم سخن میگفت.ایّام حرام به این ترتیب میگذشت و چه زود پایان مییافت.ساکنین شعب ناچار بودند برای حفظ جان رسول خدا به همان درّه سوزان پناه برند و همه سختیها را به خاطر رسول خدا و دفاع از حقّ تحمّل کنند و از او پاسداری نمایند. آیهای از قرآن کریم
اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللَّهِ اُولئکَ یَرجُونَ رَحمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. سوره بقره آیه 218
البتّه کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا مجاهده و تلاش و کوشش نمودند ، اینان به رحمت خدا امید دارند و البتّه خدا آمرزگار و رحمت بخش است.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-چرا مستکبران از پیشرفت اسلام هراسناکند؟برای جلوگیری از گسترش اسلام چه کارهایی میکنند؟
2-چرا عدّهای از مسلمانان به حبشه هجرت کردند؟اینان در صدور و نشر و گسترش اسلام چه نقشی داشتند؟برای معرّفی دین اسلام بیشتر از چه شیوهای استفاده میکردند؟
3-آیا افرادی را میشناسید که برای گسترش انقلاب اسلامیمان هجرت کرده باشند؟انگیزه هجرت آنان را بگویید و خدمات آنان را بیان کنید.
4-وقتی مشرکین از گسترش اسلام احساس خطر نمودند ، برای چاره جویی چه کردند؟چه تصمیمی گرفتند؟
5-هنگامی که حضرت ابو طالب از این تصمیم مطّلع شد ، چه کرد؟اقوام و یارانش به او چه گفتند؟
6-تصمیم بعدی بت پرستان و مشرکین چه بود؟مضمون آن پیمان ظالمانه چه بود؟
7-پس از اجرای حصر اقتصادی وضع رسول خدا و یارانش در شعب چگونه شد؟محاصره اقتصادی کشورهای ستمگر چه تأثیری بر انقلاب اسلامی ما داشت؟مردم ما با این محاصره چگونه روبرو شدند؟
8-در چه مواقعی رسول خدا و یارانش میتوانستند از شعب خارج شوند؟
9-قرآن کریم درباره گفتگو و برخورد مشرکان با پیامبر چه میگوید؟عاقبت مشرکان را چگونه تصویر میکند؟
10-کفّار و مشرکان در جهان آخرت چه آرزو میکنند؟آیا آرزویشان پذیرفته میشود؟
11-عقیده مشرکان درباره جهان آخرت چیست؟خدا در قیامت از آنها چه میپرسد؟در پاسخ چه میگویند؟چه میشنوند؟
پایداری و پیروزی
پیامبر و یاران وفادارش مدّت سه سال در شعب ابو طالب ، با سختی و رنج و دشواری گذراندند.سالهای سخت و پر زحمتی بود.روزها آفتاب گرم و سوزان حجاز بر آنان میتابید.و شبها از ترس حمله ناگهانی دشمنان ، دلهای کودکانشان میتپید. کمبود آب و غذا و رنج تشنگی و گرسنگی طاقت فرسا بود.کودکان از شدّت گرسنگی و تشنگی ناله و گریه میکردند و از پدران و مادران آب و غذا میخواستند.............
آیا تحمّل این همه سختی دشوار نبود؟
ولی آن مردم غیور و آزاده این همه رنج و سختی را تحمّل کردند و حاضر نشدند از شرافت و عزّت انسانی خود دست کشند و دست از دفاع رسول خدا بردارند.آن قدر صبر و پایداری کردند تا دشمنان پیامبر خدا خسته شده و بستوه آمدند.ناله و گریه و فریاد و فغان کودکان گرسنه به تدریج در دل برخی از آنان اثر نهاد و کم کم به زشتی کار خویش واقف شدند.گاهی از یکدیگر میپرسیدند مگر ما انسان نیستیم؟مگر رحم و مروّت نداریم؟چرا این پیمان ظالمانه را امضاء کردهایم؟همسران و فرزندان ما با کمال راحتی در منزل آرمیدهاند ، ولی کودکان بنی هاشم از شدّت گرسنگی و تشنگی ، ناله و گریه میکنند و خواب و آرام ندارند.از این محاصره اقتصادی چه سود؟مگر محاصره و فشار این فداکاران نستوه را وادار به تسلیم میکند؟هرگز!حتّی اگر همگی آنها از شدّت گرسنگی رو به مرگ روند ، تسلیم نخواهند شد.
عدهای از مشرکان که بیدار شده بودند ، در جستجوی فرصت مناسب بر آمدند ، تا این پیمان ظالمانه را بشکنند و حضرت محمّد و یارانش را از محاصره خارج کنند.امّا سران قریش همچنان اصرار داشتند که فشار و محاصره را ادامه دهند. ابو طالب در جمع مشرکان
رسول خدا سخنی را با عمویش ابو طالب در میان نهاد و از او در خواست کرد تا آن پیام را به مشرکان ابلاغ نماید.ابو طالب با تنی چند از بنی هاشم به سوی مسجد الحرام حرکت کرد و یکسره به مجلس قریش رفت.سران قریش از دیدار ابو طالب تعجّب کردند ، آیا ابو طالب از محاصره اقتصادی و رنج و سختی آن خسته شده است؟آیا آمده که محمّد را تسلیم ما نماید؟همه خوشحال و شادمان شدند و ابو طالب را با احترام در صدر مجلس جای دادند و به او خوش آمد گفتند.ای ابو طالب!تو بزرگ قبیله ما بوده و هستی ، ما نمیخواستیم که نسبت به شما کوچکترین بیاحترامی روا داریم ، ولی افسوس که رفتار برادر زادهات چنین وضعی را به وجود آورد.آیا به یاد داری که ما در برابر محمّد به گذشت و سازش حاضر شدیم و او به ما چه پاسخی داد؟از شما خواستیم که دست از یاری محمّد برداری تا او را به قتل برسانیم ولی نپذیرفتی و خویشان و اقوام خود را به یاری طلبیدی و از محمّد حفاظت و پاسداری نمودی.آیا ما جز قطع رابطه و محاصره اقتصادی چاره دیگری داشتیم؟ما میدانیم که در این مدّت به شما و زنان و کودکان شما بسیار سخت و دشوار گذشته است ، ولی اکنون خشنودیم که به جمع ما آمدهای و از پشتیبانی محمّد دست برداشتهای ، اگر زودتر میآمدی ، این همه رنج و زحمت را بر خود و خویشان خود روا نمیداشتی.............
ابو طالب که تا این هنگام سخنی نگفته بود ، با چشمانی نافذ نگاهی به حاضران کرد و گفت:فکر میکنید که از سختی و فشار و محاصره اقتصادی بستوه آمدهایم؟فکر میکنید که در راه رسیدن به هدف خسته شدهایم و دیگر تحمّل دشواریها را نداریم؟ مطمئن باشید که این طور نیست و تا زنده هستیم از محمّد و آرمانهایش حمایت خواهیم کرد و از سعی و تلاش در راه این هدف بزرگ خسته نخواهیم شد.ما و جوانان فداکار ما در برابر همه مشکلات چون کوه استوار ایستادهایم و یقین بدانید که حتما پیروز میشویم که نتیجه صبر و پایداری ، پیروزی است.من از پشتیبانی محمّد دست بر نداشتهام و نیامدهام که محمّد را به شما تسلیم کنم ، بلکه آمدهام پیام محمّد را به شما ابلاغ نمایم. پیام رسول خدا
پیام درباره پیمان نامه است.نخست شما صندوق پیمان نامه را بیاورید و در میان این جمع بگذارید ، تا پیام محمّد را برای شما بگویم.صندوق را آوردند و ابو طالب به سخنش ادامه داد و گفت:فرشتهای که پیامهای پروردگار جهانیان را برای او میآورد برای او پیام آورده است؛پیامش را بشنوید:«خطوط پیمان نامه شما را موریانه خورده و فقط مقدار کمی از آن را باقی گذارده است.»اکنون در صندوق را بگشایید ، پیمان نامه را ببینید ، اگر پیامش راست باشد ، معلوم میشود که او از جانب خدا مبعوث شده است و از جانب خدا-که به همه چیز آگاه است-پیامها را دریافت میکند و واقعا فرشته وحی برای او خبر میآورد.در صندوق را بگشایید و درستی سخن محمّد را ببینید.اگر سخن محمّد درست بود ، دست از سرکشی و ستم بردارید و به پیامبری او و یگانگی خدا ایمان بیاورید تا در دنیا و آخرت رستگار شوید و اگر نادرست گفته بود ، من بدون هیچ قید و شرطی محمّد را به شما تحویل میدهم تا هر گونه که میخواهید با او رفتار کنید.
برخی گفتند:چگونه ممکن است محمّد از درون این صندوق خبر داشته باشد؟ حتما سخن نادرستی گفته است ، زودتر مهرها را بشکنید و آن را باز کنید تا نادرستی ادّعایش بر همگان روشن شود.صندوق را گشودند و پیمان نامه را برداشتند.با شگفتی تمام دیدند که خطوط نامه را موریانه خورده و فقط مقدار کمی را باقی گذارده است.
ابو طالب که کاملا خشنود به نظر میرسید ، به آنان گفت:حالا که صدق گفتار محمّد را فهمیدید ، دست از دشمنی و سرکشی بردارید و به یگانگی خدا و به پیامبری او و حقّانیّت روز جزا ایمان بیاورید تا در دنیا و آخرت رستگار گردید.
برخی خشمگین شدند و گروهی هم به فکر فرو رفتند.
در این هنگام چند نفر برخاستند و گفتند:ما از همان روز نخست از این پیمان ظالمانه بیزار بودهایم و آن را-که موریانه قسمتهای زیادی از نوشتههایش را خورده بود-از دست سران قبیله قریش گرفتند و به سرعت پاره کردند و آن گاه همراه ابو طالب به سوی شعب حرکت نمودند.
بدین ترتیب مرحله دیگری در زندگی و دعوت رسول خدا و مسلمین آغاز شد. آیهای از قرآن کریم
اِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَ یَصبر فَانِّ اَللَّهَ لایُضیعُ اَجرَ المُحسنینَ. سوره یوسف آیه 90
البتّه چنین است که هر کس تقوی پیشه کند و در مقابل سختیها و مشکلات صبور و پایدار باشد.البتّه خدا اجر نیکو کاران را هرگز ضایع نمیکند. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-پیامبر و یاران وفادارش چه مدّتی در شعب ابی طالب در محاصره بودند؟این مدّت بر آنان چگونه گذشت؟این همه دشواری را برای حفظ چه هدف و چه ارزشی تحمّل کردند؟ما برای پیروزی هر چه بیشتر انقلاب اسلامیمان ، چه رنجهایی را باید تحمّل کنیم؟
2-سران قریش وقتی حضرت ابو طالب را دیدند ، چه اندیشیدند؟چرا او را در صدر مجلس جای دادند؟
3-حضرت ابو طالب صبر و استواری جوانان مسلمان را چگونه توصیف کرد؟
4-مشرکین پس از شنیدن پیام و قبل از گشودن صندوق ، درباره پیام چه گفتند؟
5-نتیجه این ملاقات و ابلاغ پیام چه شد؟
تلاش برای نجات انسانها
در سال دهم بعثت ، محاصره اقتصادی شکسته شد.پیامبر خدا حضرت محمّد و یاران وفادارش ، از زندان شعب به سوی خانههای خویش باز گشتند.پس از سه سال صبر و استقامت ، به یاری خدا ، از زندان شعب آزاد شدند و به خانههای خویش باز گشتند؛خدا به آنان وعده داده بود که اگر در راه خدا تلاش کنند و صبر و استقامت ورزند ، آنان را یاری نماید و خدای بزرگ به این وعده خود وفا نمود.
حضرت ابو طالب که پاسداری از رسول خدا را پذیرفته بود از کثرت و قدرت کفّار نهراسید و با تمام نیرو از رسول خدا دفاع کرد و سرانجام نصرت خدا در رسید و او در این مبارزه پیروز گشت و بر احترام و موقعیّت اجتماعی و قدرتش نیز افزوده شد. بنی هاشم از این پیروزی شادمان شدند و پس از تحمّل آن همه رنج و سختی ، زندگی در خانههای خویش را ، از نو آغاز کردند.بت پرستان و سران قریش از شکست خود ، ناراحت و خشمگین بودند ولی در آن موقعیت نمیتوانستند کار مهمّی انجام دهند ، ناچار در انتظار فرصت نشستند.
این شرایط فرصت بسیار خوبی برای حضرت محمّد بود که به تبلیغ بپردازد ، او خشنود بود که پس از این پیروزی چشمگیر میتواند در پناه موقعیّت و احترام اجتماعی عموی بزرگوارش ، با کمال آزادی به انجام رسالت الهی خویش بپردازد و لذا با کمال جدیّت مشغول تبلیغ و گفتگو با مردم شد:
«ای مردم!کیست که از آسمان و زمین به شما روزی میرساند؟ کیست که به شما چشم و گوش بخشیده است؟کیست که جهان به اراده او پدید آمده و اداره میشود؟
آفریدگار این جهان و آفریدگار شما خداست.او جهان و شما را پرورش میدهد و روزی میرساند.او پروردگار به حقّ شماست ، پس چرا برای او شریک برگزیدهاید و از غیر او اطاعت میکنید؟تنها خدا را پرسش کنید و فقط او را اطاعت نمایید که راه حقّ همین است.مگر غیر از راه حقّ جز گمراهی چیزی هست؟پس به کجا میروید؟.............
ای مردم!کسانی که راه حقّ و نیکی پیش گیرند ، خدا نیکوترین پاداش را به آنان میبخشد و بیشتر و بهتر هم میدهد ، بر چهره نیکو کاران هرگز گرد ذلّت و بیچارگی نمینشیند ، اینان اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند زیست.ولی آنان که راه زشتی و گناه پیش گیرند ، کیفر ناراحت کنندهای خواهند دید.»
امّا افسوس که این تبلیغ و گفتگوی آزاد و این فرصت ارزشمند ، چندان دوامی نیافت.هنوز نه ماه از تاریخ شکسته شدن محاصره اقتصادی نگذشته بود که عموی گرامیش ابو طالب از دنیا رفت و بدین ترتیب رسول خدا ، حامی بزرگ و پشتیبان دلسوز و فداکار خویش را از دست داد.مشرکان خشنود شدند و به طرح توطئه پرداختند.طولی نکشید که همسر با وفایش خدیجه-بانوی فداکاری که عمری با صداقت با رسول خدا زندگی کرده بود و هر چه داشت در راه تبلیغ دین اسلام و کمک به مسلمانان ایثار کرده بود- نیز وفات نمود و به جهان آخرت شتافت.
این دو حادثه غم انگیز و دردناک ، در آن موقعیّت حسّاس ، برای رسول خدا سخت و ناگوار بود ، بطوری که آن سال را سال غم و اندوه نام نهاد.پس از فوت ابو طالب ، جمعیّت بنی هاشم متلاشی شد ، نیروی اتّحاد خویش را از دست دادند و دیگر نتوانستند مانند گذشته از رسول خدا حمایت کنند.
کفّار و بت پرستان که در انتظار چنین موقعیّتی بودند به اذیّت و آزار رسول خدا پرداختند و در کارهایش کار شکنی نمودند:در کوچه و بازار پیامبر را مسخره میکردند ، نمیگذاشتند آزادانه آیات قرآن را برای مردم بخواند و با آنان گفتگو نماید.تهدید و تو ببخش میکردند و سرانجام کار به آنجا رسید که گاه و بیگاه خاک و خاکروبه بر سرش میریختند و او با سر و صورتی خاک آلود به منزل باز میگشت.دختر کوچکش فاطمه به استقبال پدر میشتافت ، دلش به حال پدر میسوخت ، سر و صورت پدر را با دستهای کوچکش پاک میکرد و بیاختیار اشک میریخت.رسول خدا ، حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله دخترش را نوازش میکرد و میفرمود:دخترم!ناراحت نباش ، تحمّل این سختیها در راه خدا بسیار آسان است.
بدین گونه با فوت حضرت ابو طالب و خدیجه بانوی گرامی اسلام ، وضع زندگی رسول خدا در خانه و بیرون از خانه دگرگون شد؛چون حامی بزرگ و پشتیبان دلسوز و فداکار خویش را ، که بزرگ قبیله قریش بود ، از دست داده بود ، دیگر در آن جامعه امنیّت و آزادی نداشت و هر لحظه جانش در خطر بود.خانهاش هم از وجود همسر بسیار گرامی و وفادارش ، یار و کمک کار و غمگسارش ، خالی گشته بود و هنگامی که پس از تحمّل آنهمه رنج و گرفتاری که در خارج با آن روبرو بود ، به خانه باز میگشت ، نه تنها چهره شادمان همسرش را نمیدید ، بلکه با چهره گریان دختر کوچکش روبرو میشد که دوان دوان به استقبالش میشتافت و سراغ مادرش را میگرفت و میپرسید:پدر جان! مادرم کجا رفته است؟رسول خدا چهره دخترش را میبوسید ، او را نوازش مینمود و دانههای اشک را از روی گونههایش پاک میکرد و میفرمود:دخترم!گریه مکن ، مادرت به بهشت رفته است و هم اکنون فرشتههای پاک بهشتی از او پذیرایی میکنند.
در چنین اوضاعی رسول خدا چگونه میتوانست رسالت الهی خویش را انجام دهد؟آیا میتوانست کسی را-چون ابو طالب-بیابد تا از او و دعوت او پشتیبانی و حمایت نماید؟آیا بدون چنین پشتیبانی میتوانست از هدایت مردم دست بر دارد؟
سفر به طائف
وقتی رسول خدا در چنین موقعیّتی قرار گرفت و از حمایت و ایمان مردم مکّه مأیوس شد ، تصمیم گرفت که به شهر طائف سفر کند و مردم آن سامان را به دین اسلام دعوت نماید ، به این امید که آنها اسلام را بپذیرند و در مقابل مستکبران قریش به حمایتش برخیزند.(خوبست بدانید که طائف یک شهرک ییلاقی بود و با شهر مکّه دوازده فرسخ فاصله داشت و طائفه ثقیف که بعد از قریش بزرگترین طائفه حجاز بودند در آنجا زندگی میکردند).
پیامبر خدا حضرت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-دخترش فاطمه را به یکی از خویشان سپرد ، مقدار کمی آب و غذا برداشت و مخفیانه از شهر خارج شد و برای نجات بندگان خدا از ظلم و ستم و شرک و پلیدی و گناه و دعوت آنان به عبادت و اطاعت خدا ، راه طائف را در پیش گرفت.راه سخت و کوهستانی بود و رسول خدا این راه را با دشواری بسیار پیمود.خسته ولی پر امید و با نشاط به شهر رسید.کاملا غریب و ناآشنا بود ، هر چند که بسیاری از مردم طائف ، نام او و نام آیین او را کم و بیش شنیده بودند ولی اغلب شخص او را از نزدیک ندیده و نمیشناختند.وارد شهر شد ، چند کوچه را پیمود تا شاید آشنایی پیدا کند ولی کسی را نیافت.او را به منزل رؤسا و بزرگان شهر راهنمایی کردند ، تا به آنها بگوید که چه کار دارد و برای چه به این شهر آمده است.
رسول خدا خود را معرّفی نمود و هدف مسافرت خود را با آنان در میان نهاد:
«.....من محمّد بن عبد اللّه رسول خدا هستم.از سوی خدا برای هدایت و نجات شما پیام آوردهام.از شرک و بت پرستی و ظلم و ستم دست بردارید و خدا را اطاعت کنید.تقوی پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید تا شما را به یک زندگی بسیار پاک ، در دنیا و آخرت و به حیات دائم و نیکو رهنمون شوم ، من شما را از حضور در روز قیامت بیم میدهم و از عذاب آخرت میترسانم ، بترسید که مبادا کار از کار بگذرد و شما کافر و مشرک از دنیا بروید که در قیامت گرفتار عذاب و حسرت خواهید شد.دعوت مرا بپذیرید و اسلام را قبول کنید تا در دنیا و آخرت رستگار گردید.از من و از دعوت آسمانی من حمایت کنید تا بتوانم همه مردم را به دین اسلام فرا خوانم.............»
امّا سران و اشراف طائفه ثقیف که بر اثر گناه و ستم ، دلهایشان سخت و تاریک شده بود ، دعوت آسمانی پیامبر را نپذیرفتند و سخنان رسول خدا در دلهای تاریک و سختشان اثر نکرد ، دعوت رسول خدا را نپذیرفتند ، بعلاوه سخنان ناروایی نیز در جوابش گفتند.
رسول خدا بسیار متأسّف و متأثر شد که چرا اینان به گمراهی خویش ادامه میدهند؟چرا بت میپرستند؟چرا چیزی را میپرستند که نه میشنود ، نه میبیند و نه آنان را ذرّهای بینیاز میکند؟چرا این مردم از نور پیامبری که خدا به من عنایت کرده پیروی نمیکنند؟چرا خدا را به یگانگی نمیپرستند؟چرا به ستمها و زشتیهای خود ادامه میدهند؟چرا این مردم با این اعمال زشت خود را گرفتار ذلّت و نکبت دنیا و عذاب آخرت میکنند؟.............؟
رسول خدا متأسّف و ناراحت میشد ، ناچار از خانه آنان بیرون رفت و به دعوت سایر مردم پرداخت.تقریبا مدّت یکماه در آن شهر توقّف نمود و با مردمی که از کوچه و بازار میگذشتند صحبتها کرد ، درباره ارزش والای انسان و جاودانگی او در جهان آخرت ، هدف زندگی و راه و رسم درست زندگی با مردم سخنها گفت ، آنان را به خدا پرستی و خدا دوستی و اطاعت از خدا دعوت کرد و به عذاب آخرت بیم داد.ولی تبلیغات و پند و اندرزهای آن حضرت در دلهای تاریک آنها نیز چندان اثری نداشت. شاید هم در دل برخی که کمتر آلوده بودند روزنهای گشوده شد تا نور هدایت بر دلشان بتابد و به تدریج تاریکی و زشتی را بزداید.
ولی مستکبران و سران قریش-آنان که قدرت و منافع خود را در خطر میدیدند- تدریجا احساس خطر کردند.برخی از افراد نادان و سفیه را تحریک کردند تا مزاحم رسول خدا شوند:مسخرهاش کنند ، در میان صحبتهایش داد و فریاد راه بیندازند ، ناسزایش بگویند و سنگش بزنند و بالاخره یک روز وقتی رسول خدا برای عدّه ای صحبت میکرد ، اوباش و مردم فریب خورده و نادان به تحریک مستکبران اطرافش حلقه زدند و او را سنگباران کردند ، سنگ میزدند و میگفتند:از شهر ما خارج شو ، پیاپی سنگ میزدند و ناسزا میگفتند. خروج از طائف
پیامبر ناچار راه خارج شهر را در پیش گرفت و آنان همچنان او را بدرقه کردند و سنگ زدند.بدنش کاملا مجروح شده بود و از پاهای مبارک و حق پویش خون میچکید.خسته و خونین ، متأسّف و متأثر از شهر خارج شد ، برای هدایت و نجات انسانهای اسیر و دربند ، غریب و تنها به این شهر آمده بود و اکنون با بدنی آزرده و مجروح از شهر بیرون میرفت.سنگها دیگر به او نمیرسیدند.مردم او را رها کردند و به شهر تاریک خود بازگشتند.
رسول خدا-که دیگر توان راه رفتن نداشت-در کنار دیوار باغی ، زیر سایه درختی که شاخههایش از باغ بیرون آمده بود ، نشست و با خدای خویش مناجات کرد:
«پروردگارا!ضعف و ناتوانی خود و آزار و ستم این مردم نادان را پیش تو باز میگویم.ای خدای مهربان و ای پروردگار مستضعفان!مرا به چه کسی واگذار کردهای؟آیا مرا به بیگانگان واگذار کردهای تا با چهره عبوس و گرفته با من برخورد نمایند؟آیا میپسندی که دشمنان بر من مسلّط گردند؟.... خدایا این همه رنج و گرفتاری را به خاطر تو و برای هدایت بندگان تو تحمّل میکنم».
صاحبان باغ که این منظره را از دور تماشا میکردند ، دلشان به حال رسول خدا سوخت ، سبدی را پر از انگور کردند و به غلامشان که عداس نام داشت دادند ، تا نزد آن مهمان غریب ببرد.عداس سبد را برداشت و نزد پیامبر برد.دیدار چهره خسته و نورانی پیامبر ، بدن مجروح و پاهای خونین او برایش تعجّب انگیز بود.سبد را پیش پیامبر نهاد و گفت:بفرمایید!از این انگورها بخورید.و در کناری ایستاد و با شگفتی به پیامبر نگریست.
رسول خدا-که بسیار گرسنه و تشنه بود-یک خوشه انگور برداشت ، به دانههای شفّاف و زیبای آن نگاه کرد.«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»گفت و دانه دانه در دهان گذاشت؛چه خوب و به موقع از رسول خدا پذیرایی کرده بودند ، کام خشکیده رسول خدا تازه شد.
عداس که حالات رسول خدا را با دقّت زیر نظر داشت ، وقتی کلمه «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»را از رسول خدا شنید ، تعجّب کرد و پرسید:این جمله یعنی چه؟ این کلام را از کجا آموختهای؟
پیامبر که هنوز خوشه انگور را در دست داشت ، به صورت عداس نگاه مهر آمیزی کرد و ابتدا از او پرسید:اهل کجا هستی؟چه دینی داری؟
-اهل نینوا و مسیحی هستم.
-اهل نینوا هستی؟از شهر بنده نیکو کار خدا یونس ، هستی؟یونس فرزند متی.
بر تعجّب عداس افزوده شد و پرسید:یونس را از کجا میشناسی؟نام پدر یونس را از کجا میدانی؟به خدا سوگند!وقتی از شهر نینوا خارج شدم ، حتّی ده نفر در آنجا نبودند که نام پدر یونس را بدانند ، شما از کجا او را میشناسی؟از کجا نام پدر او را میدانی؟در این سرزمین که مردم آن بیسواد و بیاطّلاعند نام پدر یونس را از که آموختهای؟
رسول خدا فرمود:یونس برادر من و پیامبر خدا بود ، من نیز پیامبر خدا هستم ، خدا به من دستور داده که کارهایم را با نام او و با کلمه مقدّس«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» شروع کنم ، آیا میدانی چرا؟
عداس که ضمیری روشن و حقپذیر داشت ، بسیار خشنود شد و درباره پیامبری رسول خدا و دعوت او پرسشهایی نمود و پیامبر با این که بسیار خسته بود به همه سؤالات او با صبر و حوصله پاسخ داد ، گفتگوی عداس با رسول خدا ساعتی طول کشید و سرانجام حقّانیّت دعوت رسول خدا برای او روشن شد ، ایمان آورد و مسلمان شد. پیامبر هم از اسلام آوردن او بسیار خشنود شد.خشنود و خوشحال شد که توانسته است
در این سفر یک انسان محروم و ستمدیده را هدایت کند.با عداس خداحافظی کرد و به سوی مکّه رهسپار شد ، به سوی شهری که مشرکان ستمگر ، با شمشیرهای کشیده در کمینش نشسته بودند.راه سخت و دشوار بود ولی مسئولیّت الهی و هدف والای رسول خدا برتر از همه سختیها و دشواریهاست ، به راه افتاد و قطرههای پاک خونش ، ایمان راسخ او را به خدای یگانه و استقامت او را در راه هدایت بندگان خدا ، بر سنگهای راه ثبت میکرد. آیهای از قرآن کریم
لَقَد جاءَکُم رَسُولٌ مِن اَنفُسکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ماعَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ. سوره توبه آیه 128
رسولی از شما برای هدایتتان آمده است که رنج و پریشانی شما بر او بسیار گران است و او بر هدایت شما بسیار مشتاق و حریص و دلسوز و به مؤمنین بسیار رئوف و مهربان است. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-پیامبر در تبلیغ و گفتگوی خود ، مردم را به چه اصولی فرا میخواند؟
2-فوت حضرت ابو طالب چه تأثیری در روند تبلیغ و دعوت پیامبر به جای گذارد؟
3-پیامبر با چه انگیزهای به طائف سفر کرد؟چه مدّتی در طائف درنگ نمودند؟در این مدّت برنامه تبلیغش چه بود؟
4-سران و مستکبران شهر چگونه برای رسول خدا مزاحمت فراهم نمودند؟.............چرا؟
5-رسول خدا پس از خروج از شهر طائف ، در مناجات خویش با خدا چه گفت؟
6-در این حال چه کسی از او پذیرایی کرد؟
7-عداس از چه تعجّب کرد؟از رسول خدا چه پرسید؟
8-با شنیدن چه مطلبی بر تعجّبش افزوده شد؟
9-عداس چگونه مسلمان شد؟چرا پیامبر اکرم از اسلام آوردن او به این اندازه خشنود شد؟
بیعت با پیامبر
ایام حجّ فرصت بسیار خوب و مناسبی بود تا پیامبر دور از فشار مشرکین با مردم و مسافرین صحبت کند و آنان را به تفکّر و اندیشه درباره دین اسلام فرا خواند و روشنی شناخت و نور ایمان را در دلشان برافروزد.این بار پیامبر با شش نفر از قبیله خزرج گفتگو میکرد و با آهنگ آسمانی و دلنشین خویش آیات قرآن را بر ایشان تلاوت میفرمود؛آیاتی در زمینه خداپرستی و نفی شرک و بتپرستی ، آیاتی درباره دعوت به خیر و نیکی ، آیاتی در یاد آخرت و آینده خطیر انسان در آن جهان ، آیاتی برای هشیاری خرد و بیداری دل.............
نمونهای از این دسته آیات را در سوره نحل چنین میخوانیم:
«و خدا از آسمان باران فرستاد و با آن زمین مرده را زنده کرد و البتّه در آن ، آیه روشن و نشانه آشکاری است برای گروهی که گوش شنوا دارند * و شما را در آفرینش چهار پایان عبرت و بیدار باشی است ، از میان خون و فرث شیری پاکیزه و گوارا به شما مینوشانیم * به میوههای درخت خرما و انگور بنگرید که هم از آن مسکر میگیرید و هم روزی پاک و نیکو و البتّه در آن ، آیه روشنی است برای خردمندان * و پروردگارت به زنبور عسل الهام نمود که از کوهها و ساختمانها و درختان خانه هایی برگزین و از همه ثمرات تناول کن و راههای پروردگارت را با فروتنی بپیما ، بنگرید که چگونه از زنبور عسل این نوشیدنی گوارا با رنگهای مختلف بیرون میآید که مایه شفای مردم است و البتّه در آن ، آیه روشن و نشانه آشکاری است برای گروهی که میاندیشند * و خداست که شما را آفریده و هم اوست که شما را میمیراند و گروهی از شما در دوران عمر به روزگار پیری و ناتوانی میرسند که دیگر هیچ نمیدانند و البتّه خدا علیم و قدیر است.............پس چرا غیر خدا را میپرستند؟چیزهایی را که نه از روزیشان چیزی در آسمانها و زمین به دست آنهاست و نه از عهده کاری بر میآیند * »
آهنگ زیبا و معنای رسای آیات قرآن ، سخنان حکمتآمیز پیامبر ، پند و موعظه او ، شیرینی گفتار و دلنشینی رفتار پر مهر او ، در این شش نفر تأثیر بسیار نیکویی نهاد و به اسلام علاقمندشان نمود ، به علاوه اینان از یهودیان شنیده بودند که حضرت موسی در کتاب آسمانی خود خبر داده که پیامبری از مکّه بر انگیخته خواهد شد و آیین یگانه- پرستی و توحید را ترویج خواهد نمود و بت پرستی را بر خواهد افکند ، با این زمینه قبلی و با شنیدن این سخنان روح بخش پیامبر و با مشاهده این رفتار پر مهر ، روحی تازه پیدا کردند و در همان مجلس به اسلام گرویدند.
وقتی از پیامبر جدا میشدند ، گفتند:سالهای طولانی است که بین ما و قبیله «اوس»جنگ و ستیز است ، امید است خدا بوسیله شما و آیین آسمانی شما این آتش را فرو نشاند و ما اکنون به شهرمان یثرب باز میگردیم و آیین آسمانی اسلام را به مردم آن سامان عرضه میکنیم.مردم یثرب کم و بیش از حضرت محمّد و آیین اسلام سخنهای پراکندهای شنیده بودند امّا فعّالیّت این شش نفر زمینه بسیار مناسبی را برای شناخت بهتر و انتشار اسلام فراهم کرد.عدّه زیادی به اسلام علاقمند شدند و برخی هم به اسلام گرویدند.
مدّتی نگذشت که یک گروه دوازده نفری از سران یثرب به مکّه آمدند تا اسلام خود را حضور پیامبر عرضه نمایند و یاری خویش را اعلام دارند و برای پشتیبانی کامل با او پیمان بندند ، ملاقات این دوازده نفر با پیامبر به این سادگیها میسّر نبود چون مکّه تحت حکومت اشراف و زورمندان بت پرست اداره میشد ، و شهر مکّه شهر رعب و شکنجه و اختناق و ظلمت بود ، بالاخره محلّ ملاقات در بیرون شهر پشت گردنه یک کوه در«عقبه»که از رفت و آمدها و نگاههای جستجوگر مشرکان دور بود ، تعیین شد و زمان ملاقات هم در نیمه شب. پیمان عقبه
آن شب به نیمه رسید ، اسعد بن زراره و عبادة بن صامت و ده نفر دیگر با استتار و تقیّه کامل از راه پر پیچ و خمی که به پشت کوه میرسید ، گذشتند و در روشنایی ملایم مهتاب در حضور پیامبر نشستند ، چند نفر از مسلمانان مکّه هم همراه پیامبر آمده بودند ، گفتگوها کاملا سرّی و مخفیانه انجام گرفت و قبل از طلوع سپیده جلسه پایان یافت و همه با هوشیاری و دقّت کامل متفرّق شدند ، خوشبختانه کسی از مشرکین مکّه از این جلسه اطّلاعی پیدا نکرد.
در یثرب مسلمانان از این دوازده نفر پرسیدند که با رسول خدا چگونه دیدار کردید ، با او چه گفتید و چه پیمان بستید؟آنها در پاسخ گفتند:با رسول خدا پیمان بستیم که:به خدا شرک نورزیم ، دزدی نکنیم ، زنا و فحشا نکنیم ، فرزندان خود را نکشیم ، به یکدیگر تهمت نزنیم و در کارهای نیک از رسول خدا اطاعت کنیم و نافرمانی نورزیم............. تبلیغ اسلام در مدینه
پس از مدّتی نامهای به پیامبر نوشتند که فردی را به سوی آنان بفرستد تا اسلام را به آنان تعلیم دهد و معارف قرآن را به آنان بیاموزد.پیامبر هم جوان شایسته و آراستهای را به نام مصعب به سویشان اعزام کرد ، مصعب قرآن را خوش آهنگ و نیکو قرائت میکرد و بسیار شیوا و رسا سخن میگفت.روزها در کنار یکی از چاههای مدینه (یثرب)زیر سایه درختی میایستاد و با آهنگ بسیار زیبا و دلنشینی قرآن تلاوت میکرد ، مردم اطرافش حلقه میزدند و او آرام آرام آیات قرآن را قرائت مینمود.وقتی دلها آماده پذیرش میشد ، لب به سخن میگشود و درباره ارزشهای والای دین اسلام با آنان صحبت میکرد ، دلهای حقّ پذیر مردم یثرب نرم میشد سخنش را به دقّت میشنیدند و به اسلام میگرویدند و ایمان میآوردند.
با شنیدن خبر گرایش مردم به اسلام ، برخی رؤسای قبائل و بزرگان مدینه بر آشفتند ، یکی از آنان برای بیرون راندن مصعب از شهر ، با شتاب و خشم حرکت کرد ، هنگامی که نزدیک مصعب رسید صورتش از خشم برافروخته بود.شمشیرش را از نیام بر کشید و خشمگین و خشن فریاد زد دست از تبلیغ اسلام بردار و از شهر ما بیرون شو وگرنه.............
مصعب نگذاشت سخنش تمام شود بدون این که کمترین تندی و خشونتی از خود نشان دهد به آرامی گفت:
ممکن است لحظهای همین جا بنشینیم و با هم گفتگو کنیم؟سخنان مرا بشنو ، اگر ناسنجیده و نادرست بنظرت رسید ، از تبلیغ آنها دست بر میدارم و از همان راهی که آمدهام باز میگردم.............
-راست میگویی ، خوب است نخست سخنت را بشنوم ، دعوتت را بشنوم و بعد تصمیم بگیرم.آنگاه همانجا نشست و شمشیرش را در غلاف فرو برد.مصعب هم آیاتی از قرآن انتخاب کرد و برای او تلاوت نمود.
ای کاش تاریخ برای ما ثبت کرده بود که در آن لحظه حسّاس مصعب چه آیاتی را برگزید ، امّا خدا را شکر که اینک قرآن در دست ماست و میتوانیم در آیاتی مشابه-که خدا با آن آیات به مشرکین هشدار داده و آنان را به اسلام دعوت کرده-بنگریم و بیندیشیم:
«آیا کسی که میآفریند همانند کسی است که نمیآفریند ، پس چرا متذکّر نمیشوید؟ *
و اگر بخواهید نعمتهای خدا را به شماره آورید ، هرگز نمیتوانید و البتّه خدا آمرزگار و مهربان است * و خدا آنچه را که پنهان میدارید و آنچه را که آشکار میکنید همه را میداند * این بتهایی را که در مقابل خدا میپرستید و از آنها درخواست میکنید ، هرگز چیزی نمیآفرینند ، بلکه خود آفریده شدهاند * مردگانی هستند نه زندگان ، و چه میدانند که چه هنگام مبعوث میشوند * خدای شما خدای یگانه است ، آن کسان که به آخرت ایمان نمیآورند دلهایی زشت و سرکش دارند و آنها مستکبرند * ناچار خدا از آنچه سرّی انجام میدهند آگاه است و به آنچه که آشکارش مینمایید اطّلاع دارد و خدا مستکبرین را هیچ دوست ندارد * »
حقایق نورانی و آسمانی قرآن ، جذّابیّت و زیبایی آیات آن ، اخلاق و صبر و استقامت مصعب قدرت منطق و روشنگری و بیان او دگرگونش کرد ، گویی ، جان خفتهاش بیدار و خوی سرکش و مستکبرش به کنار رفته ، فرصتی و آرامشی برای شنیدن و اندیشیدن پیدا کرد.آنگاه با صدایی آرام و جملاتی که از شرم و ادب آهسته و شمرده ادا میشد ، گفت:وقتی که میخواهید مسلمان شوید ، چه میکنید؟آداب پذیرش این دین چیست؟
-کار مشکلی نیست ، به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمّد گواهی دهیم ، جامه و تن در آب بشوییم و راه انس و آشنایی با خدا را بگشاییم و نماز بخوانیم. پیمان عقبه(دومین پیمان)
مردم مدینه این چنین حقّانیّت دین اسلام را در مییافتند و یکی پس از دیگری تسلیم امر خدا میشدند ، و با شور و اشتیاق دین اسلام را بعنوان برنامه زندگی میپذیرفتند ، انتظار میکشیدند تا موسم حجّ فرا رسد که بار سفر بر بندند و به دیدار پیامبر بشتابند و آمادگی خود را برای یاری و خدمت اعلام نمایند.سرانجام کاروان حجّ از مدینه با پانصد نفر راهی مکّه شد.در میان کاروانیان تقریبا هفتاد نفر مسلمان وجود داشت.به مکّه رسیدند و با پیامبر قرار ملاقات گذاشتند ، میخواستند در این دیدار رسما با پیامبر بیعت کنند و اعلام پشتیبانی نمایند.وقت ملاقات نیمه شب سیزدهم ذی الحجّه پشت گردنه کوهی نزدیک منی تعیین شد.
میعاد فرا رسید ، مسلمانان مخفیانه یکی یکی ، دو تا دو تا ، به سوی عقبه رفتند و در آنجا دور از چشم خواب گرفته مشرکان گرداگرد پیامبر حلقه زدند.
از پیامبر درخواست کردند که مقداری بر ایشان صحبت کند ، پیامبر هم آیاتی از قرآن کریم را بر ایشان برگزید و تلاوت فرمود و توضیح داد که از خدا یاری بخواهید و صبوری و استواری پیشه سازید و بدانید که عاقبت نیکو برای متّقین است.و سپس پیامبر اظهار تمایل نمود و فرمود که دوست دارد به یثرب هجرت کند و در میان آنان زندگی نماید.همه از این اظهار تمایل پیامبر خشنود شدند و مشتاقانه استقبال کردند.
یکی گفت:به خدا سوگند با صداقت تمام با پیامبر پیمان میبندیم و در راه دفاع از او جانبازی میکنیم و آنچه را میگوییم همان را در دل میپروریم.
دیگری گفت:با شما بیعت میکنیم بر این که همان گونه که از فرزندان و اهل بیت خود دفاع میکنیم از شما نیز دفاع کنیم.
دیگری گفت:ما فرزندان جنگ و مبارزه هستیم و تربیت یافتگان جبهههای سخت نبردیم و تا پای جان برای پذیرایی و دفاع از پیامبر خدا ایستادهایم.
شور و شوق سراسر جمعیّت را فرا گرفت و هر کس از میان جمعیّت سخنی گفت ، فراموش کردند که در مکّه هستند و در حکومت خطرناک مشرکان نشستهاند.
عموی پیامبر در حالی که دست پیامبر را در دستش میفشرد با صدایی بسیار آهسته که به سختی شنیده میشد گفت:آرام باشید ، آهسته صحبت کنید ، نکند مشرکان برای ما جاسوسی گمارده باشند.............
به این ترتیب جلسه پایان یافت ، بتدریج جمعیّت با پیامبر بیعت کردند و پیمان بستند و خداحافظی نمودند و رفتند.هنوز سپیده ندمیده بود که همه جمعیّت متفرّق شدند.امّا متأسّفانه فردا معلوم شد که مشرکان مکّه از تشکیل این جلسه خبردار شدهاند و کم و بیش از بیعت اهل یثرب با پیامبر و گفتگوهای دیشب ، بطور مبهم خبرهایی شنیدهاند.وحشت و اضطراب وجودشان را فرا گرفت ، اندیشیدند که اگر حضرت محمّد و دیگر مسلمانان مکّه به یثرب بروند و آنجا پایگاه پر قدرتی پیدا کنند چهها خواهد شد.لذا در«دار الندوه»جمع شدند و تصمیم گرفتند شدّت عمل نشان دهند و برای از ریشه بر کندن اسلام و نابود کردن مسلمانان نقشه قاطعی طرح کنند. آیهای از قرآن کریم
اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقامُوا فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ. سوره احقاف آیه 13.
البتّه کسانی که گفتند پروردگارمان خداست و استقامت ورزیدند هیچ بیمی ندارند و هیچ حزن و اندوهی نبرند.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-در آیات سوره نحل-که ترجمهاش در درس آمده است-خدا چه چیزهایی را آیات روشن و آشکار قدرت خویش میشمرد؟از بر شمردن این آیات چه نتیجهای را اعلام مینماید؟این آیات چه اصلی از اصول اساسی ادیان آسمانی را بیان میکند؟
2-شش نفر از خزرجیان-که اسلام را در حضور رسول خدا پذیرفتند-از یهودیان مدینه چه شنیده بودند؟آن سخن به چه اصلی از اصول دین اشاره دارد؟
3-هنگامی که این عدّه از خزرجیان از پیامبر خداحافظی میکردند درباره چه مسألهای اظهار امیدواری کردند؟
4-فعّالیّت این عدّه درباره معرّفی اسلام چه نتیجهای داد؟
5-مفاد نخستین پیمان در عقبه چه بود؟اوّلین مسألهای که پیامبر از آنان قول گرفت و با آنان درباره رعایتش عهد بست ، چه بود؟کدامیک از اصول اساسی و اعتقادی دین اسلام بود؟
6-پیامبر چه کسی را برای تبلیغ دین اسلام به سوی یثرب اعزام فرمود؟او چه ویژگیهایی داشت؟و شیوه تبلیغش چگونه بود؟آداب پذیرش دین اسلام را چه چیزهایی بیان کرد؟
7-میعاد در دوّمین پیمان عقبه چه وقت و چه زمانی بود؟در این میعاد چه کسانی با پیامبر دیدار کردند؟چه شنیدند و چه گفتند؟
مکر مشرکان
هنگامی که مشرکان از گفتگوهای آن جلسه سرّی-هر چند بسیار مبهم و سربسته-اطّلاع پیدا کردند ، بر آزار و شکنجه مسلمانان افزودند.مسلمانان-که از شدّت رنج و شکنجه در فشار و سختی فراوانی بودند-از رسول خدا چاره خواستند ، آیا باید بر همین شکنجهها صبر کنند؟یا راه چاره دیگری بیندیشند؟
رسول خدا به آنان امر فرمود که:با اختفای کامل دور از چشم مشرکان به سوی مدینه-که آن روزها هنوز یثرب نام داشت و بعدا به احترام ورود پیامبر آن را «مدینة الرسول شهر پیامبر»نامیدند-هجرت کنند و به آنان مژده داد که:
کسانی که پس از تحمّل رنجها و ستمهایی که به آنان رفته است هجرت کنند ، خدای بزرگ در دنیا جایگاه والا و نیکویی نصیبشان کند و البتّه اجر آخرت برای آنان بسیار برتر و بالاتر است.این اجر کبیر نصیب کسانی خواهد شد که در مشکلات صبور و پایدار و شکیبا باشند و بر خدا توکّل نمایند.البتّه پروردگار بر شما که بر مشکلات صبور و شکیبایید و در راه او مجاهده و هجرت میکنید ، بسیار مهربان و آمرزگار است.
امّا هجرت چگونه ممکن است؟هجرت از شهر و دیاری که مدّتها در آن زندگی کردهاند و با آن آشنا و مأنوسند ، چگونه ممکن است؟آیا میتوان خانه و زندگی را گذاشت و گذشت و تنهای تنها به سوی دیاری ناآشنا سفر کرد؟
چگونه میتوان کودکان خردسال را در این سفر طولانی و سخت ، همراه برد؟ چگونه میتوان در آن دیار ناآشنا زندگی کرد؟چگونه؟نه شغلی ، نه درآمدی ، نه خانهای.............؟اینها همه مشکلاتی بودند که به نظر میرسیدند ، امّا وعده خدا و توکّل بر خدا و صبر در راه خدا ، همه مشکلات و سختیها را آسان مینمود.لذا با اعتماد به وعدهها و یاریهای خدا ، هجرت این مسلمانان فداکار به مدینه آغاز شد.مشرکان وقتی خبردار شدند که عدّه زیادی از آنان به مدینه رسیده بودند؛امّا برای جلوگیری از هجرت بقیّه ، آنان را سخت زیر نظر گرفتند ولی مسلمانان دست بردار نبودند ، از هر فرصتی برای هجرت استفاده میکردند ، شبها و مخصوصا در نیمههای شب ، با استفاده از خواب- آلودگی و غفلت مراقبین ، راه مدینه را از بیراههها ، در پیچ و خمهای کوهها و پستیها و بلندیها و دامنهها میپیمودند ، و با پاهای مجروح و بدنهای خسته و چهرههای سوخته خود را به مدینه میرساندند.
مشاهده این هجرت و پایداری و استقامت و ایثار بر وحشت کفّار میافزود. میترسیدند مسلمانان در مدینه پایگاه قدرتمندی تشکیل دهند و از این پایگاه بر آنان بتازند ، لذا فورا جلسهای تشکیل دادند تا با همفکری و مشورت ، ابعاد مختلف این خطر را که قبلا آن را هیچ پیشبینی نمیکردند ، بررسی کنند.
در این جلسه ابتدا یکی از مشرکان چنین گفت:فکر میکردیم ندای محمّد را در شهرمان خاموش خواهیم کرد ، امّا اینک خطر کاملا جدّی شده است ، عدّه زیادی از اهالی یثرب آیین اسلام را پذیرفتهاند و با محمّد پیمان حمایت و یاری بستهاند؛لابدّ میدانید چه پیش آمده است؟و از آن جلسه سرّی که چندی پیش در عقبه تشکیل شد ، خبر دارید؟آیا میدانید که اکثریّت مسلمانان به یثرب رفتهاند و به مسلمانان آن سامان پیوستهاند؟هیچ میدانید که اگر یثرب پایگاه دین محمّد شود ، چه خطر بزرگی ما را تهدید خواهد کرد؟چه باید کرد؟.............قبل از این که کار از کار بگذرد باید چارهای اندیشید ، خطر جدّی است اگر سرعت و قاطعیّت به خرج ندهید ، بقیّه فرصت هم از دست میرود و بزودی محمّد هم به آنها میپیوندد.میدانید چاره چیست؟باید محمّد را به قتل برسانیم.
چاره همین است ، باید به یک فرد شجاع مأموریّت دهیم که مخفیانه محمّد را به قتل برساند.و اگر بنی هاشم خونخواهی کنند ، خونبهایش را بپردازیم و برای همیشه آسوده شویم.
پیرمرد ناشناسی که تازه وارد جلسه شده بود گفت:نه.............این نقشه عملی نیست مسلّما بنی هاشم به خونبها راضی نمیشوند ، هر طوری که شده قاتل را شناسایی و دستگیر میکنند و به قتل میرسانند.چگونه ممکن است کسی از میان شما برای این اقدام داوطلب شود؟!آیا کسی حاضر است؟
هیچ کس جواب نداد.
دیگری اظهار داشت:چطور است که محمّد را دستگیر و زندانی کنیم؟نگذاریم کسی با او ملاقات کند ، به این ترتیب ارتباط مردم با او قطع میشود ، و به تدریج او و دعوت او از یادها فراموش خواهد شد.
پیرمرد ناشناس گفت:نه.............این نقشه هم عملی نیست ، مگر بنی هاشم دست روی دست میگذارند تا به همین سادگی محمّد را دستگیر کنید؟تازه اگر بتوانید او را دستگیر کنید ، بنی هاشم با شما نبرد میکنند و او را آزاد خواهند کرد.
دیگری گفت:محمّد را دستگیر میکنیم و فورا به یک نقطه خیلی دور دست تبعید مینماییم ، مخفیانه و به سرعت او را بر یک شتر سرکش سوار میکنیم ، پاهایش را محکم زیر شکم شتر میبندیم و در بیابانهای دور دست رها میکنیم ، تا در بیابان هلاک گردد. تازه اگر یکی از قبایل او را ببینند و از شتر پایینش آورند ، او دیگر ناچار است که از دعوتش دست بردارد ، چون دیگر کسی او را نمیشناسد که به سخن و دعوتش گوش دهد ، این نقشه ، نقشه خوبی است.ای پیرمرد!مبادا با این نقشه مخالفت کنی!
پیرمرد مدّتی ساکت بود ، اهل جلسه به او نگاه میکردند تا ببینند چه میگوید ، بعد از مدّتی سکوت سرش را کمی کشید و به صحبت پرداخت ، گفت:نه.............این نقشه هم عملی نیست ، اوّلا نمیتوانید به این سادگی او را دستگیر کنید ، ثانیا مگر نمیدانید که اگر محمّد را در بیابان رها کنید و او در بین قبیلهای فرود آید ، چه خواهد شد؟با سخنان زیبا و رسا و دلنشین-که قرآن مینامدش-مردم آن قبیله را به سوی خود جذب میکند ، آنگاه برای مبارزه با شما و با بتها و سنّتهای شما پایگاه نیرومندی به دست میآورد.
-عجب پیرمردی است؟!هر چه میگوییم مخالفت میکند!
-ای پیرمرد!نقشه خودت را بگو ببینیم چیست؟
پیرمرد مدّتی ساکت بود ، همه به او نگاه میکردند تا بشنوند که چه میگوید ، پس از مدّتی درنگ با صدای کوتاه و شمردهای گفت:میدانید نقشه عملی چیست؟نقشه اینست که از هر قبیله یک نفر را انتخاب کنید و به آنها مأموریّت دهید که شبانه و مخفیانه بطور دسته جمعی به خانه محمّد حمله کنند و محمّد را در بسترش قطعه قطعه سازند ، بدین ترتیب بنی هاشم نمیتوانند قاتلین را شناسایی کنند و نمیتوانند با همه قبایل به جنگ و ستیز پردازند ، لذا خونبهایش را میگیرند و راضی میشوند.............
پس از بحث و گفتگو این نقشه را تأیید کردند و قسم خوردند و بر انجامش تصمیم گرفتند.امّا خدای بزرگ از گفتارها و نقشههای شومشان غافل نبود.
خدا در قرآن میفرماید:
«هرگز گمان مبر که خدا از کردار ستمکاران غافل گشته است. نه....کیفر و جزای کامل آنها را تا روزی که چشمها از شدّت عذاب و سختی خیره شوند و از گردش باز مانند ، بتأخیر افکند.روزی که شتاب زده و سرافکنده در آن روز حاضر شوند ، قدرت چشم بر هم زدن نداشته ، دلهاشان مضطرب و پریشان و سرگردان باشد.مردم را بیم ده از روزی که عذاب ، آنان را فرا رسد و این ظالمان گویند:پروردگارا!مرگ ما را تا مدّت کوتاهی به تأخیر افکن تا ما دعوتت را اجابت کنیم و از پیامبران پیروی نماییم.مگر شما نبودید که قسم میخوردید که مرگ و زوال ندارید؟»
آیه ای از قرآن کریم
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الماکِرینَ. سوره آل عمران آیه 54
و آنان نقشه کشیدند و خدا هم نقشه کشید و خدا در نقشه آفرینی بهترین است. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-وقتی مسلمانها از رسول خدا چاره خواستند ، پیامبر به آنان چه فرمود؟چه مژدهای-از سوی خدای متعال-به آنان داد؟
2-مشکلات هجرت چیست؟و مسلمانها چگونه بر این مشکلات فائق میآمدند؟
3-چگونه گام در راه هجرت مینهادند و چگونه به مدینه میرسیدند؟
4-اطّلاع از هجرت و پایداری و استقامت و ایثار مسلمانها ، چه تأثیری بر کفّار گذارد؟
5-کفّار برای بررسی چه مسألهای به مشورت نشستند؟سرانجام ، تصمیمشان چه شد؟
6-خدای بزرگ در قرآن کریم درباره کیفر کردار ستمکاران چه میفرماید؟ظالمان به پروردگار متعال چه میگویند؟چه تقاضا میکنند؟چه پاسخ میشنوند؟
هجرت پیامبر (1)
خدای بزرگ که از گفتارها و نقشههای شوم کفّار آگاه بود ، مکر آنان را بر پیامبرش آشکار ساخت و نقشه شوم آنان را افشا نمود ، به پیامبرش خبر داد که مشرکان کمر به قتل تو بستهاند ، لذا باید کاملا سرّی و مخفیانه از این شهر هجرت کنی و به سوی یثرب رهسپار شوی ، که این هجرت موجب استواری بنیان اسلام و رهایی محرومین از چنگال این مستکبرین ستمگر خواهد شد ، برای رضای خدا و برای هدایت خلق خدا هجرت کن ، از خانه و کاشانه خویش دل بر کن که خدا جهادگران و مهاجرین فی سبیل اللّه را یاری میکند و پشتیبانی مینماید و راه پیروزی و سعادت را به آنان نشان میدهد. و دین خدا همیشه با هجرت و جهاد ، با فداکاری و ایثار توأم بوده و پیوسته این چنین خواهد بود.
پیامبر به امر خدا بر این هجرت مقدّس تصمیم گرفت ، امّا این تصمیم و این هجرت بسیار خطرناک بود.پیامبر و خانه پیامبر دقیقا تحت نظر بود ، کوچکترین علامت و نشانی در رفت و آمدها و کمترین تغییری در وضع خانه ، تصمیم پیامبر را آشکار میساخت و برنامه هجرتش را به خطر میافکند ، کفّار خانه و محل نشستن و خفتن پیامبر را کاملا شناسایی کرده بودند تا هنگام حمله دسته جمعی-که نقشهاش و زمان اجرایش را پیش بینی نموده بودند-هیچ مشکلی پیش نیاید.شبها برنامه آمد و شد پیامبر را زیر نظر داشتند و حتّی از روزنه در و از بالای دیوار به محلّ خواب پیامبر نگاه میکردند ، روزها از رفت و آمدهای پیامبر به خانه و بیرون خانه کاملا خبر داشتند و مراقبت مینمودند.تا این که شب حمله فرا رسید.
پیامبر موضوع هجرتش را با علی بن ابیطالب-که در نخستین روزهای بعثت با او پیمان یاری و حمایت بسته بود-در میان نهاد و پرسید:یا علی!آیا میتوانی مرا در اجرای این امر الهی یاری کنی؟
-یا رسول اللّه!چگونه باید شما را یاری کنم؟
-کار بسیار خطرناکی است ، نزدیک به چهل نفر از مشرکین میخواهند یکباره بر من حمله کنند و مرا شبانه در بستر قطعه قطعه نمایند.خدا مرا بر این تصمیم سرّی آنان آگاه ساخته و فرمان هجرت داده است ، امّا اگر بسترم در این شب خالی بماند آنان متوجّه خواهند شد و مرا تعقیب خواهند نمود و نقشه خود را در هر کجا که مرا پیدا کنند اجرا خواهند کرد.ناچار باید کسی در بستر من بخوابد تا وقتی که از روزنه در مینگرند در روشنایی کمرنگ خانه کسی را در بستر ببینند و چنین بیندیشند که من در بسترم ، آیا حاضری چنین کاری را بپذیری و در بستر من بخوابی؟کار بسیار خطرناکی است ، چون چهل نفر با شمشیرهای کشیده در نیمههای شب بر خانه هجوم میآورند و ممکن است ترا به جای من در بستر قطعه قطعه کنند.
-در این صورت آیا شما به سلامت خواهید بود؟
-آری به سلامت خواهم بود ، اگر بدین گونه یاریم کنی در این هجرت به یاری خدا موفّق خواهم شد.
-حتما شما را یاری خواهم کرد.
این پاسخ آن چنان قاطع و با یقین ادا شد که هیچ روزی از روزگاران چنین یقین و قاطعیّتی به خود ندیده بود.گذشت و ایثار شکوهمندی بود که علی بن ابیطالب در راه خدا و برای حفظ جان پیامبر خدا جان خود را نثار مینمود.و بر پیمان یاری و حمایتی که با پیامبر خدا بسته بود ، استواری و استقامت نشان میداد ، جان خویش را به خطر میافکند تا رسول خدا به سلامت ماند و دین خدا را تبلیغ کند ، مردم را به سوی خداپرستی فرا خواند و ریشه ظلم و فساد را بر کند.
به این ترتیب پیامبر خدا عازم هجرتی عظیم شد ، در موقع کاملا مناسبی خانه را ترک کرد و با ابوبکر از شهر بیرون رفت.
شب فرا رسید ، مشرکان به تدریج در اطراف خانه پیامبر گرد آمدند ، هنوز پاسی از شب نگذشته بود که چهل نفر مرد نیرومند با شمشیرهای کشیده گرداگرد خانه پیامبر را محاصره کردند ، از شکاف در و از بالای دیوار به داخل خانه نگریستند ، در روشنایی کمرنگ شب دیدند که او مانند شبهای پیش برد سبز رنگش را روی خود کشیده و گاهی پهلو به پهلو میشود ، اطمینان پیدا کردند که او در خانه است و نقشه کاملا موفّق و پیروز است.خواستند در نیمه شب به خانه هجوم برند و او را قطعه قطعه سازند ، امّا برخی گفتند:که در این خانه زن و کودک نیز خوابیدهاند.انصاف نیست که آنان را در این تاریکی شب پریشان و مضطرب سازیم ، خانه که در محاصره کامل ماست ، محمّد هم که در بستر است و هیچ راه فراری ندارد ، پس چرا عجله کنیم ، بهتر است صبر کنیم و صبحگاهان حمله بریم تا همه ببینند که چهل نفر از قبائل مختلف در قتلش شرکت داشتهاند.
تا نزدیکیهای سحر و تا صبح صبر کردند ، برخی همانجا خوابیدند و برخی مراقبت کردند که کسی از خانه خارج نشود.سحرگاهان با شمشیرهای برهنه از در و دیوار بالا رفتند و به اتاق پیامبر هجوم بردند.علیّ بن ابیطالب با شنیدن سر و صدا یکباره از جای برخاست و بر آنان فریاد زد که اینجا چه میکنید؟
با شنیدن صدای نیرومند علیّ بن ابیطالب و با مشاهده چهره خشمگین و مصمّم او بیاختیار مبهوت در جای ایستادند.............
-پس محمّد کجاست؟
-مگر او را به من سپرده بودید؟
از شدّت خشم و غضب بر افروختند و فریاد کشیدند.از بیهودگی نقشه و کار و مراقبتهای روزها و شبهای خود سخت بر آشفتند.خانه را رها کردند و برای یافتن و دستگیر کردن حضرت محمّد به تکاپو افتادند ، پیش خود فکر کردند که محمّد یا در مکّه پنهان شده و یا به سوی مدینه حرکت کرده است در هر صورت میتوان او را یافت و دستگیر کرد و به قتل رسانید ، فورا دست بکار شدند.گروههای مختلفی را به اطراف مکّه فرستادند تا راههای خروجی مکّه را کاملا زیر نظر بگیرند ، به افرادی که در شناختن جای پای اشخاص مهارت داشتند ، مأموریّت دادند تا مسیر حرکت محمّد را ردیابی کنند. ضمنا اعلان همگانی کردند که هر کس محمّد را دستگیر کند یا مخفی گاهش را نشان دهد ، یکصد شتر گرانبها جایزه خواهد گرفت.
عدّه زیادی به امید دریافت جایزه به تکاپو و جستجو افتادند و همه جا را گشتند. بالاخره ردّ پای پیامبر را پیدا کردند ، جای پای پیامبر را-که روی خاک و رمل و سنگ باقی مانده بود-شناختند ، ردّ پای او را دنبال کردند و با سرعت پیش رفتند ، ردّ پا به غاری رسید ، گفتند:حتما محمّد در این غار پنهان شده است ، خشنود شدند که محمّد را یافتهاند.حضرت محمّد و ابوبکر صدایشان را در درون غار میشنیدند و آنان را میدیدند امّا تارهای عنکبوت که چون توری بر دهانه غار تنیده شده بود ، کبوتری وحشی که در کنار دهانه غار روی تارها تخم گذارده بود ، آنها را از ورود به غار باز داشت ، گفتند:نه.............اشتباه کردهایم ، چگونه ممکن است که کسی داخل غار شده باشد؟نه هیچ ممکن نیست ، اگر کسی داخل غار شده بود ، تارها گسسته بودند و لانه این کبوتر پایین افتاده بود و تخمش شکسته بود.
ولی آنها نمیدانستند که همه موجودات آسمان و زمین از جنود خدایند و البته خدا که علیم و حکیم است ، با فرستادن این سربازان بندگانش را یاری میکند ، مخصوصا بندگانی را که از سعی و تلاش و هجرت و جهاد در راه او باز نایستند و از مکر مشرکان بیم نبرند و تمام کوشش خود را در راه رضای او و تحقّق امر او مصروف دارند ، عنکبوت و کبوتر و تار عنکبوت و خار و خاشاک و همه موجودات آسمان و زمین سربازان پیدا و ناپیدای خدایند و پیامبر خدا در پناه این جنود خدا در عمق تاریک غار با ابوبکر نشسته بود و بیرون غار را براحتی مشاهده میکردند ، پیامبر با آرامی ابوبکر را دلداری میداد و میفرمود:بیم مبر که خدا با ماست و شرّ مشرکان را دفع خواهد کرد.
کفّار پس از مدّتی بهت و سرگردانی مأیوس و پریشان باز گشتند.
ما پیشاپیش به بندگانمان ، رسولانمان وعده یاری دادهایم و تأکید کردهایم که چند ما پیروزی خواهند بود * سلام بر همه پیامبران و سپاس و ستایش برای خدای جهانیان.
به این ترتیب خدای بزرگ پیامبرش را یاری نمود و آرامشی وصف ناپذیر در دلش بنهاد ، کلمه کافرین را پست و پایین و کلمه خویش را بالا و برترین قرار داد که خدا همیشه پیروز و حکیم است و مکر کافران این چنین فرو میریزد.هر چند که مکرشان از شدّت قدرت ، کوهها را بتواند فرو ریزد. * * *
یاری خدا را به پیامبرش دیدیم و جنود فراوان او را شناختیم.پس چه خوب که به یاری او اعتماد کنیم و بر او توکل نماییم و با مال و جان در راهش جهاد و هجرت نماییم که این شیوه بهترین و نیکوترین شیوههای زندگی است.و بهترین هجرتها ، هجرت از گناه و زشتی است و بالاترین جهادها ، جهاد با هوسها و شهوتهاست ، و هر که در راه خدا جهاد کند ، خدا راههای ناپیدای پیروزی را به رویش میگشاید و هر که در راه خدا هجرت کند ، خدا جنودش را به یاریش میفرستد.
بندگان خالصی که بر خدا توکّل کنند و از او صبر و ثبات قدم بخواهند و بدانند که پیروزی از سوی او و قدرت همه در دست اوست.خدا سربازانش را برای یاری چنین بندگانی اعزام میکند تا به وعدههای خویش وفا کرده باشد و البته خدا هرگز خلف وعده نمیکند.چه کسی میدانست که خدا پیامبرش را با تارهای ظریف عنکبوت و با طپش قلب یک کبوتر وحشی یاری خواهد کرد؟پیامبر با اعتماد به الطاف خدا گام در راه هجرت نهاد و هیچ نیندیشید که اگر مرا تعقیب کنند و دستگیر نمایند چه پیش خواهد آمد. او به وعده نصر خدا ایمان و اطمینان داشت و با یاد او و استمداد از او گام در مسیر هجرت نهاد و خدا نیز یاریش فرمود و این وعده حتمی خداست که«یاریگر دینش را یاری میکند».
آیه ای از قرآن کریم
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً. سوره فتح آیه 7.
و همه لشکرهای آسمانها و زمین مال خداست و خدا همیشه پیروز و پیوسته حکیم است. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-پیامبر موضوع هجرتش را با چه کسی در میان نهاد؟به او چه فرمود؟او از پیامبر چه پرسید؟و نهایتا چه پاسخ داد؟
2-وقتی کفار قریش با شمشیرهای برهنه خود به خانه پیامبر هجوم بردند ، چه دیدند؟و چه شنیدند؟
3-برای یافتن پیامبر چه کردند؟چه مقدار جایزه تعیین کردند؟
4-هنگامی که ردّ پای پیامبر را پیدا کردند و تا پای غار پیش رفتند ، چه دیدند؟
5-پیامبر و ابوبکر که از درون غار به بیرون مینگریستند ، چه میدیدند؟پیامبر به ابوبکر چه میفرمود؟
6-جنود خدا چه چیزهایی است؟و خدا بندگان مهاجر و مجاهدش را با این جنود چگونه یاری میکند؟
7-بهترین هجرتها چه هجرتی است و بهترین جهادها چگونه جهادی است؟
8-خدا پیامبرش را با جنود ناپیدایش-که به چشم کفار چیزی نمیآمد-چگونه در این هجرت یاری فرمود؟
هجرت پیامبر (2)
پیامبر خدا مدّت سه شبانه روز در غار ثور مخفی بود ، دلش با یاد خدا مطمئن و آرام و با توکّل و اعتماد به خدا پر امید و روشن ، در انتظار فرصت بود تا به امر خدا هجرت خویش را پی گیرد و خود را به یثرب برساند.
چه کسی میتوانست عظمت و عمق تأثیر این هجرت را بفهمد؟چه کسی میتوانست بیندیشد که آینده این هجرت تا چه اندازه پر شکوه و عظیم است؟آیا در آن روز کسی میدانست که این هجرت ، همه انسانهای حقّ پو و حقّ جو را در طول تاریخ به هجرت فرا خواهد خواند؟همه قدرتهای شوم شهر مکّه میخواستند این مهاجر فی سبیل اللّه را بیابند و قطعه قطعه کنند ولی خدا میخواست که او به سلامت این سفر را بپیماید و در یثرب(مدینة الرّسول)نخستین مسجد را بنا کند و انسانها را از فراخنای این مسجد به عبادت و تقوی ، به جهاد و هجرت ، به یاری و خدمت فرا خواند و البّته خدا بر تحقّق خواست و تنفیذ فرمان خود تواناست.
گاه گاه همسفرش از تصوّر قدرت و عناد مشرکان ، با شنیدن صدای گامهای سنگین و جستجوگر و فریاد خشمگینانه آنان در بیم و اضطراب میافتاد ، امّا پیامبر با این پیام و کلام خدایی او را دلداری میداد که:«بیم مبر و غم مخور که خدا با ماست».
غار ثور در جنوب مکّه بود و راه مدینه در شمال مکّه قرار داشت ، لذا مشرکان نیروهای خود را بیشتر در شمال مستقرّ کرده بودند و از جستجو در قسمتهای دیگر منصرف شده بودند به این جهت وقتی که شب خوب تاریک میشد و دیدگان مشرکان را خواب فرا میگرفت حضرت علی یار همیشگی و با وفای پیامبر میتوانست به یاری پیامبر بشتابد ، در همان تاریکی بر میخاست و مقداری آب و غذا به غار میبرد و از پشت آن پرده نازک که عنکبوت بر در غار تنیده بود ، در اختیار مینهاد و پیامبر را از اوضاع مکّه مطّلع میکرد و تصمیمات مشرکان را گزارش میداد ، گاهی هم فرزند ابوبکر «عبد اللّه»به غار سر میزد و آب و غذا میآورد.
در یکی از این شبها پیامبر به حضرت علی فرمود:امانتهایی را که مردم به من سپردهاند به صاحبانش باز گردان و دو شتر برای ما بیاور که به سوی یثرب برویم.دخترم فاطمه و زنان دیگر را بردار و به ما ملحق شود.ابوبکر گفت که:من شتر آماده کردهام ، پیامبر قبول کردند که از آن استفاده کنند بشرط اینکه اجرتش را دریافت کند.
میدانیم که بعلّت اعتماد فوق العادهای که مردم به پیامبر داشتند اشیای قیمتی و امانتهای خود را به او میسپردند تا او نگهداری کند و بعلّت همین اعتماد او را«امین»نامیده بودند.دانستن این نکته هم ضروری است که«امانت»و حفظ آن و باز گرداندن «امانت»به اهل و صاحب آن از دستورهای بسیار مؤکّد اسلام است تا آنجا که خیانت در امانت از بزرگترین گناهان محسوب میشود و مؤمن هرگز و هرگز در امانت خیانت نمیکند و در سخن گفتن دروغ نمیگوید و در وعدهای که داده است هرگز خلاف نمیکند.
در شب چهارم وقتی که هوا خوب تاریک شد ، سه شتر لاغر اندام تیزرو با مقداری آب و غذا ، همراه یک راهشناس امین کنار غار آماده بودند.اینک رسول خدا آخرین و بزرگترین پیامبر خدا به امر پروردگارش آماده هجرتی عظیم است ، پس از سیزده سال سعی و تلاش در راه بیداری مکّیان ، از شهرش ، از خانه و زندگیش دست میکشد ، خود را به رنج سفر میافکند ، شهری را که به ننگ ظلم و شرک و بت پرستی آغشته است ، ترک میگوید و سر به کوه و صحرا میگذارد ، امّا خدا صریحا به او وعده میدهد که«همان کسی که قرآن را بر تو نازل نموده و اتّباع از آن را بر تو فرض کرده ، ترا به این شهر باز میگرداند»این رفتن بیبازگشت نیست و تو باز خواهی گشت و بتها را از خانه توحید فرو خواهی ریخت.آرام پرده را کنار زدند و از تنگنای غار بیرون آمدند ، بر پشت شتر سوار شدند و پای در هجرت نهادند.شبها راه میپیمودند و راه را از چینش و درخشش زیبای ستارگان پیدا میکردند و روزها در شکاف درّهها و سایه صخرهها پنهان میشدند و استراحت مینمودند و دوباره شب به راه میافتادند و سراپا تسلیم پروردگار با شوق و امید راه میپیمودند.
از بیراهه و با شتاب میرفتند ، سفر دور و دشوار و خطرناکی بود امّا دوری راه را«امید به خدا»نزدیک میکرد و دشواری راه را«اعتماد به حسن ثواب او»آسان میساخت و خطرناکی راه را«وعده نصرت و یاری او»جبران مینمود.
در میان راه روز هنگامی که بار انداخته بودند و در پناه سایه صخره بلندی به استراحت پرداخته بودند سواری از کفّار را مشاهده کردند که به سرعت نزدیک میشود ، اگر میرسید و راه را بر پیامبر میبست سایر افراد هم میرسیدند و کار هجرت ناتمام میماند.امّا پیامبر که به لطف خدا ایمان داشت دست به دعا برداشت:
ای خدا ، ای رحمن که بندگان را مینوازی ، ای رحیم که با مؤمنین مهربانی!جز تو کسی را نمیستایم که حمد ویژه توست و جز تو کسی را ربّ خود نمیدانم که پروردگارم تویی ای تنها معبود من و ای یگانه مستعان من یاریم کن که به سوی تو هجرت کردهام و ما را از شرّ این دشمن کافر حفظ فرما که تو بر هر کار توانایی.
در دم ، دعای پیامبر مستجاب شد ، اسبی که آن گونه تند و رهوار راه میپیمود ، افسار از دست سوار کار خود کشید و با یک حرکت تند روی دو پا ایستاد و چرخشی کرد و با یک تکان سوارش را محکم به زمین کوفت و سپس آرام و بیحرکت ایستاد. سوار برخاست ، ناراحت و خشمگین در حالی که از درد بخود میپیچید دوباره سوار شد؛چند قدم پیش آمد.اسب دوباره سرکشی کرد و او را محکم بر زمین کوفت.یکبار و دو بار دیگر این حادثه تکرار شد تا این که فهمید این سرکشی به چه علّت است.
نیّت خود را بر گرداند و برای اعتذار خدمت رسول خدا آمد ، عذر خواهی و طلب بخشایش کرد.رسول خدا به او فرمود حال که متوجّه شدهای ، فورا باز گرد و هر که را در راه به قصد تعقیب ما میآید ، بازگردان.
او باز میگردد و پیامبر خدا به سوی یثرب شتابان و شتابانتر راه میپیماید تا این که نزدیک و نزدیکتر میشود.مسلمانها چه مهاجرین چه انصار ، مردان و زنان و کودکان به اشتیاق دیدار رسول خدا به استقبال آمدهاند ، یکباره رسول خدا را از دور میبینند ، شتابان و مشتاق به سویش میدوند ، صدای فریادهای تکبیر و تهلیل و صلوات و سلام به اوج میرسد و رسول خدا در نزدیکی یثرب در دهکده قبا فرود میآید تا علیّ بن ابی طالب و همراهانش به او ملحق شوند. * * *
هجرت رسول خدا آنقدر پر اهمیّت و عظیم بود که مبدأ تاریخ اسلام شد ، درسی شد تا همه انسانها در همه روزگاران به این اسوه الهی و این رسول گرامی تأسّی کنند و همیشه روی به سوی خدا و پای در رکاب هجرت داشته باشند و پیوسته بگویند:
پروردگارا!ما دعوت منادی ایمان را شنیدیم که دعوت میکرد به پروردگارتان ایمان آورید ، پروردگارا ما ایمان آوردیم ، گناهانمان را بیامرز و سیّئات ما را بپوشان و ما را با نیکان و ابرار از دنیا ببر.خدایا!آنچه به پیامبرانت وعده فرمودهای به ما عنایت فرما و ما را در روز قیامت خوار و پست مگردان که تو هرگز خلف وعده نمیکنی.
این چنین با پروردگار خویش راز و نیاز کنند و از او پاسخ بشنوند که:
خدا دعایتان را مستجاب نمود که من هرگز عمل هیچ یک از شما را-چه زن باشد چه مرد-ضایع و بیاجر نمیگذارم * پس کسانی که هجرت کردند و از خانه و زندگیشان بیرون رانده شدند و در راه خدا آزار دیدند و اذیّت کشیدند و در راه خدا پیکار و نبرد کردند تا کشته شدند ، خدا سیّئاتشان را بپوشاند و بیامرزد و به بهشتهایی که در زیر درختان انبوهش نهرها جاری است داخلشان کند که این ثواب و هدیهایست الهی و البتّه حسن ثواب پیش خداست * هرگز مباد که آمد و شد چند روزه کافران در شهرها ترا به فریب افکند * چند روزی اندک بهرهمندی بینند و سپس مأوی و جایگاهشان جهنّم است که بد جایگاهی است * امّا برای کسانی که تقوای پروردگارشان را پیشه کردند ، بهشتهای وسیع و گستردهایست که در زیر باغها و درختان سر بهم آوردهاش نهرهای پر آبی روان است و در این جایگاه امن و زیبا پیوسته زیست کنند این هدیهایست از سوی خدا برای آنان و البتّه آنچه پیش خداست برای ابرار بهترین است *
ابرار دعوت پیامبر خدا را با گوش جان میشنوند و در راه خدا هجرت میکنند و فرا خنای زمین را بس گسترده میبینند و ابرار همیشه در هجرت به سر برند از دیار ستم و جهل به سرزمین عدل و علم و از بدی به نیکی و از سیّئات به حسنات هجرتی مستمّر دارند و مهاجر واقعی کسی است که از سیّئات هجرت کند.
آیه ای از قرآن کریم
.............اِذهُما فِی الغارِ اِذ یَقُولُ لِصاحِبه لاتَحزَن اِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ اَیَّدَهُ بجُنُودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَروُ السُّفلی وَ کَلِمَةُ اللَّةُ هِیَ العُلیا وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ. سوره توبه آیه 40
هنگامی که آن دو در غار بودند هنگامی که به همراه و مصاحبش میفرمود:اندوه مبر که خدا با ماست ، خدا هم آرامش را بر او نازل فرمود و با سپاهیانی که دشمنان نمیدیدند ، یاریش کرد و کلمه کافران را پست و پایین قرار داد و کلمه خدا بالا و برترین است و خدا همیشه پیروز و حکیم است. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-پیامبر خدا چه مدّتی در غار ثور پنهان بود؟
2-وقتی همسفر پیامبر با شنیدن صدای مشرکان به بیم میافتاد ، پیامبر با چه جملهای او را دلداری میداد؟
3-چه کسانی در مدّت اختفا بر ایشان آب و غذا میبردند؟
4-توصیه اسلام در مورد امانت و ردّ آن به صاحبش چیست؟
5-چند سؤال دیگر هم طرح کنید.
چه پول با برکتی
خدا پیامبر را بر انگیخت تا راه و رسم درست زندگی را به مردم بیاموزد و شیوه درست زندگی فردی و اجتماعی را به آنان تعلیم دهد.سنّت و سیره پیامبر بهترین درس زندگی و گفتار و سخنان او بهترین راهنمای انسانهاست.در داستان زیر سیره رسول خدا را در معاشرت ، لباس پوشیدن ، دستگیری و کمک ، رسیدگی به بیپناهان مشاهده میکنیم:
لباس رسول خدا کهنه و فرسوده شده بود مقداری پول به حضرت علی داد و فرمود:به بازار برو و یک پیراهن برای من خریداری کن.
حضرت علی-علیه السّلام-داستان را چنین بیان میکند:پولها را از پیامبر گرفتم و به بازار رفتم و با تمام پول که دوازده درهم بود ، پیراهنی خریدم و خدمت پیامبر آوردم.رسول خدا پیراهن را گرفت و مقداری به آن نگاه کرد ، سپس فرمود:آیا پیراهن ارزانتری هم در بازار بود؟دوست دارم از همان ارزانترها بپوشم.آیا فروشنده معامله را فسخ میکند؟
-نمیدانم ، میروم و با او مذاکره میکنم.پیراهن را برداشتم و نزد فروشنده رفتم ، به او گفتم:این پیراهن را برای پیامبر خریده بودم ، امّا پیامبر دوست دارد لباس ارزانتری تهیّه کند ، آیا شما حاضرید که معامله را فسخ کنید؟
فروشنده پیراهن را گرفت و دوازده درهم را پس داد ، از او تشکّر کردم و به خدمت رسول خدا برگشتم.رسول خدا فرمود:خوب است با هم به بازار برویم و لباس ارزانتری تهیّه کنیم ، به اتّفاق به سوی بازار حرکت کردیم ، در بین راه دخترکی در کنار کوچه نشسته بود و گریه میکرد.رسول خدا نزدیک رفت و فرمود:دختر خانم!چه شده؟ چرا ناراحتی؟چرا گریه میکنی؟
دخترک رسول خدا را میشناخت ، اشکهایش را پاک کرد و گفت:یا رسول اللّه؛ من خدمتکار(کنیز)یک خانواده هستم ، چهار درهم به من دادند که بر ایشان خرید کنم ، حالا میبینم که پولها را گم کردهام ، اگر دست خالی به خانه بر گردم از من مؤاخذه میکنند و مرا کتک میزنند ، نمیدانم چه کنم ، جرأت نمیکنم به خانه برگردم.
پیامبر با مهربانی بسیار به او فرمود:دختر خانم!غصّه نخور ، این چهار درهم را بگیر و هر چه میخواهی بخر و به خانه برگرد.دخترک پول را گرفت و خوشحال برخاست.
ما هم به راه افتادیم ، به بازار رسیدیم ، پیامبر پیراهن سادهای را به چهار درهم خریداری کرد و همانجا پوشید و خدای را سپاس گفت.
خوب است بدانید که هر وقت پیامبر لباس تازهای میپوشید ، خدا را این چنین سپاس میگفت:خدا را شکر که این لباس را به من عنایت فرمود تا بدنم را با آن بپوشانم ، خدایا این لباس را لباس خیر و برکت برای من قرار ده و مرا در آن به سلامت و عافیت نگهدار.
پیامبر گرامی ما هیچ گاه از یاد خدا غافل نمیشد ، خویشتن را بنده او میدانست و پیوسته او را به خاطر الطاف و نعمتهای بیشمارش ، شکر میگفت.
وقتی به منزل باز میگشتیم مردی را دیدیم که لباسهای پاره پارهای بر تن داشت و از مردم استمداد میکرد و میگفت:هر کس با پیراهنی تن مرا بپوشاند ، خدا او را با لباسهای بهشتی بپوشاند.پیامبر نزدیک رفت ، لباسی را که خریده بود از تن در آورد و به آن مرد داد و فرمود بپوش ، چند کلمه هم با او صحبت کرد ، مرد خوشحال شد و از پیامبر تشکّر نمود.پیامبر فرمود:هر مسلمانی که برای رضای خدا مسلمانی را بپوشاند تا هنگامی که لباس بر تن آن مسلمان است ، بخشنده لباس در ضمانت و خیر خداوند خواهد بود.
دوباره برگشتیم و پیراهن دیگری به مبلغ چهار درهم خریدیم ، پیامبر آن را پوشید و همان گونه خدای را سپاس گفت.به سوی منزل باز گشتیم ، در میان راه با کمال تعجّب دیدیم که همان دخترک هنوز در کنار کوچه نشسته است.پیامبر نزدیک رفت و پرسید: چرا به خانه نرفتی؟مگر خرید نکردی؟
-یا رسول اللّه چرا جنس خریدم ، ولی خیلی طول کشیده و دیر شده ، میترسم مرا بزنند و بگویند:چرا دیر آمدی؟
پیامبر فرمود:غصّه نخور ، من همراه تو میآیم و ترا شفاعت میکنم.
دخترک خوشحال شد و برای نشان دادن خانه جلوتر راه افتاد.وقتی به درب خانه رسیدیم پیامبر با صدای بلند به صاحب خانه سلام کرد ، کسی جواب نداد ، دوباره سلام کرد باز هم جوابی نشنید.
«همیشه پیامبر دوست میداشت که به مسلمانان سلام کند ، به هر کس که میرسید سلام میکرد ، چه فقیر و چه غنیّ ، چه کوچک و چه بزرگ ، خوش معاشرت و خوش رو بود ، همیشه تبسمّی بر لب داشت ، هرگز خنده قهقهه نمیکرد ، همواره متواضع بود بدون این که ذلّتی نشان دهد ، سخی بود ولی هرگز اسراف نمیورزید ، دل نازک و رفیق القلب بود و نسبت به همه مسلمانان علاقمند و مهربان بود».
و به خاطر همین تواضع و مهربانی برای سوّمین مرتبه سلام کرد.
کسی پاسخ داد:السّلام علیکم یا رسول اللّه و فورا در خانه را باز کرد.
رسول خدا فرمود:من دو بار دیگر هم سلام کردم ولی جوابی نشنیدم ، آیا صدای مرا نمیشنیدید؟
-چرا یا رسول اللّه!ولی آنقدر آهنگ صدا و دعا و سلام شما را دوست داشتیم که بیاختیار ساکت ماندیم تا باز هم بشنویم.
پیامبر به اهل خانه فرمود:این دختر دیرتر برگشته ، ولی گویا تقصیری نداشته است ، اینک آمدهام که او را شفاعت کنم ، او را ببخشید.
صاحب منزل گفت:یا رسول اللّه به برکت تشریف فرمایی شما ، او را بخشیدیم و در راه خدا آزاد نمودیم.
پیامبر بسیار خوشحال شد و تشکّر کرد و خدای را هم سپاس گفت و در راه بازگشت به من فرمود:یا علی!چه دوازده درهم با برکتی!دو تن را پوشانید و یک کنیز را آزاد کرد.و راستی اگر رسول خدا همان پیراهن گران قیمت را پوشیده بود ، چگونه میتوانست به دیگران کمک کند؟درباره رسول خدا چه خوب گفتهاند که:او خفیف المؤونه بود و کثیر المعونه و البتّه هر مسلمانی به پیروزی از آن پیامبر بزرگ باید این چنین باشد. آیهای از قرآن کریم
آمِنوُا باللَّهِ وَ رَسوُلِه وَ اَنفِقُوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ آمَنُوا مِنکُم وَ اَنفَقوُا لَهُم اَجرٌ کَبیرٌ. سوره حدید آیه 7
به خدا و رسولش ایمان آورید و از آنچه خدا به امانت در اختیارتان نهاده انفاق کنید؛کسانی که از شما ایمان آورند و انفاق کنند ، اجر بزرگی خواهند داشت.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-دخترکی که در مسیر پیامبر خدا نشسته بود ، چرا گریه میکرد؟پیامبر از او چه پرسید؟او در پاسخ رسول خدا چه گفت؟
2-پیامبر-هنگامی که لباس تازهای میپوشید-چگونه و با چه عباراتی خدا را شکر میگفت؟از خدا چه تقاضا مینمود؟
3-پیامبر درباره ثواب«پوشاندن یک مسلمان در جهت رضای پروردگار متعال»چه فرمود؟
4-رسول خدا بهنگام بازگشت ، دخترک را در چه حالی مشاهده نمود؟با او چه گفتگویی نمود؟
5-سیره رسول خدا در سلام کردن و برخورد با مردم چگونه بود؟آیا میکوشید که شما هم مانند رسول خدا ، با مؤمنان و مسلمانان مهربان و خوش برخورد باشید؟
6-درباره رسول خدا گفته شد که او«خفیف المؤونه و کثیر المعونه»بود ، مفهوم این جمله را توضیح دهید.
7-ده صفت از صفات پیامبر خدا را بشمارید.
کار و همکاری و تعاون
«هر کس که خود را برتر از دیگران بداند و زحمت خود را بر دوش دیگران بیفکند ، مورد خشم و غضب خداست.
لعنت و نفرین باد بر کسی که بار زندگی خود را بر دوش دیگران میافکند.»
این دو سخن از رسول گرامی اسلام است.او به مسلمانها تعلیم میدهد که از تنبلی و تنپروری بپرهیزند و با سعی و تلاش روزی خود را به دست آورند ، به لطف و مهر خدا ، امید بندند و دنیای خود را پاکیزه و آباد سازند.در زندگی نه تنها بار خود را بر دوش دیگران نیفکنند بلکه باری از دوش دیگر مسلمانان[P1}بر دارند و دستی به یاری آنها بگشایند و بدانند که خدا نیکو کاران را دوست میدارد و اجر آنان را ضایع نمیسازد.
میدانید رسول خدا این شیوه نیکو را چگونه به مسلمانها میآموخت؟آیا تنها با گفتار خود؟نه.............بلکه بیشتر با عمل و رفتار خود ، چون پیامبر به آنچه میفرمود واقعا ایمان داشت و پیش از آنکه مردم را به کاری فرا خواند ، خود با بصیرت و ایمان به آن عمل میکرد.مردم هم که صداقت و ایمان او را در گفتار و سیره و رفتارش مشاهده میکردند ، به او و پیام الهی او علاقمند میشدند و پیروزی مینمودند.
برای فهم بیشتر این مطلب ، خوب است در یکی از سفرها با او همراه شویم و شیوه و رفتار او را مخصوصا در همکاری و تعاون از نزدیک بنگریم:
پیامبر آماده حرکت است ، آینه و شانه و مسواک و زاد و توشه سبک و سادهای برداشته و به همسفران سفارش میکند که همه زاد و توشه بر دارند که مبادا در سفر سربار برداشته و به همسفران سفارش میکند که همه زاد و توشه بردارند که مبادا در سفر سربار دیگران شوند ، هنگام حرکت با اهل بیت و یاران و دوستان به گرمی خداحافظی میکند و به راه میافتد.وقتی کاروان حرکت میکند این چنین دعا مینماید:
«خدایا!به خاطر تو و به عنایت تو به سفر پرداختم و به سوی تو توجّه کردم و به رحمت تو اعتماد نمودم.خدایا!همه اطمینان و امیدم در این سفر به لطف تو است.مهمّات مرا تو خود کفایت کن و هر چه تو برایم میپسندی مرا بر آن موفّق کن ، که تو به صلاح من از من آگاهتری ، خدایا!پرهیزگاری و تقوی را توشه راهم کن و مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرار ده و به هر سوی که روی آورم مرا به خیر و خوبی متوجّه ساز».
در این سفر هم مثل همیشه در آخر کاروان راه میپیمود ، برای این که مراقب حال ضعیفان و باز ماندگان از کاروان باشد.
در بین راه کاروانیان در منزلی فرود آمدند تا قدری بیاسایند و غذا بخورند ، بارها را از شترها افکندند تا شترها هم بیاسایند ، آنها را رها ساختند تا از خار و علفهای بیابان بخورند.
-این دستور و سخن پیامبر بود که از همه میخواست که چهار پایان را در منزلگاههای بین راه سبکبار کنند ، تا آنها هم بیاسایند-هر کس به کاری مشغول شد؛ بعضی مشغول پاکیزه کردن و رفتن منزل و فرش انداختن شدند ، عدّهای دنبال تهیّه آب رفتند ، چند نفری هم گوسفندی را ذبح کردند و مشغول پوست کندن آن شدند.یکی دو نفر هم مراقب شترها بودند ، در این میان پیامبر اکرم فرمود:من هم برای پختن غذا از صحرا هیزم جمع میکنم.
یاران رسول خدا گفتند:یا رسول اللّه!شما خسته هستید ، استراحت کنید ، ما همه کارها را انجام میدهیم.
شما چه میاندیشید؟آیا رسول خدا این پیشنهاد اصحاب را میپذیرد و برای رفع خستگی استراحت میکند؟در پاسخ چه میگوید؟
«خدا دوست ندارد کسی خود را برتر از دیگران بشمارد و زحمت کارش را بر عهده آنان بگذارد.»
این سخن پاسخ رسول خداست ، شما هم مانند من خسته سفر هستید ، همانطور که من در غذا خوردن با شما شریک میشوم ، باید در کار کردن هم با شما شریک باشم. این رسم مسلمانی نیست که من استراحت کنم و شما زحمت بکشید ، نخیّر!من هم باید مانند شما کاری انجام دهم.برخاست و مشغول جمعآوری هیزم شد.بدین ترتیب با صفا و صمیمیّت و تعاون همه با هم کوشیدند تا غذا آماده شد و با کمال یگانگی و مهر و رأفت دور هم نشستند و غذا خوردند. * * *
پیامبر اسلام با آن همه مقام و موقعیّت الهی و اجتماعی ، درست مانند یکی از مسلمانان معمولی زندگی میکرد.خوراک و پوشاکش مانند سایر مسلمانان ، بلکه گاهی سادهتر و کم قیمتتر بود.کارهای شخصی خویش را غالبا خود انجام میداد:کفش و لباسش را وصله میزد ، در کارهای منزل کمک میکرد ، با مشک آب به منزل میآورد ، گاهی غذا درست میکرد ، در نگهداری بچهها کمک مینمود.درب منزل را گاه خود باز میکرد.در آسیا کردن گندم و جو و نان پختن همکاری مینمود ، شیر حیوانات را میدوشید و به آنان آب و علف میداد ، با چهره گشاده با مردم روبرو میشد ، با تبسّم صحبت میکرد ، میکوشید تا به همه ، حتّی به کودکان و نوجوانان سلام کند و میفرمود: من به کودکان سلام میکنم تا تکریم و احترام کودکان در امّت من سنّت حسنهای باشد و مسلمانان به کودکان سلام کنند و آنان را احترام نمایند ، تندخو و بدزبان نبود.وقتی در حضور او از کسی بدگویی میکردند ، ناراحت میشد و میفرمود:بس کنید ، سخن دیگری بگویید.با همه مسلمانان مهربان و دلسوز بود و به یاری آنها میشتافت و از این که کار شخصی خود را بر دیگری تحمیل کند سخت پرهیز داشت.
روزی جمعی از مسلمانان که از سفر بازگشته بودند ، خدمت پیامبر رسیدند و از یکی از همسفران خود تعریف بسیار کردند ، گفتند:چه مرد دیندار و باتقوایی!هیچ آزار و اذیّتی به کسی نداشت.وقتی در بین راه در منزلی پیاده میشدیم فورا آبی جستجو میکرد و وضو میگرفت و در گوشهای مشغول نماز میشد.جز نماز و دعا کاری نداشت.
پیامبر پرسید:اگر او در بین راه رفتارش این چنین بود ، پس چه کسی کارهایش را انجام میداد؟چه کسی بار شترش را میافکند؟چه کسی برایش آب وغذا میآورد؟ چه کسی برایش غذا درست میکرد؟چه کسی بار شترش را میبست؟.....؟
-یا رسول اللّه!همه این کارها را ما افتخارا انجام میدادیم.
-شماها یقینا بهتر از او هستید و در نزد خدا مقام عالیتری دارید ، این درست نیست که یک مسلمان زحمت کارهایش را بر عهده دیگران بیندازد و خودش به خیال خود به عبادت پردازد ، نماز و دعا به جای خود از بهترین عبادتها هستند ولی کار و تلاش هم عبادت بزرگی است.خدمت به خلق خدا هم عبادت بزرگی است. * * *
اکنون شما بیندیشید چگونه خدمت به خلق خدا میکنید؟در چه کارهایی تعاون و همکاری دارید؟آیا بر این تصمیم هستید که وظیفه خود را در مدرسه و منزل بخوبی انجام دهید و زحمتی بر دوش دیگران نگذارید؟آیا میکوشید باری از دوش پدر و مادر و دیگران بردارید و خود هرگز سربار کسی نباشید؟و در یک سخن ، این سنّت رسول خدا را چگونه در عمل پیاده میکنید؟
آیه ای از قرآن کریم
تَعاوَنُوا عَلَی البرِّ وَ التَّقوی وَ لاتَعاوَنُوا عَلَی الاِّثمِ وَ العُدوانِ. سوره مائده آیه 2
در کار نیک و تقوی با یکدیگر یاری و همکاری کنید ولی در گناه و تعدّی و ستم به یکدیگر یاری ندهید. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-معمولا پیامبر چه چیزهایی را در سفر با خود بهمراه میبرد؟میتوانید بگویید که برداشتن این چیزها نشانه چه صفتی از صفات رسول خداست؟
2-پیامبر هنگام حرکت برای سفر ، به همسفران چه سفارش میفرمود؟.............چرا؟
3-سیره پیامبر-در ارتباط با دوستان و یاران و اقوام-قبل از حرکت برای سفر چه بود؟این روش پیامبر چه درسی به ما میآموزد؟
4-هنگام حرکت کاروان ، پیامبر چه دعایی میفرمود؟متن دعای ایشان را بگویید.
5-معمولا پیامبر در چه قسمتی از کاروان حرکت مینمود؟.............از این انتخاب منظورش چه بود؟
6-دستور پیامبر در مورد چهار پایان ، در منزلگاههای بین راه چه بود؟
7-رسول خدا چه کاری را برای تهیه غذا پذیرفت؟در این مورد اصحاب به رسول خدا چه گفتند؟او در پاسخ به آنها چه فرمود؟
8-سیره رسول خدا در مورد معاشرت و تکریم کودکان چگونه بود؟
9-اگر در حضور پیامبر از کسی بدگویی میکردند ، پیامبر چه میفرمود؟
10-پیامبر از کسانی که از همسفر خود تعریف میکردند ، چه پرسید و به آنها درباره همسفرشان چه گفت؟
کار و کوشش تا بینیازی
«سؤال کردن»در فرهنگ اسلامی دو معنا و دو کاربرد اصلی دارد:یکی به معنای «پرسیدن» ، کسی که چیزی را نمیداند میپرسد ، از عالمی ، از دانایی سؤال میکند تا آن را بداند و البتّه سؤال کردن به این معنی بسیار خوب و پسندیده است ، هر کس که نمیداند باید از اهل خبره سؤال کند تا بداند و آگاه شود.در سخنان پیشوایان دین آمده است که:درهای علم و دانش به روی شما بسته است و کلید این درهای بسته«سؤال کردن»است.
دیگر«سؤال کردن»به معنای«کمک خواستن و از دیگران چیزی به رایگان طلب کردن است»و به کسی که گدایی میکند«سائل»میگویند.این نوع سؤال کردن در بینش اسلامی ما بسیار زشت و ناپسند است ، تا آنجا که مردی از پیامبر پرسید که: یا رسول اللّه!عملی به من بیاموز که یقین کنم من با انجام آنها در زمره بهشتیان هستم ، پیامبر در پاسخش به سه نکته مهم اشاره فرمود و گفت:اگر میخواهی در آخرت ، در زمره بهشتیان باشی ، باید به این سه امر همیشه متعهّد و پایبند باشی:
1-بیهوده خشمگین نشوی.2-هرگز از مردم سؤال نکنی. 3-برای مردم همان چیزی را بپسندی که بر خود میپسندی.
و نیز پیامبر فرمود:هر کس از مردم سؤال کند در صورتی که قوت و غذای یکی دو روزش را داشته باشد ، خدا در قیامت او را با چهرهای زشت محشور میفرماید.
پیامبر اکرم عزّت و شرافت انسانی مسلمین را آن قدر دوست میداشت که اجازه نمیداد آبروی خود را پیش این و آن بریزند و در غیر ضرورت و اضطرار لب به سؤال بگشایند و حاجت از غیر خدا بخواهند و میفرمود:مؤمن حقّ ندارد خود را ذلیل کند.با آن که در موارد لزوم به افراد نیازمند کمک و مساعدت میفرمود ولی دوست نداشت مؤمنی عزّت و شرافت و آبروی خود را-حتّی پیش او که پیامبر خدا بود-بریزد و اظهار حاجت و نیازمندی کند و با تأکید میفرمود:هر کس بینیازی بورزد و سؤال نکند و فقط راز دل با خدای خود بگوید ، خدا او را بینیاز میسازد ، ولی کسی که بیجهت از این و آن سؤال کند و آبروی خویش را بریزد ، خدا هم درهای فقر و نیازمندی را به روی او میگشاید.
برای فهم بهتر این مطلب و آشنایی بیشتر با سنّت عزّت آفرین و انسانساز رسول خدا به کیفیّت برخورد او با این مرد توجّه کنید:
مدّتی بیکار بود و بیکاری فقر و تهیدستی آورده بود ، همه راهها را به روی خود بسته میدید ، راه چارهای به نظرش نمیرسید.موضوع را با همسرش در میان نهاد و با او به مشورت پرداخت.
همسرش گفت:رسول خدا مهربان و کریم و بخشنده است ، خوب است خدمت او برسی و شرح حال خودت را بگویی و از او کمکی بخواهی ، این پیشنهاد را پذیرفت ، برخاست و خدمت رسول خدا رسید.سلام کرد و شرمگین در گوشهای نشست.رسول اکرم نگاهی به چهره او افکند و با یک نگاه همه چیز را فهمید.پیش از آنکه آن مرد از گرفتاری و تنگدستی خود چیزی بگوید و لب به سؤال بگشاید پیامبر لب به سخن گشود و خطاب به همه افرادی که در حضورش بودند گفت:
«هر کس چیزی بخواهد کمکش میکنیم ولی اگر بینیازی بورزد و دست نیاز پیش مخلوق دراز نکند و در کار کردن بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف میسازد.»
سخن کوتاه و پر معنای رسول خدا در دل مرد بینوا نشست ، منظور آن حضرت را فهمید ، از جا برخاست ، خداحافظی کرد و به منزل بازگشت.همسرش که در انتظار بود ، جویای حال شد.مرد گفت:خدمت رسول خدا که رسیدم قبل از این که چیزی بگویم ، او فرمود:هر کس چیزی بخواهد کمکش میکنیم ولی اگر بینیازی بورزد و دست نیاز پیش مخلوق دراز نکند ، خدا نیازش را برطرف میسازد.فکر میکنم به حال و کار من نظر داشت ، به همین جهت چیزی نگفتم و به منزل برگشتم.بنابراین فرمایش پیامبر ، باید خودمان چارهای بیندیشیم.
یکی دو روز را با مشقّت و گرفتاری گذراندند امّا هر چه فکر کردند ، کار مناسب و چاره راهگشایی به نظرشان نرسید ، ناچار دوباره تصمیم گرفتند که خدمت پیامبر برسد و شرح حال خود را بگوید و کمکی درخواست کند.
دوباره خدمت رسول خدا رسید ، سلام کرد و شرمگین در حضور پیامبر نشست ، منتظر بود که فرصتی پیش آید و مطلب را با رسول خدا در میان بگذارد.ولی رسول خدا که برای عزّت و آبرو و کار و ابتکار یک انسان ارزش فراوانی قائل بود نگذاشت آن مرد خود را شرمنده کند و در حضور پیامبر خدا اظهار حاجت نماید و قبل از آن که مرد لب به سخن گشاید همان جمله دیروز را تکرار فرمود و گفت:
«هر کس چیزی بخواهد کمکش میکنیم ولی اگر بینیازی بورزد و دست نیاز پیش مخلوق دراز نکند و در کار کردن بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف میسازد.»
گفتار رسول خدا ایمان و اطمینان را در دل آن مرد تقویت کرد و ارزش عزّت و شرف و آبرو را برایش روشنتر نمود ، از سؤال منصرف شد و به منزل بازگشت. همسرش که از فقر و بیچیزی به ستوه آمده بود و در انتظار کمک رسول خدا نشسته بود ، با بازگشت و دست خالی شوهرش روبرو شد ، شوهر جریان ملاقات خود را و سخن پیامبر را با همسرش در میان نهاد و یکی دو روز دیگر با رنج و تهیدستی گذراندند و در فکر چاره شدند.فکرشان به جایی نرسید ، سرانجام تصمیم گرفتند که خدمت رسول خدا برسد و ناچار مطلب را با او بگوید و کمک بخواهد.
برای مرتبه سوّم خدمت رسول خدا شرفیاب شد ، جدّا تصمیم گرفته بود که رنج و تهیدستی و گرفتاریهایش را برای آن حضرت شرح دهد و ناچاری خود را بیان کند و یاری و کمک بخواهد.ولی تا نگاهش در چهره رسول خدا افتاد شرم و حیا سراسر وجودش را فرا گرفت و مدّتی آرام در کناری نشست.در این اندیشه بود که چه بگوید که سخنان عزّت آفرین رسول خدا را شنید که با آهنگی لبریز از یقین و امید میگوید:
«هر کس که کمکی بخواهد کمکش میکنیم.............ولی اگر.............بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف میکند.»
برخاست ، نگاه پر مهر و سپاسی به چهره رسول خدا افکند-گویا احساس کرده بود که رسول خدا آبرو و عزّت او را بیش از هر چیز دوست میدارد و نمیخواهد او عزّت و آبروی خود را به این سادگی از کف بنهد-خداحافظی کرد و به منزل برگشت. سخنان رسول خدا سستی و شکّ و تردید و یأس و ناامیدی را از دلش کاملا پاک کرده بود ، قدرت و قاطعیّت در دلش زنده شده بود ، با اعتماد به خدا تصمیم گرفت بکوشد و در هر صورت کاری به دست آورد و نیاز خود را با کار و دسترنج خود برطرف سازد ، با دست خالی و دلی پر امید وارد منزل شد و موضوع را با یقین و اطمینان با همسرش در میان نهاد.............
فردا صبح زود از منزل بیرون آمد و به صحرا رفت.با جدیّت و کوشش تا عصر پشته بزرگی از هیزم جمعآوری کرد و با طنابی که همراه آورده بود بست و بر دوش گرفت و به سوی شهر برگشت ، هیزمها را فروخت و مقداری غذا خرید و مسرور و شادمان روانه خانه شد.خانواده که به انتظارش بودند ، خوشحال به استقبال پدر شتافتند. با صفا و صمیمیّت دور هم نشستند و غذا خوردند و لذّت کار و کوشش و اعتماد به خدا را چشیدند.
فردا صبح ، زودتر و مصمّمتر به سوی صحرا حرکت کرد و با تلاش بیشتر پشته بزرگتری از هیزم تهیّه کرد و بر دوش گرفت و به شهر آورد.تا مدّتی همین گونه به کار ادامه داد.
تدریجا تیشهای و حیوان باربری هم تهیّه کرد.کارش روز به روز بهتر شد تا آنجا که از مال خویش انفاق میکرد و به یاری درماندگان میشتافت و لذّتی که خود از کار و ابتکار و تلاش برده بود برای آنها باز میگفت و آنها را تشویق به کار مینمود.
روزی رسول خدا را ملاقات نمود ، به یاد آن روزهای سخت و آن سخنان ارجمند و نیرو بخش رسول خدا افتاد که چگونه عزّت و آبرویش را نگهداری فرمود ، گفت:یا رسول اللّه!کار خوبی دارم ، وضع زندگیم نیز کاملا خوب شده است.
رسول خدا تبسم مهرآمیزی فرمود و گفت:نگفتم هر کس بینیازی بورزد ، خدا نیازش را برطرف خواهد کرد.این وعده خداست که بحقّ وعده داده است و البّته اجر و ثواب و عاقبت نیکو هم به او عطا میفرماید. * * *
دیدید که در نگاه پیامبر عزّت و شرف انسانی چقدر ارزشمند است و سؤال کردن چه مقدار ناپسند و نارو است؟بر عکس کار و کارگر در بینش اسلامی ما از اهمیّت ویژهای برخوردارند و بالاخصّ کارهای مفید تولیدی.آن قدر کار ارزشمند است که از عبادتها و بلکه از بهترین عبادتها شمرده میشود.پیامبر اکرم فرمود:عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین آن کار است ، کاری که با آن روزی حلال طلب شود.
امام باقر علیه السّلام فرمود:هر کس کار کند و بکوشد تا از سؤال کردن از مردم بینیاز باشد و بتواند در مخارج خانوادهاش توسعه دهد و به همسایگانش هم کمک نماید در آخرت وقتی وارد محشر میشود ، صورتش همانند ماه شب چهارده میدرخشد.
امام صادق علیه السّلام فرمود:کسی که برای کسب روزی خانوادهاش تلاش میکند همانند کسی است که در راه خدا جهاد مینماید. آیهای از قرآن کریم
فَاِذا قُضِیَتِ الصَّلوةُ فَانتَشروُا فِی الاَرضِ وَ ابتَغُوا مِن فَضلِ اللَّه. سوره جمعه آیه 10
هنگامی که نماز پایان یافت در زمین پراکنده شوید ، و فضل و رحمت خدا را جستجو کنید.(برای بدست آوردن روزی تلاش کنید.)
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-«سؤال کردن»یعنی چه؟هر دو معنا را که در درس آمده است ، بیان کنید.
2-کلید گشودن درهای بسته علم و دانش ، چیست؟.............توضیح دهید که چگونه.
3-پیامبر در پاسخ آن مرد که درخواست کرد که به او عملی بیاموزد ، چه فرمود؟
4-آن کسی که سؤال کند در حالی که قوت و غذای یکی دو روزش را داشته باشد ، در قیامت چگونه محشور میشود؟
5-پیامبر به آن مرد که برای سؤال به حضور پیامبر آمده بود ، چه فرمود؟
6-سخنان امید آفرین پیامبر چگونه راه تلاش و کار را برای او گشود؟
7-سخن پیامبر درباره کار کردن و بدست آوردن روزی حلال چیست؟
8-سخن امام باقر علیه السّلام درباره کوشش و کار چیست؟مفهوم آن را توضیح دهید.
9-امام صادق-علیه السّلام-چه کسانی را همانند جهادگران در راه خدا شمرده است؟
منبع مطلب : www.ibrahimamini.com
مدیر محترم سایت www.ibrahimamini.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
کیرم تو کونتون جواب مث آدم بگین پلشتا چرا یه داستان تعریف میکنین